با رفتنت زود تر از هر کس به پاییز رسیدم
دلم بودنت را می خواهد پاییز هم آمد اما تو... دلم به اندازه ی تمام برگ های افتاده خیابان ها تو را می خواهد...
برگای زرد منو یاد تو میندازن چه زود رسید پاییز بازم اما اینبار تو مال من نیستی...
منطق پاییز... مثل بی منطقی زنی ست که وقتی دارد از زندگی مردی می رود موهایش را رنگ می کند...
تنهایی ... به تنهایی هم می تواند دخل آدم را بیاورد چه برسد به اینکه دست به یکی کند با غروب دست به یکی کند با جمعه با پاییز...
من پاییز را خوب میشناسم تنها که باشی باختی...
کمی از پاییز یاد بگیر! دارد می آید... *تو * قصدش را هم نداری...!
قاصدک ابرهای همه عالم شب و روز در دلم می گریند
دردم این است که من بی تو دگر / از جهان دورم و بی خویشتنم
بی تو هر شب منم و گوشه ی تنهایی خویش
بعضی ها گریه نمی کنند! اما از چشم هایشان معلوم است که اشکی به بزرگی یک سکوت گوشه ی چشمشان به کمین نشسته...
بگذر تابستان / بگذر... حال من با تو خوب نمی شسود / پاییز حال مرا خوب می شناسد
برگای زرد منو یاد تو میندازن چه زود رسید پاییز بازم اما این بار تو مال من نیستی روزا دارن آروم آروم سرد میشن غروبا دلگیرترن همه دنیا بهم میگن نیستی
برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارم برگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم
تنها میمانم عاشق تر زخمی تر آرام چون آتش در زیر خاکستر برگرد و بیا دلتنگ دیدارم بغض شب تارم من هرچه دارم از تو دارم برگرد و بیا آشفته مگذارم دوری و بی تو بی قرارم
من تموم قصه هام قصه ی توست/ اگه غمگینه اون از غصه ی توست...
تلخ کنی دهان من / قند به دیگران دهی
دعا کردم که برگردد شده با دیگری باشد... دعا هایی به این تلخی همان بهتر نمیگیرد...!
پنجشنبه های بی دلبر... پنج بار*شنبه* است حتی کمی بی حوصله تر...
مات شدم از رفتنت .هیچ میز شطرنجی هم در میان نبود. این وسط یک دل بود که دیگر نیست
ای باران / تابستان هنوز در حسرتت می سوزد اما تو در آغوش پاییز می باری
روزی می آید که دلت برایم تنگ خواهد شد/ روزی متوجه جای خالی ام در دنیایت خواهی شد / درست همان روزی که من در دست نیافتنی ترین نقطه از زندگی ات ایستاده ام!
گاهگاهی که دلم می گیرد پیش حود می گویم آنکه جانم را سوخت...یاد می آرد از این بنده هنوز؟
آن طبیبی که مرا دید در گوشم گفت درد تو دوری یار است به آن عادت کن