متن خواب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات خواب
تمام تجربیات ما در این دنیا، یک خواب است،خودِ خودِ خواب... اما خوابی که در آن افکار و اعمال،نیت ها و واقعیت و پشت پرده ی هرچیزی که به ما مربوط است، ثبت و ضبط می شود، ما در این خواب، به طور کلی از مال دنیا حداقل یک چیزی...
فکر تو...
در سرم فکر تو بود.
که مرا خوابم برد.
و تو پیدایت شد.
مثل ان لحظه اول که نگاهت کردم.
همان قدر قشنگ.
به همان شیرینی.
با همان لبخندت.
که دگر باره ربودی قلبم.
طرح لبخند تو بدجور دلم را لرزاند.
و چقدر زود به لبخند تو محتاج...
با لبخندی از خواب برمی خیزم
و به آغوش خاک این روز را می پیچم
با هر نفسی روحم پر می شود از زندگی
صبحت را خوش بخت می خوانم
ای آفتابی که مرا بیدار می کنی
هر شب دلهره ی نداشتنت
خواب را از چشم هایم می رباید
ای کاش نبودن هایت تمام می شد
و قلب هایمان در آغوش هم می تپید
باران احساس
از ابر چشم هایم می بارید
و تو با گرمی دست هایت
دلم را قرص می کردی
برای همیشه داشتنت
مجید...
و شما هیچگاه نخواهید فهمید ؛
چه کسی ، کجا ،
در نیمه شب ، از کدام شب ها ،
با بغض و دلتنگی برای شما از خواب پریده است ....!
دلخسته و بیمارم من بی تو نمی مانم
آغوش تو می خواهم دور از تو پریشانم
من شاعر چشمانت تو ساقی و مه پاره
از چشم تو می جوشد هر واژه ی اشعارم
من مست وصال تو ای دختر شهر آشوب
تو بوسه طلب کردی با بوسه ستان جانم
من...
خوابی
روی زمین خوابید
کسی از کوچه اش رد نشد !
قطار کوکی
کودکی را زیر گرفت
کسی نفهمید !
گوسفندی
از پرچینِ شُمارش گذشت
و شعرهایِ نورس را
چَرید!
یکی آن دوردست ها
پشت آن درد ها
آرام خوابیده است
به دور از تمام زخم ها
خود را به خواب سپرده است
هرشب بعد از ساعتها پرسه در جاده کویر یادت تشنه دیدارت زیر آفتاب سوزان خاطراتت به خواب میروم تا شاید به خوابم بیایی !؟
آخرشنیده ام تشنه که بخوابی خواب آب میبینی...
✍️ رضا کهنسال آستانی
لعنت به تو بر عشق تو با ذات خرابت
بر خاطره هر لحظه ای از یاد و خیالت
آن قدر که دلم سوخته دگر تاب ندارم
می سوزد و از سوزش آن خواب ندارم
لعنت به شب و خواب من و تخت خرابم
بر اسم تو هم اسم تو هر...
از رگِ خوابِ چشمه ی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا/
خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلک های فرهادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
خواب دیدم..
پا درد مادرم خوب شد..
خدا رحمتش کند...
هر شب کنار بساط دلتنگی
با خیالت خلوت می کنم
و به آرزوهایی می اندیشم
که تنها با تو محقق می شدند
ای کاش که یک شب
مهمان خلوتم می شدی
تا برای چشم هایت بداهه می گفتم
و دستانم در آغوش موهایت
به خواب می رفت
مجید رفیع زاد
باید از خواب و خیالت کمی آسوده شوم
غرق این زندگی خاکی و آلوده شوم
آنقدر جامه دوری به تن آراسته ای
حال باید به لباس غمم آموده شوم
من که دانم که دگر وصل تو حاصل نشود
وقت آن است که از هِجر تو فرسوده شوم
روز ها فکر...