جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
ژکوندِ شیرین :)یادم می آید...هر دم خاطراتش راهر دم خاطراتم راحیران مانده ام :)حسرتِ گلو گیر شده ام، با بغض زمزمه می کند . ..خوش آن روزی که جانم میرود:)خوش آن برقِ همیشه روشنِ چشمانت :)خوش آن زمستانِ سرد و مأیوس دست هایمان:)خوش آن لحظه هایِ عریان شده از سخن :)خوش آن سکوت ساکن شده:)خوش آن تب و تاب بی مهبای قلبم دربَرِآغوشت:)خوش آن کوبش نبض هایمان:)خوش آن خنده های تلخ مان :)خوش آن انگشتان بی مهبا در هم تنیدهٔ مان :)...
هوای دل ابریست و محتاج بارانست ای اسمان بغضت را بشکن تا خاطراتم را یک جا ببارم...
تنها نموندم دیگه بعد از تویه زن شبیه من توو این خونستشکل منه امّا یه وقتاییحس می کنم این زن یه دیوونستگاهی ازم چشماشو می دُزدهگاهی کنارم قهوه می نوشههی توو خیالش با تو می خندهحتّی لباس تو رو می پوشهمن ساکتم، حرفامو می بلعمبرعکس من، اون شکل فریادهمن توی خاطرات تو حبسماون توو خیالش با تو آزادهوقتی نگاهم می کنه انگارتوی دلش می گه: چقد سنگهمن درد دوریتو پذیرفتماون داره با این درد، می جنگهما هر دو دلتنگ توییم ا...
لعنت به من وُ عشق تو وُ وعده ی "ما"یتلعنت به منِ بی شرفِ مانده به پایتله کرده غرور و دل و آیینِ شعورمبی میلی و سردیِ دل و زنگ صدایتباید بروم، ماندنم انکارِ شعور استنادیده بگیرم همه ی خاطره هایتهی بغض و نمِ اشک و من و بالشِ خیسمتکرار تو وُ خاطره ی مانده به جایتکافر شدم از بعد تو ، انگار دوبارهلازم شده پیغمبر و اعجاز خدایتمن میروم آهسته و میپوسم و شایدروزی کسی از من غزلی خواند برایت...
مهربانم سلامدیشب دلتنگت شده بودم. سراغت را از ماه و ستارگان گرفتم. آنها هم بی خبر بودند.گفتم سراغ خودت بیایم... بانوی آفتابی من، احوال مهتابی ات چطور است؟چه خبر از تمام خوبی هایت و تمام بدی های من؟نکند طاقت صبرهایت در برابر ناملایمتی های من به سر آید یک روز؟روزهای بسیاری را از طواف کعبهٔ وجودت دور بودم و مشتاق زیارت تنت، در انتظاری دردناک مانده ام... چقدر تداوم انتظار را زجر بکشم...چه کنم؟!، دلم برای تمام مهربانی هایت لک زده است......
��سلامتی روزی که پسر دعوت شدبه جشن عقد عشقش✔��سلامتی اون شب✔��سلامتی اون دوستایی که بخاطر حال پسر بغض داشتن✔��اما پسر خندید تا جشن خراب نشه✔��سلامتی اون خنده ی زوری✔��سلامتی عروسی که ماه شده بود✔��سلامتی عاقدی که اومد✔��سلامتی شناسنامه ها✔��سلامتی بغض پسر✔��سلامتی بار اول✔��سلامتی بغض پسر✔��سلامتی بار دوم✔��سلامتی بغض پسر✔��سلامتی بارآخر✔��سلامتی پلاک زنجیری✔��که پسر واسه زیر لفظی روز عق...
شاید اگر آن شب کمی باران نمی آمدآرامش از پشت سر توفان نمی آمدبعد از تمام عاشقی ها،اشک های منهرگز برای رفتنت پایان نمی آمدپشت سکوتم بغض کردم التماسم رااین بغض ها خیلی به این دیوانه می آمدآن شب صدای هق هق من را خدا فهمیدورنه که ابر از آسمان،گریان نمی آمدشاید نگاهی پشت سر انداختی دیدیبا رفتنت دیگر نفس آسان نمی آمدآری اگر آن شب کمی باران نمی آمدآرامش از پشت سر توفان نمی آمدعرفان علیزاده...
