شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
شب را
روز را
لحظه لحظه ها را
به خاطر تو دوست دارم
آنگاه که
به خوابم می آیی
آنگاه که
نگاهم خیره در نگاهت می شود
و آنگاه که
با تو زندگی میکنم
حتی اگر نباشی
خیالت
یادت
با من و در کنار من است
و من عاشقانه تو...
و شبی هم من عشق را یافتم
آن شب آسمان از محنت ابرها سنگین بود.
و ماه، کامل می تابید.
در هیاهوی سکوت نیمه های شب
کسی آرام در گوشم زمزمه کرد:
آن ستاره را می بینی؟ درخشان و زیباست.
رد نگاهش را که پیمودم
به آینه رسیدم.
مرا قاب...
یاد تو،
چون مزرعه ای است در وجود من،
و چون جویباری جاری است،
بر دشت و پیکر من...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
آری آغاز دوست داشتن است
گر چه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
اسم مرا پرسید... بوسیدمش!
( آری دلم لرزید! بوسیدمش! )
وقتی تمنا در دلم شعله زد...
وقتی کسی نشنید بوسیدمش!
بوسیدمش وقتی که شب می رسید
با صبح و با خورشید بوسیدمش!
زیبای من آیینه را فتح کرد
چون ماه می تابید بوسیدمش!
دنبال او افتادم و آخرش
تا خسته...
صدایِ تو برا ی من مانند
آواز اوّلِ صُبحِ گنجشک های
خیابانِ بالا ی خانه مان بود
که من را از شیرینی خواب
اول صبح بی خیال می کرد...
بنشین روبه روی من زیبا
بنشین زل بزن به چشمانم
زیر لب از خودت بخوان شعری
با ردیف همیشه میمانم
.
دست در دست من بده کم رو
دست در دست من که یار توام
از گناهش نترس عزیزدلم
در جهنم خودم کنار توام
.
غنچه کن باز وقت گفتن...
چونان تو را دوست دارم،
که هوس دارم،
روزی گاز بزنم،
سیب نشسته ی صورت تو را...
مهدی بابایی ( سوشیانت)
یاد تو،
گاه چون زوزه ی گرگی ست،
در سکوت برفی خیال من،
و گاه چون بارش تگرگ است،
بر دشت دلتنگی من،
و گاه چون بارش باران است،
بر جنگل گریه ی من...
مهدی بابایی ( سوشیاتت)
او حرف می زد... من ولی محو صدایش...
می ریخت دور از چشم او قلبم برایش...
زیبایی اش در واژه هایم جا نمی شد!
انگار می رقصید باغی با هوایش...
بالا بلای من به قدری ناز دارد
یک شهر می میرد برای اعتنایش!
هرچند از او مهربان تر نیست اما...
آخرش هر بخت از خواب خودش پا می شود
قفل های بسته ی هر قصه ای وا می شود
می رسد یک فصل سرسبز از شکفتن... آخرش،
عشق پایان قشنگ رسم دنیا می شود!
«سیامک عشقعلی»
من و امشب هوای عاشقی و چشم بیداری /
جمال شاهدی ، آوای چنگی، جام سرشاری /
چو مجنون سُرمه می بندم ز گَرد محمل لیلی /
قدم روزی اگر اِی دوست روی دیده بگذاری /
در این اندیشه ام بوسی بدزدم از لبت امّا /
مِی همّت نخورده ما...
به شوق دیدن روی تو یارم
دو چشم خویش بر در می گذارم
نمی دانم چرا با هر صدایی
به سمت کوچه می آیم نگارم
شهناز یکتا
صبح؛ ردپایِ اطلسی بر بِسترم
آه؛ یادم آمد؛ یک نفر،یک روز، جایی،
گفته بود؛ دردها و غصه هایت را؛
به جانم می خرم!
شیما رحمانی
بهار را دوست می دارم
ولی گیلاس را؛ بیشتر
و عشق را پاس می دارم
ولی احساس را؛ بیشتر شیما رحمانی
یارم که تو باشی غم آوار ندارم
دنیا همه آوار شود کار ندارم
گر بر سر من سنگ ببارد تو که باشی
من با غم دنیا که دگر کار ندارم
صدیقه مرادی(سراب)
خوزستان .رامهرمز
اگر تو، درد عشقی، من عاشقی شیدایم
اگر تو باده ی عشقی، من از ساغر نگاهت مست و رسوایم.
...
اگر تو، گلی، من پروانه ام
می نوشم شهد شیرین تو را،
عشق و دلداریت را.
...
اگر تو، باغ خشک و زردی،
من باران اشک بر سرت می بارم،...
باران که زده ، عطر تو پیچیده گلم
چندین غزل از چشم تو باریده گلم
در صبح زمستانی و از خنده ی تو
در باغ دلم عشق تو روییده گلم
بادصبا
از وقتی که با تو آشنا شده ام
هیچ کس و هیچ دل و هیچ گلی را نخواسته ام
اگر که خدا را هم می خواهم،
تنها به این دلیل ست که
مرا برای تو و
تو را برای من آفریده است.
شعر: هیمن لطیف
برگردان: زانا کوردستانی
دلم درگیر عشق تو ،دو چشمم مستِ چشمانت
برایت شعر میگویم ولی آهسته آهسته
سجاد یعقوب پور