شعر نو
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر نو
رنگِ چشم های تو را
در آسمان بافتم
پراکنده ی دریا
و من
در عجبم که نمی بینی...
.....فیروزه سمیعی
دیگر نه من بود
نه او
در آینه ای غریب
خنده اش
بر لبانی دیگر
چشمانش
غریبه با سینه ی من
و من
به یادگار
در قابی خاک گرفته
.....فیروزه سمیعی
یادت،
همچون باران،
بر دلم می بارد.
هوای دلم چه خنک!
چه خوش!
آدم فراموش کار است
و خاطره ها
پرنده های مهاجرند
در فصل های سرد
که از ذهن ها کوچ می کنند
تو موسیقی جعبه ای کوچک را
هر روز باز می کنی
نت به نت
نفس به نفس
به دنبال بوی عطر سرد
به دنبال آن سه ترک لب
به...
ای کاش
هر آینه ی روشنی
در دل خود سایه ای داشت
و هر سایه ای
نور را چنان درک می کرد
که نه بر درختی زخم بزند
نه بر پرنده ای سایه افکند...
....فیروزه سمیعی
فراوانی اش/
در لب های خاموش توست/
لب هایی که/
به زمزمه ای خاموش/
در گوشِ سکوت/
از تپشِ راز/
مژده ی یک بوسه را می دهند...
.....
فیروزه سمیعی
جغرافیای هرانسانی منشٵ دردهای اوست..
آغاز نگاه تو بود
در شکست سایه ها
و بارانی که
از دست هایت عبور می کرد
من از شاید آمدم
تو از هرگز
با بوسه ای لبریز از موسیقی
که رویایم را می نوشت...
.......
.....
فیروزه سمیعی
ساحل، آرام در پسِ من نفس می کشد
و صدای امواج به نجوا می گویند:
تا کجا در خویش فرو می روی؟....
....
....فیروزه سمیعی
آسمان با این همه ابر
ابر با این همه اشک
و چشمه ها…
با این همه زلالی
مجال نمی دهند
این همه انعکاس
تا ببینیم که
خورشید چگونه می سوزد....
...فیروزه سمیعی
سلام بر مادرم
تنها پناه جانِ غمینم
آریا ابراهیمی
در رقصِ خزان/
می آمیزد/
عطرِ بوسه های تو/
با رؤیای عشق/
نگاهت/
آتشی ست/
که از درد و داغ/
گل می کارد/
در دلم…
ای رؤیای شیرینِ زردپوش!....
....
فیروزه سمیعی
من نمازم را وقتی می خوانم
که گرگ شب از شدت درد
بیل بردارد و پرواز کند
برود تا برسد
پشت یک تپه گِل
زیر یک سنگ سیاه
در هیاهوی سکوت شب بو ها
بگذارد تله ای
بپرد چنگ زند گردن اندوه مرا
پاره کند خرقه تنهایی آهوی سیه چشم...
روحم می سوزد،
مانند رقص شیره انجیر،
بر پوست تن.
در رگ هایم جاری است،
شراره های آتش.
روح سرکشم،
در اسارت تن درآمده،
گوشه نشین این قفس؛
دیگر در کالبد تن نمی گنجد.
شوق رهایی دارد،
پرواز،
آزادی.
کوه
ابر
باد را
به تماشای دریا فرستاده است
و در تماشای دریا
ابر
به دامان رعد و برق
عشقی را به خواب می برد
شاید که شب
ادامهٔ روز باشد
که عشق سؤالی ناتمام
از باد می سازد
و ابر
سمت باد ...
.....☘️🍃
....
فیروزه سمیعی
https://t.me/Pangarah
۱۴۰۳/۷/۲۵
من آن غریقی ام
که هر موج آب
حکایت دل تنگی ام را می خواند
و در سینه ی دریا
عشق را همچون مروارید آبی
در دلم نگه می دارم...
....🍂🍁...
فیروزه سمیعی
https://t.me/Pangarah
صدای دریا
هوای بهاری و معتدل
ساحل شلوغ
خنکای نسیم
دریا مواج و آسمان ابری
رنگی از زندگی در دل می جوشد
شن های ساحل
پر از صدف
هر کدام
گویای ِداستانی
از آغوش دریا و رازهایش
که با هر موج
بار دیگر زنده می شود
صدای قایق ها
در...
چه بیهوده ریشه ای
در خاک.
چه بیهوده شاخه ای.
چه بیهوده میوه ای!
چه بیهوده سایه ای
بر خاک.
« نیویورک»
درد به استخوان رسیده ؟!
نه؟
می خندم !
از ته گلوی بسته ام
با زهرِ لبخندم
رو به رو!
مثل نیویورکی که نیامدم...
مثل تهران که هرگز ترک نکردم...
ناخوشی
مزه ی هر روز است
می بلعمش
مثل قرص تلخی که اجباری ست
بخند!
بخند تا سرت...
مرگ چیزی را از من نخواهد گرفت...
من تو را بوسیده ام:)