متن دلتنگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی
من مدیون غمی هستم که از جانم گذر کرده
مدیون زخمهایی که مرا از نو سحر کرده
مدیون دردهای سخت و بغضی در گلو مانده
که خاکستر نشد در من، که آتش شعلهور کرده
اگر آسان، رهی بودم به مقصد بیشتاب و غم
کجا این بال و پر، روحم به...
غیبت ماه دیده ای
درد فراق اسمان
نشسته است بر دلش
غم به نشان چهره اش
قامت ماه برده است
قافله در محو غیاب
غرق قدم غربت اوست
غیر غیاب روی او
غربت چهره غرق اوست
پرنده که برگها را
زیر رو می کند
دلتنگ است
با آسمانی که شکاف
می خورد انگار،
باز انار حیاط پدربزرگ
شاخه شاخه تَرک خورده
مگر چه رنگی ست
این دلتنگی؟
تا کجا باید رفت
که باد
دنبالت نباشد
و شکوفه های بادام
از سر تنهایی
به شانه های تو
پناه ببرند..
برخیز؛ بیا، نزدِ دلم؛ دلدارم!
آخر، منم انسانم و یک دل دارم!
یک دل، که نه صد دل، شدهام شیدایت؛
گلبوسهی حس، بر لبِ «تو»، میکارم!
به حالِ سنگی میمانم
میانِ رودی خشکیده
تو رفتهای
اما خاطراتت
همچنان در جریان...
تو چنان
ماهی کوچکی ؛
میان تنگ چشمانم .
با اولین باران بیوقت شبانگاهی ،
تو را به اقیانوس رها خواهم کرد.
و عشق...
ربنای قلبی است که با نامت میتپد،
نمازی که در محراب نگاهت قامت میبندد.
تو که میآیی،
تمام واژهها وضو میگیرند،
و هر نفس،
شعری ناتمام از دوست داشتن میشود.
من،
در لحظههای بیقراری،
به سجدهی آغوشت پناه میبرم،
جایی که تمام اضطرابها،
مثل غبار از روحم فرو...
...آبروداری ام انگار ندارد سودی
دل من درپی آن است که رسوا بشود...
یک شهر شده آشوب و دل ما شده ویران...
از دست دو چشمون سیاهت...
🌷🌷🌷
هر روز؛ هر شب،
حنجرهی احساسم،
تو را با تکرارِ محبّت،
تلاوت میکند؛
و تو،
با حلاوتی گیرا،
برفِ شادیِ سلام را،
سوی پنجرهی احساسم،
پرتاب میکنی؛
و شکوفهی پرشکوهِ درونم،
در بورانی از:
❤️عشق و احساس،❤️
بهاری میگردد...
بیا در فصل طوفانزا ، شبی را همقدم باما
که وقت برگ ریزان ها ببینی انقلابم را
بی تو آینهی چشمانم،
بغضِ سکوت را،
مات میکند...
بی تو سبزدشتِ وجودم،
پر از بهانه میشود...
بی تو صحرای دلم،
خونبار است،
از نمِ چشمانم...
نه...
بی تو،
بهار هم،
اینجا،
نمیخندد!
دلم بهونه گیر شده...
میان این شهر شلوغ...
فقط تو را خواهد و بس...
چگونه سر کنم لحظه لحظههای خود را
نزدیکم اما خیلی دور، ای مردم شهر
هر زندهای یک قصه، قصهام گنگ و ناشناخته
کلمات میرقصند، در دلم، مانند یک رویا
به هر گوشهای میروم، خاطرات شگفت
بوی عشق و مهربانی در هوای سردم بماند
چشمانم را میبندم، تو را در ذهن...
یوسفِ مِهر و وفا، کاش، که برگردد و باز
یکسره، شاد شود، کلبهی احزانیِ من!
کاش، میگشت رها، از تبِ تنهایی خویش
لحظههای عطشِ پُرغمِ پنهانیِ من
تورا کـہ میبینم زبانم لال مے شوـב
از چشمانم بخوان معنے انتظار را ..