سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
عاقبت روزی اگر قاضی این شهر شومجای اعدام به هر زندانی،چند هزار اصله صنوبر بدهمتا بکارند در این شهر غبار آلودهتا بکارند در این دشت و دمنتا که سرسبز شود روح زمینتا بشوید دل این قوم حزینتا که عاشق به بلندای صنوبر نگردقندی از خوشحالی در دلش آب شودنور امید به دل زنده شودشاید اینجا بتواند دل معشوقه خود را ببرد...عاقبت روزی اگر قاضی این شهر شومریشه و رنگ سیاست ز زمین برچینمجای آن عشق و محبت کارمو بقول سهراب: جای مردان سیا...
با یک سبد شعر آمدم،باشور، این بارماندم چگونه ازتو بنویسم پرستارازتو که همواره صبوری و شکیبیسرشار از آیینه ای، پاک و نجیبیازتو که پای صحبتت، وقتی نشستمواژه برای تو کم آوردم شکستمای آشنا با ناله های دردمندانتو مرهم زخمی برای دردمندانعیسا دمی درد و دوا را می شناسیهمسایه ی عشقی، خدا را می شناسیهرکس که می نالد تو بر بالین اوییآرام بخش خاطر غمگین اوییبیدار می مانی که بیماران بخوابندآسوده بر بستر گرفتاران بخوابندای آشنا...
تو نور امید زندگی من در تاریکیها، جرقهی امیدم و معنای واقعی زندگیام هستی. تولدت مبارک، عزیزترینم....