یکشنبه , ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۳
روسری ای که در باد می رقصدرویای رنگ پریده ی... زنی استکه از فرسنگ ها فاصلهتورابه.... ««نام »»می خواندگیسوان بیقراری امدر هوای مهربانی ...شانه هایتسفیدخواهد شددر شبی که ابر دلتنگیبغض های نباریده ی "دوستت دارم" رابر تنت می پوشاندو توشاعرترین ...کوه دنیا خواهی شد......
هزار شب نشسته ام به پای چشم های تورها نمی کند مرا هوای چشم های تومن آن همیشه عاشقم که لحظه لحظه درد رابه دوش خسته می کشم برای چشم های تومسافرم ولی هنوز هزار جاده فاصله ستمیان غربت من و سرای چشم های تو......
هر چه از من فاصله میگیریمن...،کمتر لبخند میزنمبیشتر بغض میکنمکمتر فراموشی میگیرمبیشتر افسوس میخورمکمتر فریاد میزنمبیشتر سکوت میکنمکمتر نفس میکشمبیشتر غرق میشومبگذریم...!!!کم یا زیاد دیگر فرقی نمیکندوقتی تمامِ منلبریزِ از تو ست...
خیلی وقت استکه همدیگر را گم کرده ایم،عصبی تر از گذشته شده ایمو به همدیگر رحم نمی کنیم!چه بر سرمان آمده است؟کاش کمی به روابط مان فکر کنیم!کاش کمی بیشترنگرانِ فاصله ای که بین قلب ها افتاده است؛باشیم!...
اینجا آدم هایی هستند که آرزو می کنند،ای کاش معشوقه شان، کمی دلتنگ شود.کاش در این دلتنگی هم، تنها نَمانند...آدم هایی هستند که آنقدر از همراهِ قدیمی شان حرف می زنند،که به گمانم دیگر، در و دیوار اتاق شان او را بشناسند!مهمانِ همیشگیِ آن ها، سکوتی ستکه تنها آغوش خیالیِ محبوب شان را می طلبد!این سکوت آن ها را به کمتر از او قانع نمی کند!حرف سرش نمی شود؛ بی رحم است، دائماً بهانه می گیرد!ای کاش توان آدم ها را بسنجیم و بعد به روزهای نیامده...
لحظه هایم لحظه ای از خاطر تو دور نیستهیچکس چون من به این فاصله ها مجبور نیستعاقبت این را نفهمیدم چرا در راه عشقآنکه دل را دادمش چون من چنین پر شور نیستمن در اینجا زهر دلتنگی به خود نوشانده امهیچکس در دیدن این غم به جز تو کور نیستاندکی آهسته رو آخر پشیمان میشویهیچکس بر عاشقش چون تو چنین مغرور نیستنگار سلیمی...
مرا انتظارمرا صبرمرا تنهاییمرا فاصلهو مرا پاییز از پای در آورده است؛از من هیچ نمانده استجز لبی که برای بوسیدن رگ گردن توهنوز هم نفس نفس می زند......
تنها شده ام در شب تاری بغلم کنگر حال مرا دوست نداری بغلم کنکارم همه جا در همه ساعت شده گریههمراه همین گریه و زاری بغلم کنباید بقبولی و نپرسی: به چه علت؟من مال توأم گاه گداری بغلم کنگفتند: حلال است به ایام شبابیکم کن صنما فاصله، آری بغلم کندر بحبوحه ی مشغله ی فکر جماعتبردار، ببر، گوشه کناری بغلم کنپاییز رسید و بغلت چاره ی درد استدر فصل خزانم تو بهاری بغلم کن...
صُبح یعنی عاشِقییعنی تو باشی پیشِ منفاصِله کم باشد واَندازه ی یک پیرهَن!...
دچار باید بودو گرنه زمزمه یِ حیرت میان دو حرفحرام خواهد شدو عشقسفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاستو عشقصدای فاصله هاستصدای فاصله هایی کهغرق ابهامند....
