شعر
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر
خنجرت را بوسه باران می کنم
خویش, را رسوای یاران می کنم
زخم تیغ توست شیرین چون عسل
عشق روی تو چنان ضرب المثل
گرچه در درد جنون افتاده ام
سجده بر ماه رخت بنهاده ام
اشک چشمم آینه است و عکس یار
رخ نمایی می, کند در آب نار...
دستانت، دستی از مهربانی و عشق،
که در آن، دلِ من گم می شود و می یابد خود را.
هر بوسه ات، شعری است بی پایان،
که در آن، من و تو در هم می رقصیم و جهان می میرد.
تو همان یاری که در حضورش،
جانم زنده می ماند...
پاییز می رود
پائیز می رود که زمستان فرا رسد
کولاک برف و لحظه بوران فرا رسد
پائیز بسته بار خودش را که بعد از این
تاراج باغ و دشت و بیابان فرا رسد
تشویش گل به چهچه بلبل بهانه شد
تا روزگارِ دادن تاوان فرا رسد
حال و هوای...
(وعده و پیمان)
سخت است که هی دم زنی از عشق فراوان
اما رَوَد از یاد تو آن وعده و پیمان
آن روز که دیدم گل رویت به تو گفتم:
لبخند تو کرده است مرا ، واله و حیران
دل بستی و دل بُردی و ناگاه برفتی
چه زود رسیدی...
شبی از شبها
تو مرا گفتی
شب باش
من که شب بودم و
شب هستم و
شب خواهم بود
شب شب گشتم
به امیدی که تو فانوس نظرگاه شب من باشی
بسمه تعالی
عشق را از غمزه ی خونخوار می خواهم چنان
رحم از شمشیرِ آتشبار می خواهم چنان
نیست وحدت در کلام از اختلافِ کفر و دین
رشته ی تسبیح از زنّار می خواهم چنان
چون قلم ، با لوح های ساده می گویم سخن
صحبتِ دیوانگان ، بسیار می...
زمستان
تا جا برای جان دادن دارد
در تقلای جویدنِ ردپاهای من است
می دانم
او تمام می شود
اما ردپاها...
«آرمان پرناک»
بارها
مثل رود
از خود خزیده ام
سنگ به سنگ
ماهی به ماهی
اما
نهایت
آنچه با من ماند
در خود خزیدن بود...
«آرمان پرناک»
با پدرم همراه شدم،
مرا به زندگی رساند.
با زندگی همراه شدم،
مرا به عشق رساند.
با عشق همراه شدم،
مرا به زیبایی رساند.
با زیبایی همراه شدم،
مرا به شعر رساند.
با شعر همراه شدم،
اما شعر هم، چون من، سرگردان بود،
سرگردان!
نمی دانست، به کدام سمت برویم!...
دلتنگ ، شبی قصەی دلدار نوشتم
ازغصەی یک عشقِ دل آزار نوشتم
شبها منِ دلسوختە ،چون شمع بە محراب
بر حالِ پریشان ، دلِ غمبار نوشتم
عشق از غمِ صدپارە بە دل خاطرە می ساخت
من ، نغمەی محزون نُتِ گیتار نوشتم
دیوانە چو پروانە پریدن ،دلِ من بود
رقصیدنِ...
نیمه شب آمد خیالت، نیمه جانم را گرفت
ابر دلتنگی دو باره آسمانم را گرفت
تا دلم در کوی دلتنگی برایت می سرود
لکنتی امد زبان بی زبانم را گرفت
درمیان خاطراتت در وداع آخرین
قطره قطره اشک آمد دیدگانم را گرفت
عمر من سر میرود باحسرت آغوش تو
با...
حرف ها در گلو دارد
آنقدر که دارد خفه...
چمدانم
می کشد زیپِ دهانش را
می کشد دستم را
باید بروم
می دانم پشتِ در بودی
شنیدی صدای باران را
می دانم پشتِ پرده بودی
زیر زیرکی می پاییدی
ردپاهای کشیده ی خیس را
باید بروم اما
حس می کنم...
به آغوشت
که می رسم
تمام جهان
کوچک می شود
برای رقص در هر آنچه میدانی چه دلتنگم
برای پرسه در اقلیم بارانی چه دلتنگم
تب و تابِ هوای عاشقی در بی قراری ها
برای گرمی یک بوسه ی آنی چه دلتنگم
برای دسته جمعی خواندن آواز دلتنگی
به شبگردی بدر آغوش خیابانی چه دلتنگم
برای بی خبر بودن به...
آسمان می بارد و چشمان من تر می شود
عشقبازی با خدا ، کم کم میسر می شود
بوی پاییز است حالا در مشام روزگار
حال من با مهر آغوش تو بهتر می شود
شور یک شهریور بی تاب دارم در دلم
بس که باران حضور تو مکرر می شود...
سخن عشقبگویید که مدهوش شوم
دیوانه و سرمست و فراموش شوم
آنچنان غرقِ تمنای وصالش بشوم
که هّمّش
زنده شوم، مرده شوم،نوش شوم
نسرین شریفی
گلی دیدم به رنگ آذر و خون
به بوی تلخِ درد و مثلِ مجنون
جهان با رقصِ پاییزانه ات مست
و من ماندم در این اندوهِ محزون
فیروزه سمیعی
هر کجا اشعار این شیرین بی فرهاد را دیدی بدان
شعرهایم رسمی از نقاشی چشمان توست
در خیالم از نگاهت شعر میسازم به عشق
اینچنین شاعر شدن از عشق بی پایان توست
جان فدایت میکنم با تک تک این واژه ها
بیت و مصراع و غزل آلوده ی عصیان توست...
من از شهر تفاوتها آمده ام
با شماخویشتنم
با هراس نگاهم مکنید!!
فرق ما دراندیشه و در گفتار است
گر,پل عبورمان، دّرک باشد!!
تشنج به سفرخواهد رفت
و عاطفه در شهر نموخواهد یافت
و شقایق به شبدر سلام خواهدگفت
نسرین شریفی
غمت کشیده رُسَم را خوب
تو مینِ کاشتنی بودی
که تکه های دلم شاهد
عزیز و خواستنی بودی...
«آرمان پرناک»