و تو از میان دردهایم
به استخوان رسیده ای
به عمق جان رسیده ای
عجیب میسوزانی مرا...
نفسی نیست برای
کنار هم بودن
وقتی تن
عشق خسته است
از انتطار...
خاطراتت پیله کرده اند به جانم
هر روز می شِکُفد دردی......
هرگز یادم تو را فراموش نمی شود دلبر
بعد از این تو را به خدا
می سپارم با دیدگان تر...
آب بودند و خاک
سازشان ناکوک اما؛
گِل شدند....