متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
چه ها کردی تو با این قلب دیوانه.
که جز چشمان تو چیزی نمی بیند.
عشقت بدمد، تاب و تبی، در تبِ من
گلبوسه زند؛ مِهر دمد، بر لبِ من
من رسم کنم، با دلِ خود، نقشهی عشق
حسّت بشود، اسمِ شبِ هر شب من
هر گوشهی دل، داغ شود، با تبِ عشقت
گلبوسهی جان، شاد شود، با لبِ عشقت
احساس بگیرد، عطش از: غنچهی لبهات
بیتاب شود دل، به تمامِ شبِ عشقت
کلمه...
کلمه...
کلمه...
گاهی شعر نمی آید
بگذار سیر ببینمت...
بَدُل به باد شدم، دلخوشم به اینکه مرا
بهشتِ موی پریشان تو، وطن شده است
که تا تو را بسرایند دم به دم، انگار
تمام پنجره های جهان ،دهن شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
بوسیدم
دودی را که
ریه اش را بوسیده بود....
زهره تاجمیری
غرورم را به زانو نشاندم ،تا غرورت ب اوج برسد
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
بنا نبود که لب وا کنم، یقین دارم
به لطف تو دلِ من تشنه ی سخن شده است
که تا تو را...
تو آفتاب محبت بیکرانهای
مهری که بیدریغ، به دلها نشانهای
چون شانهای که غصهی مویم ربوده ای
چون سایهای که بر سر من بیبهانهای
در چشمهای خستهی تو خواب گم شدهست
اما هنوز روشن و گرمِ ترانهای
دستت پناهگاه من از بادهای تلخ
آغوش تو امید منِ کودکانهای
وقتی که...
مرا در کنج آغوش خیالت،
لحظه ای جا کن.
مجال خواب را گرفت،
ز چشم من دو چشم تو
چشمت، پرنده نداشت
آغوشت
مثل همیشه نبود
تنها
صدای بریدن میآمد
صدای بریدن
صدای...
چگونه بگویم؟؛
حس کردم
یک درخت ارغوان
در سینهام افتاد !!
یکی هست در این عالم، ولی خاموش میماند
ولی در سینهی او عشق تو پرجوش میماند
سخن با تو نمیگوید، ولی در هر نفس بیشک
هزاران بار نامت بر دلش مدهوش میماند
به چشمش رنگ دلتنگی، به لب خاموشی محض است
ولی در فکر تو هر لحظهای، در جوش میماند...
امروز که گذشت،
تمام قاصدکهای دشت،
سویت خواهند آمد؛
تا پیامرسانی باشند،
قصّهی ناتمامِ احساسم را!
سیبِ قلبت
سیبلِ دلم بود
کافی بود
لبخند بزنی
تا هوایی شود
حوّای احساسم
گلبوسههایت را؛
آدم استو،
دلِ احساسیاش!
کاش روز و روزگار بهتری پیدا شود..
یک رفیق اهل دل یا دلبری پیدا شود
بر لب سرد زمین مانند آغاز بهار.
از صدایِ بُلبلان شور وشری پیدا شود
باز باران با سخاوت، دشت را مهمان کند
در گلستانهایِ ما گل پیکری پیدا شود
یا برای حال ما و حال...
در سر مرا امشب تب آن عشق سوزان است
"آغوش خود را باز کن فصل زمستان است"
بگذار تا وارد شوم در خانه قلبت
وقتی هوایم بی حضورت سخت بوران است
ما مثل یک روحیم اما در یکی پیکر
با تو تمام فصلهای من بهاران است
میروی ، چون زلزله خانه خرابم میکنی
مثل شمع بزم غم هر لحظه آبم میکنی
ای دهانت خمره و لبهای من جام شراب
با خودم گفتم مرا غرق شرابم میکنی
در خیالم بود در مهمانی آغوش خود
روی دستانت شبی آرام خوابم میکنی
مانده ام درحسرت گرمای احساست چرا
باز،هم...
هر چه نزدیکت شدم، قلبت شد از من دورتر
با همه اهل تواضع. با منی مغرور تر
بیشتر از پیش احساس رهایی میکنم
هر چه در آغوش گرمت میشوم محصور تر
من به هر ساز تو میرقصم تو هم پس شاد باش
من که با هر ساز دارم مینوازم شورتر...
مگر خیال چشم تو.
مجال خواب میدهد.؟