نه آن قدر دوری که دل بکنمنه آن قدر نزدیکی که دل ببندمجایی میان فاصله ها ایستاده ایکورترین نقطه ی جهان من شاید تو باشی...
وَمیله های قفس رافاصله ، زندان کرد..شعر : حادیسام درویشی...
حَبسم درونِ خاطراتِ خیس و بارانیمثلِ نگاهی تا ابد، مبهوت و پنهانیپاییز هم من را نمی فهمد ولی انگارتو تلخیِ این فاصله را خوب میدانیاحساسِ سردم را به دستت قاب میگیرمتویِ نگاه خسته یِ این شعرِ طوفانیمن سیب سرخ گونه ات را دوست میدارممانند ماهِ روشنی ازدور می مانیبر پلڪهایِ خسته ام جان و دلی ای یاردرخلوتِ شبهایِ شعرِ من ، غزلخوانیبی شڪ ولی از روزهایِ بی تو می ترسمدر حسرتم ،من ماندم واین راهِ پایانی...!...
بهترین راه برای فراموش کردن آدمی که زمانی دوستش داشتید اما فقط درد بر دلتان افزود، این است که هربار یادش افتادید به این فکر کنید که چه خوبی های می توانست در حق تان بکند و نکرد، کجاها باید کنارتان بود و نبود، کدام خوشی هایش را باید با شما قسمت می کرد و نکرد، کجا از دستش برمی آمد و گره از کارتان نگشود، کجاها باید آغوشش را می گشود و پشت کرد، چه وقت هایی باید با هم بودنتان را قدر میدانست اما به زبان زخمتان زد... اینها را به یاد بیاورید و از او ب...
فانوس و شب و سفسطه ی بی تابی یکبار دگر چنبره ی بی خوابی شب با تب مهتاب غریبی می کرد شاید تو از این فاصله ها می تابی...
دریا ساده است ...معادله ای سخت ندارد ...واضح و شفاف است ...دریا همیشه من را به یاد آدمهایی می اندازد که سخی و دلپذیرند ...بخشنده و بزرگوارند ...آرام و متین اند... پوششی بر دره ها و صخره ها و زخم های خویشند....عمقشان را نمی بینی ...زخمشان را لمس نمی کنی ...دریا هوار نمیکند که درد دارد .که حرف دارد ...از او فقط لبخند و سکوت می بینی ...و تکرار صدای نفس های آرامش را ....دریا با کسی بد نمی کند ...او هم چون درخت و بیابان و پروانه و گل و دشت، طبیعت خودش...
«درخشان ترین روشنایی»روزها گذشتو شب ها همآبی، سیاه شد و سیاه، آبیو میان من و تو هنوز فاصله هاستمن از نغمه ی خوش آهنگ یک پرنده،از بوی نرم خیس خورده یچوب درخت آبشار طلاییاز لبخند سبز نارنجی برگ هااز قلب تپنده ی خورشیداز صدای عاشق تار مردیاز معصومیت اشک های دختریاز مورچه ی رهگذر دشتاز آدم هایی که در مهربانیهمچون تو بودنداز صدای نرم شیشه ای باراناز خلوص صادقانه ی پاک ابرهااز استقامت چوبین درخت هااز آسمان، از خورش...
فاصله یعنیدر پی زمستان که فراموش شد سایه ی درخت...!حادیسام درویشی...
انتظارآدمیرا زرد می کنددرست مثل برگ های پاییزیکهخدا می داندچشم به راه چه کسیزیر پای رهگذران جان می دهند و رنگ می بازندای کاشفاصله و دوری این روزهایمانبه آینده سرایت نکند...
مگر از روزگار چه می خواستیمجز یک زندگی آرامکنار کسی که دوستش داشته باشیمو دوستمان بداردبرآورده کردنش آنقدر سخت بودکه تلخی روزگارفاصله انداخت میانمانو تقدیر بی رحمانهپای تنهاییمانمهر کوبید....
