متن بی وفایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بی وفایی
من زنده بودم با دمِ رویاییِ امّید/
در دل نبود امواجِ «نا»؛ باور نمی کردم/
هرچند، دنیای نفس، بیتاب بود امّا/
مرگی نهفته، در خفا، باور نمی/کردم
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل.
تو دلبستن و دل دادن خیلی دقت کنید.اینکه یه دفعه پشتت خالی بشه خیلی بدتر از اینه که از اول کسی رو نداشته باشی.
تو را جادو زده با تیغ و خنجر
مرا سحر بریده از تنم سر
تو را درد وفا کشت بی وفا یار
مرا درد دوری کشت در آخر
رسم ما
دیدن و
دلبستن و
دل کندن شد .
حجت اله حبیبی
چه خواهی کرد؟
سرآغازم چنین شد لحظه پایان چه خواهی کرد؟
بگو آخر تو با دلخسته ای ویلان چه خواهی کرد؟
نمی دانم در این راهی که دنبال تو می گردم
در آخر با من سرگشته و حیران چه خواهی کرد؟
اگرچه برده ای از یاد خود قول و قرارت...
مکافاتبه
به غارت بردی آخر حاصل بی اعتبارم را
به ضرب تیر رسوائی درآوردی دمارم را
به شهد شادکامی شوکران درد افزودی
سیه کردی تمام لحظه های روزگارم را
به جای مهربانی با ستم کردی مکافاتم
فزون کردی دمادم غصه های بیشمارم را
تو ای دنیا نه تنها بی وفایی...
ای دل کنون
اشک بصر
آید زگونه های تر
هر لحظه آن
رقص کنان
گوید همین !!!
عشق ز او .بهانه بود
وفا ز او .بیگانه بود
فر به شکوه .بیعانه بود
شمع مرا. سوزانده بود!!!
قلم : منیر قهرمانی
شعرنو
مینویسم برای تو از دست رفته که هرکجای جهانی بازگرد ؛ مینویسم که بخوانی و بدانی جهانم خالی از هر موجودیست زمانی که تورا ندارم ؛ مینویسم به جبران تمام روزها و شب هایی که داشتمت ولی حواسم پرت روزمرگی هایم بود ؛ مینویسم دوستت دارم برای توی از دست...
باید رها می کرد بغضم دامنت را
باید به آتش می کشیدم رفتنت را
آنقدر نامحرم شدی، در هیچ شعری
دیگر نمی بوسم لبت را، گردنت را...
◾شاعر: سیامک عشقعلی
رد آوار
به فرض آنکه چشمت مهلت انکار نگذارد
مجالی را برای فرصت زنهار نگذارد
چنان مست فریبایی کند اوضاع مجلس را
که جایی را برای خاطری هوشیار نگذارد
تو میدانیکه درد برکه ی مدیون باران را
کسی پای حساب مرغ بوتیمار نگذارد
زلیخا! با خیانت آبروی عشق را بردی...
حواسم بود به پریشونیش...
به هوای وسیله آوردن رفت بیرون و وقتی که برگشت، بوی سیگار برداشت کلِ اتاقو!
گفتم:
- نکِش بدبخت! می میریا!
با پوزخند روی لبش، سرشو گرم کرد به باز کردن کروم و ویکریل و...
پرسیدم:
- خانومت مشکلی نداره؟
صداش خش دار بود، از سیگار...
میخوام دل بِکَنَم ازاون آدمی که عاشقم نیست
همونی که میگه هرگل مثه اون شقایقم نیست
راست میگه،صادق نبودم شایدم لایق نبودم
امااین دروغه محضه که به اون عاشق نبودم
دروغه آره دروغه عشق بایک نگاهِ ساده
بازببین که این دله من چه کاری دستِ توداده
ساده مثل یه تبسم...
با من بمان تا خنده هایم جان بگیرد
نگذار عمرم در غمت پایان بگیرد
چیزی ندارم جز همین دیوانه بودن
با ماندنت شاید سری سامان بگیرد
سیلم که یک دریا جنون در سینه دارد
ای وای اگر با بغض سرگردان بگیرد!
یعقوب می ترسید با این فکر، روزی
مصری شود...
و مهری هم با اندوه ِ بی مهری ات سپری شد ...
سیده فاطمه حسینی
مثال شهریارم من از عشقت سینه سوزان است
چه حاصل که در این بازی وفایی از ثریا نیست
هادی نجاری
شده از غم بسراییّ و دلت ، شاد شود
هرچه خوبی بکنی ، یکسره بر باد شود
شده هر در بزنی ، بهر تمنّایِ نگار
بی وفایی تو ببینی، به دلت، داد شود
دائما ، دیده ات از اشک ؛ چو باران باشد
دل دیوانهٔ تو ، چون دلِ فرهاد...
چشم هایت را
میان ابیات شاعران دیدم
صدای تحسین تو را
با هر سپید و غزلی که می خواندی ، شنیدم
شعرم را حلالت نمی کنم !
که تنها محرم چشم هایی بود
که اکنون میان
ابیات شاعران دیگری
پرسه می زند
مجید رفیع زاد
دیگر رنگی ندارد !
حنایت را می گویم
حتی اگر تمام شهر را
حنابندان کنی ؛
دیگر روشنی بخش
قلب عاشقم نیست
چشم هایت را می گویم
حتی اگر آن را
به رنگ آبی دریا کنی ؛
بگذار سهم من از تو
تنها پریشانی گیسوانت باشد
که تا ابد قلبی...
حقیقت را
به حضرت دوست
به کتابش
و به آب و آیینه می گویم
که چون خوابی است بی تعبیر
قهوه ای بی شکر
و فریادی است
به زیر آب
مجید رفیع زاد