100 متن کوتاه تنهایی عمیق ۱۴۰۴ جدید 2025
متن های کوتاه درباره تنهایی عمیق
100 متن کوتاه تنهایی عمیق ۱۴۰۴ جدید 2025
کپشن تنهایی عمیق برای اینستاگرام و بیو واتساپ
جز یاد تو ای دوست کسی خاطر ما نیست
تا پاک کند تلخترین خاطره ها را
تو سکوت میکنی و فریاد زمانم را نمی شنوی!
یک روز… من سکوت خواهم کرد؛
و تو آن روز…
برای اولین بار مفهوم “دیر شدن” را خواهی فهمید
ای ذوق نفس کشیدن من تو کجایی..؟
ا
کاش این جمله کمی قلب تو را نرم کند...
که بدانی که به جز تو مرا نیست دگر همنفسی...
یـــارم نمیداند
مـــرا یادش
ویـــران میکند.
نمیدانم چه رازیست...
در میان قلب من با چشم تو...
قلب من میمیرد،
وقتی چشم تو به چشم دگری می افتد...
درون چشم من جز تــــــو...
مگر کس خانه ای دارد...
بر در بیگانه نزن...
خانه ی تو قلب من است...
دل چه میدانست که دلتنگی چیست..؟
تا تو را دید و... دگر باره ندید....
من ماهی خسته از آبم
تن میدهم به تو
تور عروسی غمگین
تن میدهم
به علامت سوال بزرگی
که در دهانم گیر کرده است
سر به این دیووانه ی بیمار هم گاهی بزن...
که به جز اغوش گرم تو، درمان نشود...
این نبودن های تو بدجور طولانی شده...
چشم خیس من دگر طاقت ندارد درویت...
زندگی سخته،
ولی نه سخت تر از نبودنت.
من پزشک نیستم، اما درد خود میدانم.
دوری از آغوش گرم توست، که سخت بیمارم.
تنهام انقدر تنها که صدای سکوت دل را میشنوم.
آوار ه یعنی :من.....
که در کوچه پس کوچه های خاطراتم دنبال تو میگردم.
زخمی تر از آنم، که زخمم تو نبینی.
بمان ، که مرا با خیالت توان زندگی نیست.
نبودنت را به دوش کشیدم، چقدر سنگین بود.
وسط این همه دلتنگیه دل، بغلم کن.
که به آغوش تو بد محتاجم.
ای که چشمان تو آشوب دل ماست، کجایی؟
انگار نبودنت تمامی ندارد.
خسته نشده ای از این همه نبودن.
گاهی قلبم به اندازه ی نبودنت درد میکند.
مرگ من آن لحظه که ترکم تو کردی، سر رسید.
عجب رنج عجیب و درد ناکیست، دوریت...
چقدر لبریز بود از تنهایی فال قهوه ام.
همه مرا به خدا سپرده اند و رفته اند،
جز دلتنگی تــــــــــــــو...
لبریز ز دلتنگی است.
این حال پریشانم.
درد میکند،
جای نبودنت در آغوش خیالم.
من بریدم از همه،
غیر خیال بودنت.
در دلم بوران نشست و قاصدک بی آرزو شد
در نگاهم ابرِ سَرکِش؛ گونه هایم را وضو شد
چقدر عذاب آور است.
آینده ای که تو در آن سهم من نباشی.
اینکه زندگیم رو تلخ کرده نبودنت نیست،
بودنت در خاطراتمه.
سلامی از این پیر ژولیده خسته دل
که چون وآله شد در جوانی بشد پیر دل
نه امید وصل است ، نه تاب فراق
دل خسته ام سوخت از آتش اشتیاق
خزان آمد ولی بویِ تو باقی ست
میان برگها رویِ تو باقی ست
اگر چه رفته ای از چشم عاشق
دل من تا ابد سویِ تو باقی ست
در حصار تمام دلتنگی ها
تو را با تمام وجود
نفس می کشم
ای کاش به ضربانی که
هر لحظه به عشق تو می تپید
ایمان می آوردی
و دوستت دارم های مرا
بر تنت می کردی
که تنها به آغوش
تو می آید
نه سرِ صلح به جان است و نه تابِ ستیزم
به لبم خنده ولی زهر به کام است هنوزم
تو بیا، یا که بزن تیر و تمامم کن دیگر
این چنین نیمه مردن نه روا نیست عزیزم
جوری دلتنگ توام که خدا میداند.
خدا که هیچ کل جهان میدانند.
دگر رسوای عالم شد، دل دیوانه ام بی تو.
چگونه داغ این رسوایی را، بر دوش خود گیرم.
چگونه عاشقم کردی
من افسار گسیخته را
که هنوز نبودنت را در بودنت حل کرده ام
واین مسکن من است
وگرنه مرده ام همان وقتی که تو رفتی
نیمه ای از قلب من در چشم تو افتاده گیر،
نیمه ی دیگر پی چشم انتظاریِ تو مُرد.
ای وجودت ذوق عشقی بی نهایت.
بی تو و عشق تو از دنیا گذشتم.
دلتنگ خودم هستم .
این جمله ب تنهایی خودش یک دنیا حرف و فلسفه است .
به سویدایِ دلم؛ لشکَرِ عقل آمد و بَس
دلِ ویران شده را؛
حاجتِ دلدار کجا؟