متن عشق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عشق
دستانت، دستی از مهربانی و عشق،
که در آن، دلِ من گم می شود و می یابد خود را.
هر بوسه ات، شعری است بی پایان،
که در آن، من و تو در هم می رقصیم و جهان می میرد.
تو همان یاری که در حضورش،
جانم زنده می ماند...
در پاییزِ طلایی اهواز،
نامه رسانی از جنس باد می آید؛
سروصدای برگ ها، شبیه نوای دل،
در جاده ای که به عشق ختم می شود.
گل های کاغذی در پیچ و تاب نسیم،
رازهای گذشته را در دلِ من زنده می کنند.
ساعت صفر عاشقی، در لحظه ای که...
دل، حرمی ست مقدس،
خانه ای برای عشق های زلال، نه هر رهگذری که بی پرسش، در می کوبد.
برخی با دست های سرد و لبخندی گرم می آیند
نه برای ماندن،
که برای خاموش کردن چراغ هایی که در تو می درخشند.
قلبت را قلعه ای کن،
دیوارهایش را...
چه پاک و ساده و بی آلایش است بودن ِبا تو
چه نجابتی در هوایِ با تو بودن موج میزند
گویی هوای اطرافت را کپسولهای اکسیژن عشق بارگذاری کرده اند
که با تو بودن ریه هایم از عشق پاک پر میشوند و دم و بازدمهایم بوی عاشقی را میگیرندو فضا...
عشق را مقدس شمار
وعاشق را میازار
عاشق آن است که کوله بارش احساس
ودردستانش سبد اخلاص
برای پیشکشی
دل عاشق نرم ولطیف است
و همچون شیشه شکستنی
عاشق همیشه فکرش درگیرایثاراست
اوبه همه اجزاء کائنات می اندبشد
به شقایق می اندیشدوبه هجرت خورشید
وبه فروغ ستارگان وبه تلاُلو ماه...
(حدیث عشق)
عشق حسّی آتشین است و نسوزد هر کسی
کی کند درک حدیث عشق را ، هر ناکسی
عاشق صادق فقط فهمد فراق یار چیست
غیر عاشق ، کس نمی فهمد غم دلواپسی
سید محمدرضا شمس (ساقی)
(عشق)
مرا با غم، قرینم کردی ای عشق
به غصه، هم نشینم کردی ای عشق
چو نِی، می سوزم از سوز جدایی
که خاکسترنشینم کردی ای عشق
سید محمدرضا شمس (ساقی)
عاشقان را بارشِ عشقست
چشمها را شسته اند
دیدگان را دوخته اند بر کراهت
کوله بارشان آنچنان سبک که بر بالِ شاه پرک حمل میشود
دلها راهیِ بر قله
جسمها همره باد تا هر جا که برد باکی نیست
قاصدکها نیز همرهشان
تا که پیغامِ عشق ببرند بر هرکوی و...
نوای سرودن بنواز که عشق سرودی تازه میخواهد
که بیتابست از عادت
از ملال گرد غربت
او همان بود که قربت داشت
نسیمی بود،وزیدن داشت
کوچه های باران را پیمودن داشت
مگذار باران عشق غریب شود
تازه اش کن با همان نازک خیالی
ورنه میرود عشق با بی خیالی
نسرین...
تکرار بعضی حرف ها زیباست
در چشم هایت زندگی پیداست
مثل نفس هستی برای من
عشق است که همواره نامیراست
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
شهدشیرین شعر
(وعده و پیمان)
سخت است که هی دم زنی از عشق فراوان
اما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمان
آن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم:
لبخند تو کرده است مرا ، واله و حیران
دل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتی
چه زود رسیدی...
عشق را نتوان تفسیرکرد
گاه رنگ آبی دریا
گاه رنگین کمان آسمان
گاه همچون خون، بر جامه بازیگر یک فیلم
گاه همچون چشمه ای آرام
کند سیراب ،عاشق تشنه آب را
گاه همچون دریای خروشان بلعد او عاشق دریا را
گاه همچون رعد وبرق آسمان
زند آتش ابر عاشق باران...
ساده مگیرعشق را
که همچون پهنه آسمان است
گه خاکستری میشود، یا که آبی صاف، و یا ابرهای تیره درآن جای می گیرند
وسعت عشق را بینهایت معماری کن
عشق آسان به دست می آید
و
آسان هم ازدست میرود
اگر که، دلت دریایی نباشد و فقط کژی هایش هارا...
مردانه به پات ماندم و تو
نامرد مرا خطاب کردی
عشقم به تو بود صادقانه
اما تو هوس حساب کردی
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی
با پدرم همراه شدم،
مرا به زندگی رساند.
با زندگی همراه شدم،
مرا به عشق رساند.
با عشق همراه شدم،
مرا به زیبایی رساند.
با زیبایی همراه شدم،
مرا به شعر رساند.
با شعر همراه شدم،
اما شعر هم، چون من، سرگردان بود،
سرگردان!
نمی دانست، به کدام سمت برویم!...
[عشق]
عشق و کودک همچون یکدیگرند،
لبریز از شیرینی و گریه!
عشق و زندگی همچون یکدیگرند،
ناگاه می آیند و به ناگاه می روند!
عشق و مرگ همچون یکدیگرند،
این خرقه ی حیات در برت می کند و
آن پیرهن کفن برایت می دوزد!
عشق و خدا همچون یکدیگرند،
نه...
دلتنگ ، شبی قصەی دلدار نوشتم
ازغصەی یک عشقِ دل آزار نوشتم
شبها منِ دلسوختە ،چون شمع بە محراب
بر حالِ پریشان ، دلِ غمبار نوشتم
عشق از غمِ صدپارە بە دل خاطرە می ساخت
من ، نغمەی محزون نُتِ گیتار نوشتم
دیوانە چو پروانە پریدن ،دلِ من بود
رقصیدنِ...
نگفتی سخن از عشق که آتش بیفکند بردل من
بلرزاند وجودم را
و گربگیرد تنم
به وقت گلایه هم به تمسخر گرفتی مرا
که چرندیات است واژه ها
و ندانستی که چه میکنند در دل یک زن که
فرش قرمز می گسترانند که تو با خیالی آسوده،قدم گذاری برآن
و...
بر روی لب هایم می دوی
بر روی گردنم می لغزی
بر روی سینه ام، دست می کشی
بر روی شکمم، دست به توطئه می زنی
بر روی رانم، استراحت می کنی
از چشمه ی حیاتم، آب می نوشی
پاهایم را برای سفر مهیا می کنی
مرا به سفری دور...
این روزها فانوس دلها کم سو شده اند
روغنشان ته کشیده
روغن دان عشق نیز در گوشه ای خشکیده
می باید فانوس هارا به دست گرفت
و علیه این معضل کمپین راه انداخت
وگرنه بد عوارضی رقم خواهدخورد
به دنیای بی مهری آدم و حوای این زمان
نسرین شریفی
در خیالم خندہ هایت خودنمایے میڪند
چشمِ تو در مسجدِ قلبم، خدایے مے ڪند
دست هایم بیقرارِ لمسِ مویت میشود
روسرے وقتے از آنها رونمایے مے ڪند
قطبِ قلبِ من هواے بوسہ دارد نازنین
بوسہ هاے تو دلم را استوایے میڪند
بے گذرنامہ مرا بہ مرزِ آغوشت بخوان
دست بے...