متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
خنده بر لب میزنم
تا کس نداند راز من
ورنه ایندنیا که ما دیدیم،
خندیدن نداشت...
نبودنت جور دیگریست؛
مثل فکر کردنِ من به تو
در کوچ تنهایی...
مرا که از پرده ی شب
به تو پناه می آورم
ببخش...
به زلال آب، به هوهوی بنفشِ
یک شعله
به آواز قفسی
که از گنجشک پُر است
به عاشقانه های فروغ که باد
در گوش دختر همسایه
لب می زد
مرا که اینگونه بی تاب توام
ببخش...
#رویا_سامانی
۲...
دوستت دارم،
اما نگفتم؛
زبانم توانِ شکستنِ جهانی را نداشت
که میانِ پلکهای تو
و خاطرهی گمشدهام
نفس میکشید
دوستت داشتم،
نه با واژه،
با نگاهِ طولانی به لیوانِ نیمهخالیِ آب،
با بستنِ آرامِ در
تا خوابَت نلرزد
دوستت داشتم
در ساعتهایی که نمیآمدی
و من
آمدنت را
از چینِ...
ای تو، که در پستوهای بیزمانیام
ردی از خویش نهادی و رفتی،
دلتنگیِ من
نام دیگرِ توست
در زبان ناخودآگاه.
در غیابت،
جهان خاموش، نه!
واژگون شد
پرندگان،
دیگر نه آواز؛ که خاطره میخوانند،
و شب،
نه برای خواب،
که برای بازخوانیِ نامت
فرود میآید بر شانهام
تو را نمیجویم...
خدا کوتاه سازد عمر ایام
جدایی را...🍂🍁
ای واژه های تب دارم
هنوز هم
فکر می کنید
بعد از نیم قرن
پایان همه ی قصه ها
لالایی الوداع ست؟
که از نبود مهتاب
در سوگ خود سیاه پوشیده ام
تا ستاره
در این اوقات خاموشی
دیر کرد کلماتم را
از یاد نبرد
مرا نصیب مداحان مرگ کند...
دلم تنگ شده است…
مثل ماهی برای دریا ...
مثل پرنده برای پرواز..
تنگ تر از باغچه که به باران می اندیشد
عشق تو،
مثل نفسِ گرمی است
که در حنجره ی یخزدهٔ صبح جاری میشود.
کاش میآمدی…
من و تو،
دو نقطه بودیم در یک سطر بلند…
حالا فاصله،...
باز،
در این دوریِ همیشگی،
روزها نو میشوند…
هر ثانیه،
برگی است که از تقویم دل کنده میشود
و باد،
آن را به کویر میبرد.
راه،
ریسمانی سرد است
به گردنِ روزهای تکراری.
تو نبودی…
و من،
در ایستگاههای خلوتِ ،
ساعتها
قطارهای سوختهی خاطرات را
تماشا میکردم.
کاش باد،...
شب میآید،
با دلتنگی فراوان
. دلتنگی، مهمان ناخواندهای است که بدون در زدن، روی مبل می نشیند
و ساکت میماند.
سکوتش از هر فریادی بلندتر است
. به آسمان نگاه میکنی؛
ستارهها، زخم های کهنهی آسمانند که دوباره در تاریکی سر باز میکنند.
و تو در میان این همه...
اهل کاشانم من
تا حدودی شاعر
تا همیشه عاشق
من پر از واژه و حرف و سخنم
مهربانم من و آیین دلم مهر وصفاست
من به مهمانی چشمان شما محتاجم
یک نگاه آرام یک سر سوزن عشق
یک تبسم ، لبخند
دلخوشم چون سهراب به صدای آبی
به پر پروازی...
این هفته نیز
در گذرنامهی روزهای خالی
مهری نخورد.
و رفت.
من مانده ام و
چمدانی پر از بلورهای انتظار...
در آستانهی ایستگاهی دیگر
به انتظارِشنیدنِ آوایی
که از دلِ شب
سر بر آورد.
آدینه،
کبوتری است که بالهایش را باز میکند
بر بامِ ساعتهای خاموش.
من هم
بر پلّههای نوری که از پنجره میآید
مینشینم
و برای تو
دانههای مهربانی جمع میکنم.
#اعظم_کلیابی
#بانوی_کاشانی
#جمعه_های_دلتنگی
آدینه،
کبوتری است که بالهایش را باز میکند
بر بامِ ساعتهای خاموش.
من هم
بر پلّههای نوری که از پنجره میآید
مینشینم
و برای تو
دانههای مهربانی جمع میکنم.
دلم پرندهای است.
با بالهای شکسته....
در قفسِ روز های تکراری....
آواز میخواند...
برای خورشیدی که غروب کرده.
برای،ماهی که نیست .
برای ستارهای که خاموش شده.
برای باران که نمی بارد.
و برای نسیم....
برای قاصدک.
قرار بود
پیغامِ بازگشت بیاورد.
ومن
همچنان چشم در راهم 😔
پاییز است.
شب،زودتر از همیشه میرسد، گویی عجله دارد تا تنهایی ام را زودتر در بر بگیرد.
سکوت،سنگین تر از همیشه روی شانه هایم نشسته.
و من،
در این سکوت وتنهایی....
به یاد تو میافتم.
به یاد آغازی که تو بودی،در میان این همه پایان....
دوری، فاصله ی جغرافیایی نیست.......
روزها میآیند و میروند
اما جمعه !!!! امان از،جمعه
همچنان روی حرف خود مانده
در پای انتظار میسوزد
و با این درد
میسازد...
خم به ابرو نمی آورد
فقط دلتنگی اش را به آسمان می رساند
به غروب ..
که او هم هر چه غم هست را تلمبار کند روی...
شب میآید
بیصدا
از لبهی پنجره
و دلتنگیاش را
روی میز سکوت
پهن میکند
زندگی کجاست در گرگ و میش
سپیده و طلوع...
بوی نان داغ نمیآید...
و نیز صدای پای عابران ..
صدای همهمه همسایه...
آواز بلبلان..
زمزمه جویبار ..
عطر بابونه و نعنا ...
و...
و دستی که با پیاله ی سفالی در آب فرو رفته است.
محروم مانده ام
در آغاز...
او را
«امابیها»صدا میزدند.
امروز
همهی تاریخ
یتیم اوست.
ماه،
پس از تو تنها یک شکایت داشت.
ای پنجرهی گشوده به معراج !
چه زود بسته شدی…
در آنش،گرفت.
حرمت خانه شکسته شد
حرمت صاحب خانه هم.
حَرم،بی مَحرم شد ...
مُحرم آغاز شد ..
عرش بر زمین افتاد.
آسمان ماه خود را گم کرد.
زمین سجاده ی غربت را تا همیشه پهن کرد
و مزاری تا همیشه بی نشان ماند.
اما..
فاطمه بانوی بی نشان نیست...
پاییز است.
شب،زودتر از همیشه میرسد، گویی عجله دارد تا تنهایی ام را زودتر در بر بگیرد.
سکوت،سنگین تر از همیشه روی شانه هایم نشسته.
و من،
در این سکوت وتنهایی....
به یاد تو میافتم.
به یاد آغازی که تو بودی،در میان این همه پایان....
دوری، فاصله ی جغرافیایی نیست.......