در به دری در شب تنهایی اممی کِشد این عشق به رسوایی امای که دلم با غمت آمیختهمن غزلی تشنهٔ شیدایی امکهنه کتابیست غمت در دلمخواندن این قصه تو آغاز کنبی تو تمامم شده لبریز غمبغض گلوگیر مرا باز کن قلب مرا تاب چنین درد نیستاین همه دوری نکن ای ماه من شهر دلم بی تو غم آلوده شدای که در این شهر توئی شاه منباز کن این پنجرهٔ بسته راروح مرا تازه کن از بوی خودسخت گرفتار پریشانی امیا که بیا یا ببرم سوی خودتاب ندارم به خد...
هر گوشه که می نشست تنهایی بودبغضی که نمی شکست تنهایی بودبرخاست که هرچه داشت با خود ببرددر گنجه فقط دو دست تنهایی بودچون سایه که روی بدنم افتادهیا لکه که بر پیرهنم افتادهدر تک تک عکس هام تنهایی هستدستی که به دور گردنم افتادهدل خسته ام و خراب ، تنهایی جان!لبریزم از اضطراب ، تنهایی جان!من زخم نبسته ی زیادی دارمتو شام بخور ، بخواب ، تنهایی جان!...
زنی در شعرهای من عروس فصل باران است هوای دیده اش ابری ولی لبهاش خندان استغرورش چون گلی زیبا ، غمش اندازه دنیاچه کرده عشق با این دل که اینگونه پریشان استزتار موی خود هرشب هزاران نغمه میسازدز رقص نرگسِ چشمش دل آشفته حیران استلب شیرین و رنگینش ز حلوا دلبری کردهولیکن حرفهای او اسیر بغض هجران استتمام چشمها خیره به دنبال گل رویشولی چشمان او دائم برای یار گریان استنمانده هیچ گل گویا به روی شاخهء جانشگلستان نگاه او ز باران...
بغض هایممیراث دارِ زخم های کهنه اند.با خنده هایی که طعم تلخی گرفتهفریادهایی که با سکوتخفه کرده ام ، در میان حنجره امدق می کنند.واژه هم حال مرا نمی فهمد.و این شب ها قبل از خواببرای آوار این حجم از دلتنگی\\وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ\\ می خوانمزهرا غفران پاکدل...
و روزی خواهد آمدکه گم بشوم در لا به لای سیاهی آسمان چشمانتغرق بشوم در موج به موج زلف پریشانتلبخند بشوم مستقر در گوشه لب هایتبغض بشوم خانه نشین در عمق گلویتو در انتها تو شعر بشویبنشینی بر روی قلممروی برگ کاغذ کاهیبنویسم از عین تا قاف پایانی اشیعنی عشقفرشته باباخانی...
اگر میدانستیمقرار است در آیندهچه بلاهایی راتاب بیاوریمدر کودکی به جایتوپ پلاستیکی مانقلبمان را دو لایهمیکردیمشاید اینگونهبغضمان حریف گریه هایمانمیشد.......
باران اگر باران استباید به موقع ببارد.باید به وقت بغض در شهریورباید به وقت گریه در مُرداد ببارد.به چه کارم می آید بارانهنگام که در ترمینال منتظرمهنگام که مسیر خانه را گم کرده امبه چه کارم می آید بارانهنگام که دلم آفتاب می خواهد؟به چه کارم می آیدوقتی تنها یک کبریت در جیبم باقی ست؟بارانباید هروقت که من بگویم بباردباید از من بپرسددلتنگی ات کی شروع می شود تا ببارم؟خاطراتت کی به سراغت می آیند؟سینه ات چه وقت سنگین می...
همه چی تمام شد ؟ به همین راحتی ؟لابه لای حلالیت خواستن هایتان برای سال جدید و در میان سفره هفت سین و تنگ خالی از ماهیتان یک لحظه مکث کنید و جواب من را بدهید .همه چی تمام شد ؟ سیل؟زلزله؟ کرونا ؟ دختر آبی ؟ سردار سلیمانی ؟باورم نمیشه که انقدر راحت لبخند می زنید و جلوی تلویزیون لحظه شماری می کنید برای شنیدن صدای توپ سال نو !!! پس جواب گریه هایمان چی ؟شما بروید به سلامت ، من نمی آیم .حساب من و این سال صاف نشده است این سال هل هلکی خرید کردن ...
در حسرت فردایی بهتر به خواب می روی تا رویا ببینی...اما با کابوس مرگ بر می خیزی...خنده را نقاب می کنی تا پی نبرند به غم اشوب گر درونت ...سکوت را فریاد می کنی ...و درد را دیکته ...در بن بست آینده می دوی و یأس تو را به آغوش می کشد ...بغض می شوی و در پی مدد می سرایی نوای غم انگیز گریه را ...التماس می کنی برای روزنه ای نور در تاریکی روز هایت ...آرام باش ...و گوش بسپار ...به ندای امید درونت ...منجی همین جاست ...♡...
حال من خوب است ...مثل همیشه ... :)همه چی عادیست فقط مدتی است تنهایی را به آغوش کشیده ام و نمک به زخم هایم می پاشم که مبادا دردش را از یاد ببرم ...فریاد هایم سکوت شدند ...و قهقهه هایم نیشخند ...دیدمشکستمشناختمو خودم را به دار تنهایی آویختم ...دور شدماز دنیااز ادماهیچ کس مرا ندید ...سکوتم را معنی نکرد ..و بغض چشمانم را نخواند ...حال من خوب است ...تنهای تنها :)...
نمی دانم این فاصلۂ اندوهگین بغضت را خنده کرد ؟ یا خنده ات را بغض ؟ اما من مدتهاست گلویم را به تیغ بغض سپرده ام و خاطراتت را با سیل اشک هایم غسل می دهم ..!این من بدون تو هیچ است و این هیچ را انقدر فریاد می کند تا جایی که فقط هیچ بماند و هیچ...این من هنوز کعبۂ عشقت را طواف می کند و عطر پیرهنت را نفس می کشد ، تا زندگی در رگ هایش جاری باشد...شاید دیگر دلتنگ نباشی و مرا در پستو های گذشته جا گذاشته باشی ...اما این را بدان یک نفر هر روز از پشت د...
گاهی خودت را گم می کنی ...جایی میان هیاهوی ذهنت ...در انتهای وجودت سکوت نامت را فریاد می کند ...جادهٔ خیال را طی می کنی به مرز افکارت ...در دل تاریکی آرزو را به آتش می کشی و تیغ بغض ردی می شود بر گلویت ...خمپارهٔ افکارت منفجر می شود و ترکش هایش از چشمانت سر ریز ...ماشهٔ خاطرات را بر شقیقه ات بگذار ...و شلیک کن تنهایی این روز ها را ...ثانیه ها تو رو به جلو می برند ...گاهی انقدر دور می شوی که چشم باز می کنی و میبینی لبهٔ پرتگاهی ا...
ylda nvis چه قهقهه های دروغی سر دادم ...که مبادا نشانی از تاریکی درونم پیدا کنند ...چه روز هایی که آیینه تنها همدرد غم هایم بود ...از ترس ضربه هایشان به تنهایی بر سکوی زندگی رقصیدم ...آن زمان که باید تنگ بغض را می شکستم و تلخی را با شوری اشک غسل می دادم سکوت کردم ...و غم در اعماق من ریشه کرد و آرام آرام وجودم را فرا گرفت ...دایرهٔ تنهایی تنگ تر و تنگ تر شدو درد چو گیاهی مرموز رویید ...ابستن درد هایم شدم ...و همچون ستاره ای به هن...
یلداتو از عمق شب می آییتاریکی از تو جدا نیستامشب چگونه آغاز می شود ؟با غروب آفتاب و ظهور تو ؟یا ظهور تو و غروب آفتاب ؟تو ستاره ای بر شب تارزلف سیاه تو شعر بلندی است رها بر همه سویلداتو یک بهار در دل پاییزیتو تک بلندای عمر پاییزیغزل کدام فال است که تورا با معنایش بر عشق به دوش می کشدصدای خش خش کدام برگ نامت را فریاد کرد که اینگونه گیسوانت را به نرفتن بافته ایتو راز کدام سرخی اناری که کشف نمی شویتو بغض کدام بارانی که دی...
بغض نمیکنم بیا،ببین که خورده ام زمینحرف نمیزنم تو خود،درد وغم مرا ببینمن از تمامِ زندگی،فقط تورا طلب کنمتو باز میروی و من،میشِکَنم فقط همینبغض نمیکنم ولی،حالِ دلم پر از غم استگریه نمیکنم ولی،خیالِ تو مرا کم استچقدر زندگی کنم،تا چون تویی پیدا شود؟!حرف نمیزنم ولی،کمر بدون تو خم است ...گریه میان خنده ام،چگونه میشود دوا؟بیا ببین که در غمت،خانه میان ماتم استتو آن پرنده ی پراز،شکوه و عشق و قدرتیبیا ببین که عکس تو،درون خانه ام ...
دلتنگی سهم نگاه من شداز آنچه در تو میدیدمشاید قسمت این بودکه من کوه باشمکوهی پر از اندوهبا سنگ هایی از جنس بغضو خورشیدی که هیچگاهاز پس آن طلوع نخواهد کرد...
نشسته ام که برای تو از زمانه بگویممنی که زاده شدم شعر عاشقانه بگویمعزا گرفته ام از اینکه باید آخر شعرماز آن دمی که تو هم می شوی روانه بگویمبه غم نشسته چنان باورم که باید از این پسبه خنده های خودم بغض شادمانه بگویمبرای بی کسی ام بس همین که حرف دلم رانشد برای کسی جز اثاث خانه بگویمبمان، انار برایت شکسته ام که غمم رابه این بهانه برای تو دانه دانه بگویم......
یک کمى از همیشه گذشتهعصرها ، رنگ پاییز سیر استپنجره ، یک جهان بینى بازرو به این کوچهٔ بى تو دیر است ....از هم ، این رونق بى صدایىباز ، چیزى نمانده بپاشددر من انگار ، دست خیالتدارد از من غزل مى تراشد ....سرپر از آهم و هر نگفتهمثل بغضى که در حنجره ، منتا بیایى تو ، از حفظ کردمکوچه را ، پاى این پنجره ، من ...جلال پراذرانسفیر اهدای عضو...
واقعا نمیدانی؟برای تو چه تفاوت داردکه چند خزان ، موهایم ریخت!!چند زمستان ، محاسنم سپید...و به پیشانی ام چین افتاد!!آن روزهاکه عشق سرِ زا رفتباورکن ، منِ شاعرپای گهواره ی ِ بغض هایی پُر تکرارپیر شدم رفتنی رابانی اش؟هی...برای تو چه تفاوت دارد؟!...
در خلوتگاه تنهایی:روی خط ممتد آرزوهایم نقشی نمی بینم!فقط، در کوچه های بی قراری انتظار می کشم.ایستگاه پایانی را با ریلی از واژه هایی که،قطار بغض هایم را با خود حمل می کند....
صدای یلدا می آید ،میشنوی ؟زمستان با آن دامن سفید و مروارید مانندشپاییز را کنار میزند !گویی پیوند عاشقانه ایی بسته است .آذردختر ته تغاری پاییزچمدان برگ های زرد و نارنجی رنگش را بسته است و هر ثانیه دور می شود .پاییز،تنهاترین مخلوق خداآنقدر روزهایش را با اشک و بارانِ دلتنگی لمس کرده است کهدیگر نه توانی برای ماندن داردنه پایی برای رفتناماخش خش برگ هادلتنگی هانرسیدن ها رابا کوله باری از بغضروی دوشش گذاشته است ودور...
ای دل چرا حال مرا امشب نمی بینیحال دگرگون مرا در تب نمی بینیاین دردهایی را که من در سینه ام دارماز دست این معشوق لامذهب نمی بینیغم در دلم بیداد کرده بغض در سینهجانم رسید از دست غم بر لب نمی بینی؟این زجرها و زخم ها در چهره ام جاری ستاما منِ بیچاره را اغلب نمی بینییک عالمه نیش و کنایه از همه خوردم این نیش های بدتر از عقرب نمی بینیبر قلب مجنونم سوار هستی ولی افسوساینجا مرا تنها و بی مَرکب نمی بینیمهران بدیعی...
تو زندگی هر آدمی یک چیزهایی هست که وقتی بهشون فکر میکنه، میبینه یا می شنوه یک بغض سنگین همه وجودش رو میگیره...بغضی که از درد نیست..از غم نیست..از دلتنگی نیست...یک چیزی شبیه احترام و غرور یا یکجور عشق بی نهایت ... یک بغضی که مثل قورت دادن یک لقمه بزرگ اما دلچسب و شیرین هست...مثل دیدن پرچم ملی...شنیدن سرود ملی...دیدن فرزندت شب ازدواجش...شنیدن خبر قبولی تو یک آزمون مهم....دریافت خبر برنده شدن تو یک قرعه کشی...دیدن عزیزی پس از سالها جدایی...یا اتفاقا...
🍁امسال حال پائیزمان خوب نیست!به جایِ برگ های زرد و نارنجی آدم های سرزمینم می ریزند. به جایِ بویِ نَم باران، بوی آتش راهِ طرقبه، بلال ذغالی و نوشیدن دوغ آبعلی، بوی اندوه و رنگ غم بوی الکل و راهروهای بیمارستان می آید. حال شهرم خوب نیست. شهری که روزی در آن مردمان اش بدون ترس ازکنار هم عبور می کردند. خاطرمان آسوده بود کنار هم جمع می شدیم و می خندیدیم و دست دَر دست هم قدم می زدیم. زادگاهِ من مشهد موطن امنیت و آرامی هاست. سراسر پُر بود از قصه های ت...
ز صبر خالی ام اما به انتظار دچار...منی که گشته به یک روح بیقرار،دچارپر از سکوتم و هر روز از سخن لبریزغریق بغضم و هرشب به انفجار دچار!چنان ز هر مژه ام شعر تر فرو ریزدکه نیست مثل منی کس به آبشار دچاربهار بعد تو پاییز سرد تنهایی ستمباد هیچ نگاهی به این بهار،دچار!ببین چه بر سرم آورده ای که مدت هاستمیان جمعم و بی تو به صد حصار،دچارگذشت روز و شبم در امید وصل،ولی..شدم به بی انصافی روزگار،دچارمخواه باز بخندد،که خنده یا...
چه پاییزی، چه احساسی، چجوری میتپه قلبمزمستون میرسه از راه و من عاشق تر از قبلمانار و سیب و احساسم نماز و آیه الکرسیچه بی اندازه خوشحالم که تو حالم رو میپرسیهوای گرم این خونه هوای سرد دستام ونگاه تو، خیال من همون حسی که میخوام والا یا ای ها الساقی بیا همپای من با منکتاب حافظ و قرآن بیا دیوونه شو تا منیه موسیقی پر از بوسه من و قلبی که میخونهمن و امواج موی تو کنار بغض این خونههنوزم دست من سرده هنوز آغوش من تنهاستهمه شب هام بدون...
صدایم را می شنوی؟آن قدر به لرزش افتاده که نمیتواند بغض را از کلمه هایم جدا کند.چشم هایم را می بینی؟آن قدر تورا در خودش غرق کرده که دیگر نمیتواند این دریا را به کویر خشک گذشته اش برگرداند.من را چه چطور؟من را می فهمی؟کسی که خیلی وقت است خودش را گم کرده و به جای آن دنبال تو می گردد....
رها نمیکند این بغض، وگرنه می گفتمبا شما که عشق، چه می کند با آدم......
و قصه ی من، از بغض و اندوه و ناباوری شروع شد.از اندوه درد تو،از وحشت نقصی که نمی توانستم جراحی اش کنم.من همه ی احساسم را یک جا کنار تو می باختم.و تو می خندیدی...سر من پر از خیال بود، پر از ترازو، پر از خط کش.خط کش هایی که تو در آن ها زیبا نبودی.که نمی شد یک روزی پشت بنز بنشینی، که استاد دانشگاه بشوی، که به تعریف مقیاس آدم ها بدرخشی،... من با تردید پیش آمدم و تو به شور دستم را کشیدی.پشت بنز که نه، پشت کالسکه ات برایم دست تکان دادی....
دنیا پر است از حرف های نگفته،پر است از راه های نرفته،کارهای نکرده،خیال های بر باد رفته...توی اتاقمان آنقدر حرفِ جا مانده،آنقدر رویا داریم، کهجا برای خودمان نیست!آخر غرق می شویم٬میانِ بغض ها و میانِ همانحرف های نزده..میان خودمان!...
اگرچه، در تصویرِ توی قاب-لبخند می زنم اما،این شعر؛اِلِمانی ست از دلتنگی هایمادامه ی حُزنی که پایان ندارد تو، تنها مضمونِ عاشقانه های جهان هستیبا دلیل رجعتِ خیالاتمبه تو، تو! بهارهای هر ساله ام فرق می کندبا این روزهای لعنتی...طراوتی نمی بینمدر آب، آفتاب، خاک! زندگی،لای انگشت هایِ ظریفِ تو نفس می کِشدو پرندگان عاشق،بر شانه های تو آواز می خوانند این جا،هی...
یک قهوه سر میز به یادت قجری یک عالمه بغض با کمی دربه درییاد تو نشسته باز مهمان من است مدیون منی دست به جیبت ببری...
اما من،هرروز یک فنجان دلتنگی مینوشم...هرثانیه مشتی بغض گره میزنم...و هربار برای رهایی از درد نبودنت،پیاله پیاله دوست داشتنت را سر میکشم...!و همچون شناگری ناشیدر رویای هرروزه ات غرق میشوم!نون قاف...
میخواهم مثلِ تو باشم!عاشق کنم اما پایش نمانم...دلتنگ کنم اما قرارش نباشم...بندازمش در سیاه چاله ی بی تفاوتی و دست نکشم تا بیرون بیاورمش،بگذارم از شدت دوست داشتنم جان بدهد،به بازی بگیرم روح و روانش را...میخواهم مثل تو باشم!دائم بگویم یعنی به این زودی عاشقم شدی؟!بعد با صدای بلند بخندم،بزنم تویِ ذوقش...کاری کنم که یک راست برود اتاقش...در را قفل کند و به پهنای صورت اشک بریزد...میخوام مثل تو باشم!به سنگ تپنده ی گوشه ی سینه ام...
آدم هرچقدرم که بگه مهم نیستبالاخره یهویی همش جمع میشه تو گلو ،میشه بغض و میترکه......
درد ما دوری هم بود، نگفتیم به همبغض شمشیر و قلم بود، نگفتیم به همراستی را نستودیم، زما چهره نهفتدل ما همدم غم بود، نگفتیم به هموعده دادیم نپوییم بجز راه ثوابسستی عزم قدوم بود نگفتیم به همظاهرا شیر گرفتیم و کشیدیم به بندشیر هم شیر علم بود نگفتیم به همنردبان گشته ستون فقرات تن ماپشت ما بود که خم بود، نگفتیم به هم...
عادی میشه،عادت میکنی،به همه چیز ؛به نبودنا،عوض شدنا،جایِ خالیا،نخندیدنا،نخوابیدنا...ولی مهم اینه چه جور عادت میکنی...عادت میکنی بعد از هزار باری که صداش زدی و بعد یادت افتاده که دیگه نیست تا جوابتو بده...عادت میکنی بعد از دوستت دارمی که گفتی و بغض کردی از اینکه از لباش دوستت دارم در نیومده مثلِ قبل...عادت میکنی به صندلی خالی رو به روت، به شب بخیر نشنیدن، به فاصله بین انگشتات که خالیه...عادت میکنی به درد کردنِ خنده هات، به یادِ...
دیروز به پدرم زنگ زدم، هر روز زنگ میزنم و حالش را میپرسم،موقع خداحافظی حرفی زد که حسابی بغضی شدمگفت؛ بنده نوازی کردی زنگ زدی،وقتی که گوشی را قطع کردم هق هق زدم زیر گریه که چقدر پدر خوب و مهربان است،دیشب خواهرم به خانه ام آمده بود، شب ماند، صبح بیدار شدم و دیدم حمام و دستشویی را برق انداخته است، گاز را شسته ، قاشق و چنگالها و ظرفها را مرتب چیده است،وقتی توی خیابان ماشینم خاموش شد اولین کسی که به دادم رسید برادرم بود و منو از نگاه ها و ...
چای هم طعم_تو را داردآن قدر کهاز گلویم پایین نمی رودهمان جا می ماندبغض می شودو قطره قطره از نگاهم می چکد...
اندیشه و سکوتبغض و انتظارچهارگوشه تقدیرمان اینست !...
دنیا، تو هم بی شک به او،یک سرسپرده ایچنگیز خون آشام صدها قلب مرده ایتاراج بی شرمانه ات یادم نمی رودعمری که از من بابت عشقی سترده ایدرکم نمی شوی چرا، ای چرخ لعنتیدل را مگر تاوان عشق،از من نبُرده ای؟□■ای دل! فدایت میکند،من شرط بسته امهر چند خود، دندان دنیا را شمرده ایهر دفعه جای طعم لب های گس نگارای دل رکب بامزه ی سرکوفت خورده ایشب گریه های تا سحر،دلتنگی اش نبود؟با بغض هایش،حنجرم را،کم فشرده ای؟من، دل فدای سا...
این روزها دلم خونِ خون است؛مثل اناری بازمانده از شاخه ای که چشم به در دوخته تا تو بیایی و او را از شاخه بچینیمن اَنارِ آبانمدل تنگت که میشوم ، بغض هایم می ترکدمن تا آخرین انارِ روی درختِ این پاییز ، به انتظارت خواهم نشستنکند نیایی؟!...
و گریه،دلتنگی های بُغضی ست کهنیمه شب های بی توگلویم را خط خطی می کند! سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...