متن حسرت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت
در این هوای هیچکس
نبضم برگ خشکیده ای است
در دستان باد
با سینه ای
پر از نوحه های قدیمی
که تو را صدا می زند
گر تو را با ما تعلق نیست، ما را شوق هست
ور تو را بی ما صبوری هست، ما را تاب نیست!
از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت
داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت
شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت
از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست
دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت
چشم در...
وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم
آسوده نبودم در این ره که تو بردی دل من را
حمل کردن خاطراتی که پر از ،زخم است درد دارد
ای کاش موقع رفتنت، خاطرات و در کوله ات میبردی ..
آری این منم، اما چه سود؟
او که در من بود دیگر نیست، نیست.
گاهی به من فکر کن من حتی به گاهی بودن در فکرت هم راضی ام...
بعد از رفتنت به هر دیواری رسیدم
تکیه دادم…
باز امشب منم و فکر سیه چشمانت...
و همان حسرت تکرار نبودن هایت...
جز تو هیچ حسی به هیچکس ندارد، دل من..
عجب بی تو پریشان است حالم...
پریشانتر از ان زلف پریشانت...
درون چشم من جز تــــــو...
مگر کس خانه ای دارد...
رفــــــت...
بی آنکه بداند همه دنیایم بود...