متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
به دکمههای پیراهنت قسم...
که هرچه در آن تن است،
حق من است...
سپیده که سر زد،
کوچهها از عطر تو خالی بودند
و من، در ازدحام روز
هنوز با باد سخن میگفتم...
بیتو،
من برکهای سردم
که سکوت بر سطحش
برگهای زرد را نقاشی کرده است.
اشکها با یاد تو در سینهام دریا شدند
خاطراتت در دلم چون شعلهها برپا شدند
خوابم زخمی است
خجالت روی شانههایم میافتد
و بوی تو، سرد و نرم، در رگهایم میچرخد
زیر چتر تنهایی
باران را قدم میزنم
بیآن که دفتر خاطراتت تکان بخورد
و من
در میان سکوت
و فاصلهها
به دنبال واژهای میگردم
که دوباره
دستها و بدنهایمان را
به یکدیگر پیوند دهد
کمی مَرام چَرخ کُن
برای ابتکار های رفتنت
که قلبِ لَنگ پایِ من
نمیرد از اذانِ لَخته لخته ی
هَوار های رفتنت
کمی سُکوت جور کن
در اوج انتقام اُمّتِ بهانه ها
فقط نگاه کن که خوش نشسته ای
میان اولین عیادت از گلوله و کمانه ها
کمی یَواش تر...
سهم من از تو و دنیات.
فقط حسرت دیدارت بود.
تو نقطهای در نقشهی وجودم،
و من مسیری بیپایان…
که به هیچ جا نمیرسد.
تو دوری و من
همیشه به بوی تنت دل بستهام…
دستهایم به تو نمیرسد،
اما قلبم همیشه دنبال توست…
من و خاطرههایت،
روی سکوت دیوارها نشستهایم…
من شبیه سایهام،
که دنبال تو میدود
اما هیچگاه به تو نمیرسد…
مرا از بادها پس بگیر
از رودها.....
هم صدا با آواز باد
صدایت می زنم
و در مسیر رود
به پایت می پیچم
تو گرمترین تحلیل تابستانی
رطوبت دستهایت
داغی باران رااز چله ی تیر
به مزارع برنج رسانده است
و این منم
که در آینه ی مرداد
چشم به پاییز می دوزم...
#رویاسامانی_
.
بوی سیب میدهد هوایت
و باد، مسافری
که در این جمعههای نفسگیر
از تمام پنجرههای خاطرات
یادت را
با عطرِ سبزِ بوسه میآورد.
کاش می شد کتاب خاطرات تلخ زندگی به مانند داستان تصمیمِ کبری ، شبی بارانی در باران بماند.
نی لبک را دوست دارم
نیاموخته ام
ولی بر لب که میگذارم
گویی لبهایم میدانند که چه در نی لبک بنوازند
دل و لب و نی لبک سخت خاطرات تورا از حفظند.
این روزها سکوت عجیبی عجینم شده
و سخت در فکر رهایی و رفتنم
وتو بدان که هرچه پیش آید
باید شعری برای تقدیر سرود
راه میروم برطناب دار دوست داشتنت
یا مرا به به دار خواهی آویخت
ویا قاضی عادلی خواهی شد
ودر دادگاه محاکمه قضاوت خواهم شد
تو مانند گل خود رو بر زمین دلم روییدی
و من ندانستم که باغچه دلم را هرس کنم ،
یا خیر
قدکشیدی و شاخ و برگ دوانیدی تا این شد که نباید میشد
جان دلم ازاول باید می دانستم که قلب من عبور ممنوع است و تو علف هرز خواهی...
زیباست طلوعش
عشق را می گویم
ولی تا غروبش چه باشد
---
«در مستی تو، جهان را سوختم...
اولین نگاهت آتشی بود که عقل مرا به باد داد... بوی تن تو، جام وجودم را چنان مست کرد که گویی هزاران سال است مستم!
هر بار در سایهی آغوشت آرام گرفتم، جانم **پروانهای** شد که دور شعلهی وجودت میرقصید—بیاختیار، بیپروا، و بینهایت...