آغوش آغوش/می ریزند بدون بوسه/گریه ی درختان
ناجی قلب ترک خورده من صدا بزن مرا که شاید طنین صدای تو مرا از این ظلمت رها سازد
دیدمت وه چه تماشایی و زیبا شده ای ! ماه من ، آفت دل ، فتنه ی جانها شده ای ! پشت ها گشته دوتا در غمت ای سرو روان تا تو درگلشن خوبی گل یکتا شده ای
دلتنگ توام همانند بیابان که دلتنگ باران است
تنم هر روز بهانه ی آغوشت را می گیرد و از این داغ تر جهنمی نیست
از کنارت میروم مرگ دلم یعنی همین عاشقت باشم ولی رفتن صلاح ما شود
بوی دلتنگی پاییز وزیده ست ولی... اولین موسم این فصل مگر مهر نبود...؟!
کجایی ای زجان خوشتر؟ شبت خوش باد من رفتم...
آنکه یارش در بغل دارد چه داند حال من
چشم من چشم تو را دید ولی دیده نشد من همانم که پسندید و پسندیده نشد...!
گر چه یک روز مرا سخت بغل میگیری کاش آن روز کفن عطر تو را پس ندهد...
مثل گلهای ترک خورده کاشی شده ام بعد تو پیر که نه / من متلاشی شده ام
گذشتم از او به خیره سری گرفته ره مه دگری کنون چه کنم با خطای دلم...
آنکه میرود فقط میرود و آنکه میماند درد می کشد غصه میخورد بغض می کند اشک می ریزد و تمام این ها روحش را به آتش میکشد و در انتظار بازگشت کسی که هرگزباز نخواهد گشت آرام آرام خاکستر میشود
گفتی میز را بچین / می آیم / چقدر برف نشسته روی صندلی
سال هاست که تو را به دل آورده ام اما به دست نه...
این آه سینه سوز من دیوار سرد فاصله است
به مرگم یک نفس مانده در این فرصت مرا دریاب
ای کاش میبردی تمام خاطراتت را از تو برایم یک بغل افسوس مانده
ای وای... همه چی خوب بود چشمون کردن نمیتونن ببیننت با من کاشکی بشه اون روزا برگردن
هستم ز غمش چنان پریشان که مپرس...
تو مرا آزردی که خودم کوچ کنم از شهرت تو خیالت راحت میروم از قلبت میشوم دور ترین خاطره در شب هایت
کاش برای تو آرزویی بودم محال دست نیافتنی ها دوست داشتنی ترند...
هزار و یک شب خیال بافتم از تویی که یک شب نداشتمت!