متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
گل آفتابگردان
بیا ای
گل آفتابگردان
رخ خود
به من بگردان
منم آن
خورشید تابان
که عشق خود
نمودی هر بار
به سوی او نمایان
تو نه همانی
که هر دم
به نگاه پر تمنّا
به خواهش و تقلّا
به غلیظی عشق مجنون
به قساوت دل پر از خون
سبکبال...
گل آفتابگردان
زلف خود گرفته پنهان
سر ذره ای حسادت
به ستیز گشته با من
دگر دست بکش ز گریه
رخ خود به من بگردان
بزن لبخند دلبرانه
بزن بر این فراق پایان.
هیچیک
با اجازه غزلی تازه فدایت کردم
به سر سجده نه در شعر دعایت کردم
با اجازه از همه دست کشیدم امشب
و تورا از وسط جمع سوایت کردم
با اجازه از تو و چشم و لبت میگویم
چه کنم؟دست خودم نیست هوایت کردم
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!
دوری تو،
از جهنم آغاز می شود و
و با آمدنت به بهشت منتهی...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
تا پاک کنی از همه دنیا اثرم را
باید که بچینی همه بال و پرم را
بر جام دلم خون جگر ریخته ای باز
از کون ومکان هم تو نگیری خبرم را
باید دل آشفته ی من را توببینی
این حال عجیب وغم عشق دگرم را
لبریز شده قلب من...
بی تو،تنها مانده ام؛در خلوتِ خود مهربان
یارِمن،سازِ خوشِ،گیتار شد؛ در هر زمان
دل که می گیرد ، ولی با تو کنم درمانِ دل
از فراقت، می سرایم، من؛ غزل ها در نهان
بادصبا
می دانم که دیگر دیدن تو ممکن نیست!!
می فهم که این تقدیر روزگار من بود که تو نداشتم باشم
هنگام وداع با قبر تو لبخند میزنم و با تو خداحافظی می کنم با زخم کهنه ای که بر دلم نشسته است
محبوب آسمانی من، نگرانم نباش
من خوبم فقط...
خانه مان به همان شکل مانده
هنوز همان عطری دارند که عاشقانه میخوانند
هنوز تمام خاطراتت با من همخانه هستند
همینکه مات می مانم از خاطرم می گذری
هزار بار در این خانه می میرم
چرا که تمام خاطراتت در این خانه منزل گزیده اند
یکبار به یاد دارم اینجا...
شوق تو دارم..
همه شب شوق تو دارم به هوای عشق بازی
که بیایی و سرآید غم و این فراق و هجران
قالَ عَلِىٌّ عَلَیْهِ اَلسَّلاَمُ:اَلدَّهْرُ مُوَکَّلٌ بِتَشْتیتِ الاُْلاّفِ، إِنَّ اَلدَّهْرَ مُوتِرٌ قَوْسَهُ لاَ تُخْطِی سِهَامُهُ وَ لاَ تُؤْسِی جِرَاحُهُ یَرْمِی، إِنَّ اَلزَّمَانَ مُفَرِّقُ اَلْأَحْبَابِ
روزگار مأمور گشته به جدا و پراکنده کردن کسانی که عشق/ٱنس و ألفتی باهم داشتند، به راستى که روزگار کمان خود را(برای جدایی) چله کرده و با...
هر نفس در غم هجرت شب یلداست مرا
لحظه ای فراق تو چون شب یلداست مرا
گر مجالی بگذارد غم نان ...!
هر شبم با تو چو یلداست مرا
دفترچه شعر من
پاییز ۱۴۰۲
رباعی
گفت: از دلتنگی بگو
گفتم: دلتنگی یعنی صدای محبوبت را بشنوی روی برگردانی و کسی آنجا نباشد.
دلتنگی عینِ یه جای شکسته روی شیشه ی عینکِ آدم میمونه ؛ هرجا رو نگاه می کنی،میبینیش!!!
آه مِن الفِرَاقَ
قَلْبی مَدفونٌ فی العِرَاقُ
هر دو ما سوختیم
تو به مرگ و من به فراق تو همیشه
فراق و دوریت دیوانه ام کرد
چو مجنون راهی ویرانه ام کرد
چنان داغی به دل ماند از جدایی
که با هر آشنا بیگانه ام کرد
سفید کردیم
من
گیسوان تو را
تو
چشم های به در دوخته ی مرا
می بینی؟
عدالت هم
می تواند روزگار آدم را سیاه کند
سیاوش فرید زاده