از دورترین فاصله نزدیک تو هستم هم دردی و درمانی و هم روحی و جانیمی خواهمت انگار منی، بی تو منی نیست نزدیک ترین فاصله ی دور جهانی...
از خودم از وطنم سخت فراری هستممن رکوردار غم و مصرف چایی هستمدگر از عاشقی و رابطه ها میترسماز دوباره غرق در حاشیه ها میترسمبا کمی نم نم باران ، دلم میگیردپرسه در شهر و خیابان ، دلم میگیردکوچه ها را به قدم های خود عادت دادمهرکه شک داشت به ماندن ، به سلامت دادمخاطرات در گذرِ تندِ زمان میمیرندعاشقان باز هم از دست خدا دلگیرندکاش میشد همه ی فاصله ها را برداشتیا تو و فاصله را حداقل باهم داشتآخرش هم عشق پاکم را هوس پند...
کرونا همه دنیا را درگیر کرده استاما من غرق در صدا و حرفهای توامبیخیال از هیاهوی مرگ و بیماریمن با تو زیبایی زندگی را میبینماخبار هشدار مرگ میدهد وفاصله چند متری را توصیه میکنداما من بدون فاصله از تو غرق در آرامشمدنیا با کرونا غرق شده اما من غرق زیبایی و آرامش چشمان توامهروقت ترس از کرونا به سراغم می آیدباز با حرفهای تو غرق در آرامشممن برای مرگ احتیاجی به کرونا ندارممن با نبود توست که میمیرماخبار دنیا را بیخیال من حال خوب و ب...
روزی نبودی ، حالا هستی و روزی نخواهی بودپس زمان را اندازه نگیر و همین لحظه را زندگی کنفاصله ی بین همین دو نبودن را ...هر چیز که می خواهی را به بعدها بسپاراما از کنار رنگ ها، عطرها، لبخندهادلخوشی های کودک درونتو عزیزانی که دوستشان داری و دوستت دارند عبور مکنکه این عبور در آن سویِ سنی خاصاندوهی بی نهایت را به همراه می آوردمی دانی همین حالایا پیش تر از اینکه این را بنویسمو یا بعدها که تو این را خواهی خواندیا چیزی را بدست آورد...
خدایا ما را به خوشی های معمولی زندگبمان برگردان آنقدر معمولی که فقط حال دلمان خوب شود مادر بزرگ با چارقد سپید و پیراهن گل گلی زیبایش بدون سمعک با آرامش خاطر سریال سالهای دور از خانه را نگاه کند مابینش برای اوشین دل بسوزاند و مادر شوهر بدجنس اوشین را سینه زنان از شب اول قبر بترساند و ما با لبخند به او بگوییم مادر جان این فقط فیلم است اینقدر حرص و غصه نخورخدایا ما را به شادی های کوچکمان برگردان به خانه کوچک قسطی مان که خوشی اش نقد بود ما را برگرد...
شاید لازمه یه مسیر طولانی رو طی کنی تا بفهمی یه فاصله هایی رو نمیشه با قدم برداشتن کم کرد،مثل فانوس هایی که کفافِ تاریکیِ بعضی شب ها رو نمیده.روشنی تو نگاهِ آدمهنزدیکی تو دل...
یه روزی هم عشق سراغ ما میاد،ما که دلمون زمستونه همدممون بارون،ما که یادگاریمون از عشق دلتنگی و به دوش کشیدن شبای پر از انتظاره.اونوقت میایم و از اومدنی میگیم که بین بودن و رفتنش دنیا دنیا فاصله ست.از عشقی که بجای بغض نیمه شبی خنده میاره رو لب،از دست هایی که ویرونی رو بلد نیست موندن و ساختن باور و رویاشه.یه روزی هم عشق سراغ ما میاد دلِ بارون خوردمون آفتابی میشه هیچ ترس و رنج و حسرتی همراهش نیست،میمونه می ایسته پای تک تک لحظه ها.فقط یکمی بیشتر طاقت...
برای مردم جایی که من در آن زندگی می کنم، قانون یک متر فاصله ،قانون جدیدی نیست. اینها اساسا فرهنگ ماچ و بغل و بوسه را ندارند. حتی همان دست دادنشان هم آداب خاص خودش را دارد. اینها آدم لحظه اول پریدن و دست دادن و خودمانی شدن نیستند. نوعی صبوری و سنجش در رفتارشان هست. صبر می کنند ببینند آدم روبرویشان چه جنس و قالبی دارد. صبر می کنند ببینند آن طرف دیگر چقدر به دست دادن تمایل دارند. حتی روی قدرت و مدتی که دست یکی را نگاه می دارند فکر می کنند. سالها...
چطور می توانم به دیگران بقبولانم که فاصله ربطی به مسافت ندارد، که دلخوشی های کوچک بسیاری هستند که می توانند جهان پرتلاطم و آشفته مرا به جهان آرام و امن تو نزدیک کنند، که برای همنفس بودن نیازی به هم سقف بودن نیست. که عشق اگر اراده کنیم هیچ چیز دور از دسترسی نیست. که بر خلاف قصه های غم انگیز کتاب های کودکی مان، این بار زیر آسمان کبود یکی بود ... آن دیگری هم بود ......
رود می خواست به دریا برسد، راه افتادبینشان تا به ابد فاصله انداخت کویر......
و فاصلهکوه در قابِ پنجره ، جا می کند...!...
دنیا قاب کوچکی نیستکه من و تو در آنجا نشویمابرها دارند از من و توعکس می گیرندفاصله از اهمیت این تصویر نمی کاهدزود باشهر کجا هستی لبخند بزنیا شبیه من از ته دلتبگو سیب!...
اگر دستت را در دستم میگذاشتیزمستانخنده هایش را روی سرم آوار نمی کرد مگر چند قدم از هم فاصله داریمکه آرزوهایم یخ زده اند!صدایم رااز سردترین لحظه هادر آغوش بگیرشایدفاصله ها از شرم نگاهت آب شوند......
از همین جا...به تو ای دور از من ....دورترین نقطه ِ امکان از منبه تو ای... رفته به هجران از من ...از همین نقطه... شروعت کردم ...تا همین فاصله ... پایانم شدامتداد ِ بودنت تا دور دست .......خط پایان ِ نگاهم ...گُم شدبه تو ای دورترین فاصله ام...به من از خویشتنم ْ نزدیکی...تا کجای قصه ام می مانی...تو خودت میدانی...این... فاصله های ممتد...هرگزش نیست مرا... پایانی...
چشم هایت را ببند...بگذار ذهنت پر بکشد و برود به روزهای شیرین باهم بودن، روز های دورهمی های گرم و صمیمی، روزهای خنده های از ته دل....بگذار در آسمان روزهای شیرین آنقدر پر بزند تا یادت برود این روزهای سخت و طاقت فرسا را....در لابلای خاطراتت شیرین ترینش را پیدا کن و محو تماشایش شو، گونه هایت اگر تر شدند به فال نیک بگیر، بعد از این روزها در دورهمی ها مهربانتر اطرافیانت را نگاه میکنی، دستان پدرت را بیشتر میبوسی و محکم تر مادرت را در آغوش میکشی......
.دل تنگِ توأم و هر آنچه بینِ مان نبوده ؛دل تنگِ تمامِ خاطراتِ نداشته مان و اتفاقات پیش نیامده مان...حتی دلتنگ همین فاصله بینِ مان!و غم انگیزترین دلتنگی همین استآدم دلتنگِ چیزی شود که هیچوقت نداشته ......
دل که یاد نمیگیرددوری را،فاصله را،دل که نمیفهمدصبر را،تحمل را،دل است دیگر...مدام بهانه میگیرد و گلایه میکندحق هم دارد![جدایی بر گریبان عاشق خیمه میزندجنگ را برپا میکندو بغض را حاکم...]امان از نبودنها،باید کسی حواسش باشد:)...
