متن دوری
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دوری
دردها دارم بجان و از غمت در آتشم
کاش میدیدی که ازدوری چه زجری میکشم
دست در زلف خیالت میزنم با شوق و شور
ای که گرمای وجودت شد دلیل خواهشم
هرزمان گل میکند در خاطرم لبخند تو
مثل نیلوفر سر از دیوار حسرت میکشم
ماه من امشب بتابان نور...
وقتی تو رفتی در دلم غوغا به پا شد
با رفتنت کاشانه ام ماتم سرا شد
اصلا نمیشد باورم پیشم نباشی
آخر چرا امید من باد هوا شد؟
ویران شدم. چون ارگ بم آوار گشتم..
آری درونم بی تو غوغایی بپا شد
پایم بدام زلف پر تاب تو افتاد
گیسو...
هیچگاه نترسیدم چون تو در ذهن و قلبم همیشه و تا ابد ماندگاری...
اما غمگین بوده ام...
ولیکن ایمان دارم این دوری تمام میشود و هر دوی ما را خدا به هم باز می گرداند...
آه از درد دوری...!
نفس های عمیقم بیشتر شده...
خودکارم ایستاده و دستم توانی برای نوشتن ندارد.
تمام جسمم تو را می خواهد تارهای صوتی حنجره ام اسم زیبای تو را فریاد می زنند.
سینه ام آغوش گرمت را می طلبد دلم شانه هایت را می خواهد که قفل شانه...
دوش از بادهٔ عشقت به نوا آمد دل
شور و شوق تو به جانم ز صفا آمد دل
چشم مستت چو به دل راه نمود ای ساقی
هر چه دیدم ز تو، در حسن و بها آمد دل
در هوای تو ز هر غم به رهایی برسم
عشق تو مایهٔ...
من دور از تو در آغوش سیل چشمانم، کنج حیاط دلتنگی، گم می شوم. اگر تو باز نگردی این انتظار خفته در سینه ام از تمام وجودم تنها تلی از خاکستر را باقی می گذارد. دیگر طاقت شنیدن طعنه ی اختران و فلک را ندارم که چرا زیر این آسمان،...
دگر از دوری تو اشک قلم گشته روان
رخصتی ده که غزل را ز تو نمناک کنم
بی تو من بر همه ی ثانیه ها مشکوکم
تو بیا چاره بر این خاطر شکاک کنم
ارس آرامی
امشب که در هوای تو پر میزند دلم
ای مهربان من !
تو کجایی و من کجا؟
من بی تو هیچ ندانم که کجایم
ای از برِ من دور
ندانم که کجایی!؟!!..
نگاه کُن غروب که می شود خاطرات...نبض مرا می گیرند تو زنده می شوی و من میمیرم...ای زیباترین حس دنیا حالا که دوری... خیال و شب و تنهایی و باران...کدام یک مالِ من است ...
از لحاظ روحی نیاز دارم صورتمو با دوتا دستات بگیری
تو چشام نگاه کنی و بگی دیدی این دوری تموم شد ، دیدی بلاخره عشق کار خودشو کرد
فرشته مقتدر
بابا میگم خسته نشدی تو خسته نمیشی از دوری من که دارم میمیرم من که نمیتونم تحمل کنم
اگه برای اخرین بار وقتی چشمات باز بود میومدم کنارت بهت میگفتم نرو چطور میخوای ترکمون کنی بعدشم بغلت میکردم ولی چرا اینکارو نکردم چرا ترسیدم چرا نیومدم جلو چرا فقط نگات...
چشم در چشم تو دوختن، مارو بَس
چشمِ دل روشن زِ رویت، مارو بَس
گرچه دورست دستِ تو از دستِ من
این چنین دوری زِ دستت، مارو بَس
مارا زِ دوریت جگر سوز می کشد.. .
شامیست در دُرون فراقِ روز می کشد
فانوس به ساحل در انتظارِ کی نشست
کشتی شکسته را به سویِ نور می کشد
میرزا آرش خزاعی
ای ک گفتی ز تو دورم..
تو در جانی ..
ز دیده دوری .،
من با جان می بینم تو را
هر چند ز دیده پنهان باشی.،
نویسنده المیرا پناهی درین کبود
چقدر تشنه ام
طاقتم طاق شده است
این دوری امانم را بریده
تو همانند سراب مقابل چشمانم
خود نمایی میکنی
ان چشمان شیطنت امیزت
آن لبخند ملیحت
شیرین زبانیهایت
قامت بلندت
دستان پر مهرت
وحرم نفسهایت
در این تنهایی مرا تشنه تر میکند
من در بیابان باید ها ونباید ها...
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!
دوری تو،
از جهنم آغاز می شود و
و با آمدنت به بهشت منتهی...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی