100 متن کوتاه مجید رفیع زاد ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن مجید رفیع زاد برای اینستاگرام و بیو واتساپ
ای کاش آینه بودم !
تمام قد
چسبیده به دیوار اتاقت
هر روز می دیدمت
بی آنکه بدانی
بی آنکه ببینی
مجید رفیع زاد
دست هایت را
اندکی
به من امانت بده !
می خواهم
دوستت دارم هایم را
تا بیست بشمارم
مجید رفیع زاد
عصر جاهلیت
بهترین زمان برای
پرستیدن چشم هایت بود !
کسی مرا کافر نمی خواند
جایی که همه مشغول
پرستیدن خدای خود بودند
من از چشم های تو
به خدایم می رسیدم
مجید رفیع زاد
تو رفتی و قلم را با خودت بردی
و من ماندم
با یک دفتر خالی
و ذکر لب
که جانم کاش که بودی
مجید رفیع زاد
دوستت دارم های
بر روی کاغذ را
مچاله کرده ام !
دیگر نمی نویسم ؛
می خواهم بغض شود
و در خواب
به انتظارت نفس بکشم
تا بدانی
نهایت عشق من
چشم هایی است بارانی
مجید رفیع زاد
در آغوش می گیرم
ساعت بی تو بودن را
عقربه هایی که
دلتنگی را نشان من می دهند
و جای تو همیشه خالی است
برای شنیدن آهنگ انتظار
که ثانیه شمار
برایم می نوازد
مجید رفیع زاد
عروس شعرهای من
دوستت دارم است
که تنها محرم چشم های توست
با عشق بخوان
و با مهر در آغوش بگیر
ای تنها دلیل زندگی ام
دوستت دارم
مجید رفیع زاد
هر صبح
به استقبال چشم هایت می آیم
پنجره ی قلبت را می کوبم
و لحظه ی باشکوه افق چشم هایت را
به انتظار می نشینم
طلوع کن
که محتاجم
به یک مژه بر هم زدنت
مجید رفیع زاد
در انتظار آمدنت
عقربه های امید
و ثانیه شمار ساعت انتظار را
التماس می کردم
تا لحظه ای به خواب بروند
افسوس من ماندم و ساعت صفر
و تجسم نگاهت
مجید رفیع زاد
هوای نبودنت
همیشه سرد است
حتی عصر تابستان ؛
میان کوچه های عشق
جای قدم هایت خالی است
بودنت به قلبم
همیشه چنگ می زند
بیا که بیش از این مرا
طاقت انتظار نیست
مجید رفیع زاد
هر لحظه ثانیه شمار
نبودنت را فریاد می زند
ضربان قلبم چه ناکوک می شود
وقتی که ساعت
به وقت نبودنت
کوک است
مجید رفیع زاد
تلخ ترین تصویر زندگی ام
قلاب دست هایتان بود
در آغوش گرفتنش
آرزوی من بود
اما حسرتی شد برای دست هایم
تا همیشه
تنها بمانند
مجید رفیع زاد
حالا که می روی
برای چشم هایم
خواب سوغاتی بیاور
بگذار
شب های بی تو ماندن را
در آغوش خیالت
گوشه ای آرام
بمیرم
مجید رفیع زاد
شب بخیر با زبان ما
بیگانه است
هر شب
سلام می کنم به خیالت
تا خیال تو
شبم را بخیر کند
مجید رفیع زاد
تمام روزم
ختم بخیر می شود
وقتی که هر صبح
واژه ی شیرین سلام را
با عطر دل انگیزی
که از نفست بر می خیزد
به من هدیه می دهی
مجید رفیع زاد
دلتنگی
از چهره ی غمگین
شعرهایم می بارد
کجاست چشم هایت ؟
تا در آغوش بگیرند
واژه های بی تابم را
بیا که چشم های تو
تنها پناه
شعرهای من است
مجید رفیع زاد
تاریکی شب
موهایت را به خاطرم می آورد
و سکوتش
چشم هایت را
آنگاه که تو پلک می بندی
و من چون ناله ی مرغ سحرخیز
پر از فریاد می شوم
مجید رفیع زاد
همپای صبح بیا
و با دست های سبزت
فاصله را بردار
پنجره ی امید را به رویم باز کن
من آمدنت را
به قلبم نوید داده ام
مجید رفیع زاد
با یاد تو
همیشه در زیر باران خاطرات
خیس می شوم
هرگز نمی توانم فراموشت کنم
چونکه دلتنگی
تنها یادگاری است
که از تو دارم
مجید رفیع زاد
آسمان چشم هایم
پوشیده از ابر دلتنگی است
بغض میان گلویم نشسته
و غباری غم زده
قلب مسکینم را احاطه می کند
دلتنگ بارانم
در غروب جمعه
وقتی که
لحظه های بی تو بودن
تکرار می شوند
مجید رفیع زاد
لحظه هایم را جذاب کن
مانند تبسمی
که بر روی لب هایت نقش می بندد
آنگاه که به آینه خیره می شوی
و آن محو تماشای
طرح لبخند تو می شود
مجید رفیع زاد
غرق عاشقی بودم
به یکباره غریق
دریای چشم هایت شدم
افسوس موج نگاهت
هرگز اجازه ی رسیدن
به ساحل وصالت را
به من نداد
مجید رفیع زاد
نه گلی هدیه می دهد
نه می سوزاند
و نه سوز فراق را
به تو می چشاند !
پاییز است ؛
با قلبی آکنده از مهر
که با مدادهای رنگی اش
رنگ عشق را
به زندگی ات هدیه می دهد
مجید رفیع زاد
چه بی رحمانه
سکوت فرصت سخن گفتن را
از ما گرفت
تا واژه هایی با احساس
در پشت دیوار لب هایمان
به صف بایستند
حالا دیگر
یلدا هم برای ناگفته هایمان
شب کوتاهی است
مجید رفیع زاد
فریاد سکوت
و ترس نداشتنت
هر شب مرا محاصره می کند
دیگر چاره ای جز شکستن بغض نیست
و خیالت تنها دلگرمی من است
تا در آغوش شب
پناه ببرم به شانه هایی امن
برای باریدن
مجید رفیع زاد
دست من به بودنت نمی رسد
و هر شب این خیال توست
که مرا دلگرم می کند
ای کاش یک شب
دست هایت برای من بود
تا آتش عشق را
در حریم آغوش تو
احساس می کردم
مجید رفیع زاد
هر صبح
یادت در من طلوع می کند
و خورشید نگاهت
وجود سرد مرا در آغوش می گیرد
واژه ی سلام هدیه ی نفس های توست
برای تولد روزی دیگر
و آغاز زندگی ام
با تو
مجید رفیع زاد
نیستی
و در نبودنت
از سردی فاصله می لرزم
برف دوری ات
قلبم را سفیدپوش کرده
و من با نگاهی منتظر
خیره ام به جاده ای سفید
تا که خورشید نگاهت
به فریادم برسد
مجید رفیع زاد
شهر به خواب می رود
شب تنها شاهد
بی قراری هایم می شود
و من به امید آمدنت
با قایق خیال
کنار ساحل چشم هایت پارو می زنم
بیا که در انتظار موج نگاهت
دریا را در آغوش گرفته ام
مجید رفیع زاد
صدای پای صبح به گوش می رسد
و من مشتاق تر از همیشه
در عطش آفتاب نگاهت
چشم امید به پنجره ای دارم
که با بال های همچون فرشته ات
گشوده می شود
بیا و امروز هم
مرا از عشق
سیراب کن
مجید رفیع زاد
هر صبح
خوش رنگ ترین لباس عشق را
بر تن واژه های عریان می کنم
و به انتظار طلوع چشم هایت می نشینم
تا زیباترین سروده هایم را
از لحن نگاه تو بخوانم
مجید رفیع زاد
ای کاش یک شب
ناگفته هایم را
با سه تار موهایت می نواختم
تا بیش از این دست هایم
در حسرت گیسوانت
کابوس نمی دیدند
مجید رفیع زاد
شعرهایم
در تب چشم هایت می سوزند
و به امید آمدنت
غریبانه به راهت چشم دوخته اند
بیا جامه ی عشق را
بر تن واژه هایم کن
که نفس کشیدن
در هوای نگاهت
آرزوی شعرهای من است
مجید رفیع زاد
شب است و خواب
در پشت پلک هایم پنهان است
و من در وسعت خیالم
یادت را میان سینه ام
در آغوش می گیرم
و به امید شهد لب هایت
چشم می بندم
تا بیایی و
خواب مرا شیربن کنی
مجید رفیع زاد
در بی تو بودن های شبانه
خیال تو
نوید نگاهت را
به چشم هایم می دهد
خدا را چه دیدی
شاید که یک شب
در پس سوز تنهایی
میان عمق نگاهت
پناه گرفتم
مجید رفیع زاد
در انتظاری شیرین
شوق وصالت
همچون کبوتری از بام قلبم پر کشید
ای کاش انتظارمان
پایان خوشی داشت
تا به دور از هیاهوی فراق
لذت آغوش را
به دست هایمان هدیه می دادیم
مجید رفیع زاد
شب های بی تو بودنم
سرشار از عاشقانه های توست
وقتی که هوای خواستنت را
به خیالم گره می زنم
مجید رفیع زاد
به عشق روضه ی ارباب
در ماه محرم
یک قیامت
گریه در راه است
آنقدر که مزه ی
اشک حسین (ع)
شیرین است
مجید رفیع زاد
برای رفتنت
تقدیر را بهانه نکن
از زمانی که مرا سرد در آغوش گرفتی
فهمیدم ؛ مدت هاست که قلبت
جای دیگری نفس می کشد
مجید رفیع زاد
شانه هایم
عطر موهای تو را می دهند
چه خوب است که نبودنت را
می توان استشمام کرد
تا همواره امید آمدنت
در من نفس بکشد
مجید رفیع زاد
در نبود تو
وسعت تنهایی ام را
در آغوش می گیرم
و بر شانه های شب
تکیه می دهم
تا حرف های نگفته ام
به وقت دلتنگی
از چشم هایم ببارند
مجید رفیع زاد
هر صبح
دل انگیزترین واژه هایم را
به اشتیاق طلوع نگاهت
کنار هم می چینم
تا سبزترین غزلم را
با چشم های تو
بسرایم
مجید رفیع زاد
نداشتنت
اوج ویرانی است
که بر سر آرزوهایم
آوار می شود
مجید رفیع زاد
دل انگیزترین نغمه ی زندگی
سکوت نگاه توست
وقتی که با هر مژه بر هم زدن
دوستت دارم هایت
به قلبم هدیه می شود
مجید رفیع زاد
قسم به شکوفایی لبخند
که خورشید تابان صبح
از گوشه ی لب های توست
که طلوع می کند
برخیز جانم
تا که روزم روشن شود
با تبسم عاشقانه ی تو
مجید رفیع زاد