قلب من یخ زده از سردی این فاصله هاستتیر ماه است ولی لرزه بر اندام من است...
اشتباه نکن!فاصله همیشه مسافت نیست!ببین دلت کجاست......
بی قراری از منبی وفایی از توچقدر فاصله است بین این کلماتوچه فاصله ها نامردند!...
دوری رابا چه زبانی می توان ترجمه کردوقتی فاصله من با تو تنها یک آغوش استتو را نمی دانماما من با خیالت شب را روز می کنمروز را شب ...و آغوشت دنج ترین جای جهان من استای نزدیک ترین دور ..........
تفاوتی نمیکندکجای جهان باشی؛کجای جهان باشم؛هرگز تفاوتی نمیکندیک متر فاصلهیا حتی کیلومتر هامن هرثانیه دلتنگت میشوم...!...
توی خوابای قشنگمدستای تورو میبینمپشت هر پنجره انگارچشمای تورو می بینممیدونی چشات چه رنگهمثِ شب سیاه ومشکیپشت هر پنجره چشمیبا ستاره های اشکیتواز این فاصله هرشبتوی قلبم پا میذاریگُلای بوسه رو با غمتوی قلبم جا میذاری...
فاصله دورت نمیکند در امن ترین جای جهان جای داری جایی که دست هیچکس به تو نمیرسد، دلم ، تولدت مبارک عزیزم...
زیاد فاصله داریم، من ز تو دورمتو آب می خری و من گناه می شورمبرای ماهی دریا، تو دانه می ریزیو این منم که همیشه به فکر یک تورم...
رفتم آسمان هارا تماشا کنمچشمانم به هرسوبه هوای بویِ عطرِ توتمام خاطره هارا گشتهبا یک چترکه خیس از سکوتِ باران خورده ی فاصله هاسترفتم باران ها را تماشا کنمسیلِ هجوم قطراتکه بر سرِ تنهایی ام می ریختو مراتا انتهای رویای دستانتعمیقبارها غرق خود می کردتمام خیابانکوچه به کوچهثانیه هاراهر سو به دنبال ردِ عطر نگاهتآزرده دل ،قدم زدماز عمقِ عمیقِ جانمتورا فریاد کردم در اشکچون بغضی فرو خورده و بی کساخر من زیر باران...
بغل نمی کنیم و خوبیم، بغل نمی شویم و زنده مانده ایم،زنده مانده ایم بدون بوسه، بدون آغوش، بدون عشق...زنده مانده ایم پشت میله های سرد یک حصار نامرئی، حصاری به منزله ی یک طاعون، طاعونی که مانند یک پیچک زرد، گلوی دنیا را فشرده و دست بر نمی دارد.کمتر می خندیم، کمتر ذوق می کنیم، کمتر خیال می بافیم و بیشتر منطقی شده ایم.کافه ها ترسناک شده اند، خیابان ها، کوچه ها، رابطه ها و آدم ها؛ ترسناک شده اند.پنهان شده ایم پشت نقاب ماسک ها و عینک ها و هی...
فاصله مهم نیست...وقتی دو تا قلب بهم وفادار باشن......
ای آهِ سینه سوزمحسرت ِ تا هنوزمای بغض گاه و بی گاهای عشقِ خوب ِ کوتاه،خداحافظ خداحافظیه خاطره یه دردیبا قلب من چه کردی؟یه عمره بی قرارمای زخم موندگارم،خداحافظ خداحافظاین فاصله یه دنیاسکه اولش همینجاستو آخر مسیریمُردم و دیدم میری!...
هزارباره نگاهت کردمو باز نگاهتتنها نشانه عشق بوددراین دیارگریزی نبودمن بودم و دلی مجنونکه فاصله ها فراتر رفته بوداز مرزهای جنونمن بودم و تنها یک نشانی در دستخانه ام همان خانه ات بودونشانی ام تا همیشه همان نشانی تو .......