شعر عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه غمگین
در کوچههای خیسِ خاطره
با نام تو قدم میزنم...
پنجرهها
از بوسههای ناتمام میگویند،
و برگهای پاییزی
عطرت را به یادم میآورند.
زمان میگذرد
و من هنوز
در پی صدای قدمهایت
سرگردانم...
تو،
مرا به روزگار سپردی...
من هم،
تو را به خدا میسپارم...
خزان آمد ولی بویِ تو باقی ست
میان برگها رویِ تو باقی ست
اگر چه رفته ای از چشم عاشق
دل من تا ابد سویِ تو باقی ست
هیچ می دانی
که بی تو
در کوچه پس کوچه هایِ دلتنگی
مدتهاست
پرسه می زنم
و با سایه های غم گرفته ای که
نگاهشان بی قرار است
هم قدم شدم
تا اینکه قامتِ بلندِ آرزوهایم
بی آنکه تو بدانی
از این همه دلشورگی و تشویش
خم شد
و تو...
من از تبار عشقم و داغ دل دیده ام
چگونه شرح دهم زِ عشق خیر ندیده ام
گویند که عشق می مست ناب است وبس
می مست ناب هیچ، تلخی اش چشیده ام
جز عشق تو عشق دیگر ی ندیدم چون
از برای تو کور گشت دل و دیده ام...
میدانی که دیگر توان بی تو بودن را ندارم
آیا آنانی که خبرهایم را پنهانی برایت می آورند و قاصد احوال من میشوند
این را هم گفته اند که دارم زجر میکشم
هر لحظه هرکجا در هر مجلسی
اسمت درون وجودم مواج میزند
همچون موجی که توجه بیننده را به...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
در آشوبِ دلم، شوری به پا شد
که سهمِ سینهام، درد و، بلا شد
دگر، قصّه، نمیخواهم ببافم
از احساسی؛ که از سینه، جدا شد
🍃🌸🍃
@bzahakimi
نخواندی هرگز این دلواژهها را
سخنهای پر از: مهر و، وفا را
وَ حالا، حسّ من، آشفته گشته
نمیخواهم دگر، عشق و، صفا را
پروایِ آتش از تبِ عشقت ندارم
پروانه ام؛ چیزی جز این عادت ندارم
گفتی برو از پیشِ من راحت ندارم
گفتم به جز وصلِ تو من حاجت ندارم
مثلِ یک شعرِ طرب انگیزی
نغمه و شور به هر جا ریزی
از نگاهِ غزلت گَر که بخواهم گفتن
یک تنه لشکریِ غاصبی چون چنگیزی
و همان مصرعِ بی قافیه ای هستم من
که تو باید به تمامِ بدنش آمیزی
دلتنگی نشسته کنجِ حوضِ خاطراتِ من،
به رنگِ ماهیِ غمگین، به عمقِ باورم، چه مَن.
نهفته در سکوتِ شب، صدایِ پایِ رفتنها،
همان ترانه تلخی که میخواند در سَرَم، چه مَن.
کجایِ غصه پنهانی، تو ای دلتنگیِ دیرین؟
که هر دم میشکوفی باز، به شکلِ اشکِ شبنم، چه مَن.
درونِ...
برساحل نوشتیم: عشق
موج آمد
عشق را برد.
من ان خالی دریایم نهنگ فهم را بفرست
که از جهل ام گریزانم کتاب نو مرا بفرست
من ان لنج پر از پرسش کنار کرخه ای پر شک
تو بی پاسخ ،منش زندیق، ز ایمانت مرا بفرست
اگر ملای روم ام من ،چه هستم فارغی از شمس
برای تارک قلبم...
در دلم بوران نشست و قاصدک بی آرزو شد
در نگاهم ابرِ سَرکِش؛ گونه هایم را وضو شد
من چه سازم در فراقت، با تمامِ لحظهها؟
پرکشید از شوق رویت، دل، زِ بامِ لحظهها!
تو از بهانه یِ غربت
من از ترانه یِ محنت
اگر که جذر بگیریم؛
پیامدش شود عزلت.
شب استو، بیقراری، سهم دل شد
دوباره، انتظاری، سهم دل شد
ستاره، در ستاره، چشمکِ مهر
و حسّ بیشماری، سهم دل شد
153g
اگر چه خواه یا ناخواه، گاهی می دهی رنجم
ولی من قلب ها را در محبت با تو می سنجم
گلوی شب پر است از بغض های پابه ماه من
منی که زادگاه دردهای تلخ و بغرنجم
مرا از مرگ _این یک لاقبای پیر_ترسی نیست
اگر چه سرنگون خواهد...
میانِ مرگی ، به نامِ دلتنگی ، نفس می کشم.
آنکه همیشه از من و از عشق میسرود
این بار پشت جمله اش اما گذاشته..!!!