متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
عشق و سوزش، عقل میسوزاند و کارش را تمام
بار را دل بُرد و بر تاریخ ما افسانه ریخت
در عشق بازی دلم گل پایِ هر دیوانه ریخت
تا که او هم گویِ آتش را بر این گلخانه ریخت
آن شرابی را که من با صبر، کهنه ساختم
چشمِ یک حورینما، امروز در پیمانه ریخت
احتمالا بازهم مغبونِ عشقی دیگرم
#ماه_من شب زلفِ خود را باز و بر ویرانه...
دستِ عاشق را گُلم، پروایِ مُشتی خار نیست
برگِ نرمت خونِ من را ناجوانمردانه ریخت
تو را نگفتم،
تو را نخواندم،
تو را حتی آرزو نکردم…
تو،
همیشه
قبل از هر فکر،
هر خواستن،
در من اتفاق افتاده بودی.
نه چون عشق،
که مثل نفس—
بینام،
بینیاز از دلیل.
و هر بار که نگاهت میکنم،
دنیا
کمی از بی رحمی اش را
فراموش میکند!
تو را سالها پیش
در خوابِ گندمزاران دیده بودم،
با چشمانی که دریا را
به زانو در میآورد.
میآمدی…
نه از کوچه، نه از خیابان،
از دلِ دعاهایی
که هر شب بیآنکه بدانم،
نام تو را زیر لب میگفتند.
و حالا که رسیدهای
نه چون غریبهای
که پیدایش کردهام،
که...
دیدنت
پس از سالها غربت
اشکی بود
میان غم و شادی
چیزی شبیهِ حالِ یک نابینا
که شفا پیدا کند
و اولین بار
خودش را
در آینه ببیند...
نگاه کردی و قلبم، میان چشم تو گم شد.
گناه این دل دیوانه این بود.
که پنهانی تو را در سینه اش داشت.
اوج گناه چشم من.
دیدن چشمان تو بود.
فـــــــکر تـــــــــو...
مجال شنیدن صدای دل را از من گرفت.
سهمم از آن چشمان تو،
چیزی به جز حسرت نبود.
به ذوق دیدن چشمان تو در خواب.
تمام شب بیدارم.
این نبودن های پر تکرار تو،
بدجور دلگیر است.
با تمام شکستگیهایم دوستت داشتم
گرچه تو نیز مرا شکستی
اما روشنایی را در تمام وجودم گستراندی...
دل گیر تو بود
وگرنه
با پرستو می رفت
آمدم ، دَر زدم
هیچ کس نبود،
غیر از دل تنگی.....
ز جان این دل ویرانه آخر تو چه خواهی.
مرا عمریست با ویرانه اش دل شاد هستم.
مستانه کن آن، نرگسِ چشمانِ دل و
عاشق شو وُ با عشقِ دل از: من بِنِویس!
یک لحظه بگیر این، تپشِ نبضِ مرا
آتش شدماز: آتشِ گلخن بِنِویس!
گردیده بهار از: گل و گلشن بِنِویس
با شبنمِ مِهر از: تبِ سوسن بِنِویس
احساس کن عطرِ نفسِ عاطفه را
از بوی خوشِ عاطفه حتما بِنِویس