متن احساسات لطیف
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات احساسات لطیف
اما از تو چه پنهان بابا!
من هرگاه دختری را غمگین دیدم؛
برایش تکیه گاهی چون تو را آرزو کردم.
می خواهد
سخن از خاطره ها حال و هوا می خواهد
سمت هر پنجره ای نور و صفا می خواهد
هر فلزی که بخواهد بدرخشد بی شک
روی آن جوهری از آب طلا می خواهد
زندگی چیست، عمر همین گرانمایه ما
که به هر ثانیه اش لطف خدا می خواهد...
دریا زنیاست
با چشمان تیله ای
که با هر باد
عشق
موجها را پس می زند...
باز جمعه است
بیخیال دلتنگی و حالش
وقتی تو در قلبم جای داری
خواب کنار تو بیشتر می چسبد .
تو ماہ شبِ شبهاے مهتاب منی.
بر شاخه ی صبح،آشیان ساخته اند
از چشمِ شکوفه ها دهان ساخته اند
هربار تورا دید دلِ من پَرزد
انگار تورا از آسمان ساخته اند.
صبح است دوباره شور در جانِ غزل
شـیدایی و عـشق و نور در جانِ غزل
برخـیز و ببین خنده ی مستانه ی گل
گل خنــده کنان ، سرور در جانِ غزل
صدایت در نسیم جاریست،
و من، در هلهلهی صبح،
تنها با پرتوهایت
به دنبال تو میگردم.
لمس دستانت،
همچون وزش بادی ست که تمام اندوهها را میبرد.
همین دیدن آفتاب کافیست
و بوی خیسِ بالِ گنجشکان،
وقتی پرواز در دلشان اتفاق میافتد.
میان کتابهایی که هنوز
تو را
نگفتهاند.
تمام دردهای زمین
با نام تو
لمس میشوند.
همینجا،
یک نقطه؛
سرخط.
نی لبک را دوست دارم
نیاموخته ام
ولی بر لب که میگذارم
گویی لبهایم میدانند که چه در نی لبک بنوازند
دل و لب و نی لبک سخت خاطرات تورا از حفظند.
عطر تن تو..،
قشنگترین عطر جهان است.
سپیدارِ سپیده، شد شکوفا؛
در احساسم شکفت امواجِ رویا؛
به چشماندازِ زیبای نگاهت،
دوباره، دوختم چشمِ دلم را!
وقتی که نگاهت به دلم داد درود
در کاغذیِ سینه، تو را عشق سرود
امواجِ عطش تا تپشِ مهر رسید
احساسِ تبی بر دلِ من روی نمود
کوچههای باغِ احساسِ دلم
سبز گشت و، پُر شد از یاسِ دلم
منتظر هستم بیایی؛ با نگاه
شاد سازی، باورم را، هر پگاه
تا که از مهرِ نگاهت، بر دلم
حسّ من، گردد رها، از دستِ غم
عشق گیرد، یک طلوعِ تازه وُ
شورِ دل، بسیار؛ بیاندازه وُ
با حضورت،...
ای کاش، نگاهت بزند، چشمکِ احساس؛
تا در پرشِ چشمِ دلم، برق زند، مهر!
طلوع کن بر دشتِ احساسم؛
تا از مهر نگاهت،
در من،
عشق طلوع کند!
آفتابِ بامدادان از نگاهت جان گرفت
باغ بیبرگ از نسیمت برگ و بوی جان گرفت
باد با باران به بوسه بر بهارانت نشست
ابر از آوازِ گامت موج بیپایان گرفت
ماه در محراب مویت مهر محرابی نوشت
شب ز شیدایی چشمت شرم پنهانان گرفت
رود با یاد لبانت راه دریا...
من این صبح قشنگی را؛
که سرشار از گلِ مهر است،
به حسّ مهربانی،
در نگاهت،
میکنم تقدیم!
در نگاهم برقِ شادی میزند چشمک ز نو
چشمهی دل میزند برق از تو چون دریای شید
تمام نقطههای دل
قلمروی دلت شده
تو پادشاه دل شدی
به یک نگاه مهربان!