متن فراق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات فراق
بخاطر تو می نویسم،
زیرا جز کلام تو، قلم من،
چیز دیگری نمی تواند، بنویسد.
در فراق تو هیچ چیز زیبایی در این جهان نمی بینم،
با نگاهی غمگین، جلوی در خانه ، چمباته زده ام!
هیچ نمی توانم که سر پا بیاستم و قدم از قدم بردارم،
هرچقدر هم...
قدّ اش
به عشق نرسید،
غرور اش را زیر پا گذاشت...
ای شمع من
تو که می دانستی در این ییلاق، طاقت نمی آورم،
چرا دلم را شکستی؟
چرا شدی قیامت عشق و
مرا بی گناه در آتش فراقت سوزاندی؟!
شعر: بکر علی
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
به چشم مست تو ای جان، کشیده ام فریاد
که در فراق رخ تو، دل ز غصه شد برباد
ز شور عشق تو، مستم به بزم جانانه
که هر نفس ز تو دارم، هزار بوسه و داد
به هر نگاه تو، جانا، هزار راز نهان
که دل ز شوق تو،...
---
نسیم صبح بگو آن یار دلربا را
که از فراق تو گم کرده ام صدا را
به بوی زلف تو هر سو دلم روانه شد
که در هوای تو گم کرده ام وفا را
چو ماه روشن شب ها، تو بر دلم بتاب
که با حضور تو بینم همه...
روزی گفتیم فقط مرگ می تواند
ما را از یکدیگر جدا کند،
مرگ شتاب کرد و ما از یکدیگر جدا کرد
خیام تا نفس آخرش
از می و مستی سرود،
من تا قیامت،
از درد و رنج فراق تو!
شعر: روژ حلبچه ای
ترجمه: زانا کوردستانی
دردهایم پر از غم است
غم هایم پر از گریه،
گریه هایم پر از بغض
بغض هایم پر از فاصله
فاصله ها پر از درد
دردهایم پر از نبودنت!
فراق تو پر از شکنجه
این عذاب پر از تنهایی
تنهایی هایم پر از اشک
اشک هایم پر از دوست داشتنت...
مدت هاست چشم انتظارتم
اما هرگز بازنگشتی به نزد من،
بخاطر فراق تو و تنهایی خودم،
دلم آتشدان غم شده است
دیگر تمامش کن این انتظار بیهوده را،
موهایم تمام سپید شدند،
همانند برف های نشسته بر قله ی آن کوه روبرویی...
شاعر: خالد شیدا
برگردان: زانا کوردستانی
چند وقتی ست که چشمان آبی تو
درونم را به هم ریخته است!
و مدتی ست از اندوه فراقت
بر موهای سیاهم،
برف سپید نشسته است.
دیر زمانی ست که دستان فرتوت و پر چین و چروکت را
در دستانم نمی بینم و
آسمان تیره و تار عمرم
پر از...
ماهِ گریان خورشیِ رقصان
در آن هنگام
که شب, خورشید
در آن سوی زمین
برای خود می رقصد
مرا درد عجیبیست در دل
غمی سنگین
در سینه
که جانم را گرفته
غمی که با بودنش
دل هر لحظه می لرزد
و اشکهایم سرازیر
بر گونه می لغزد
و این دردیست...
گل آفتابگردان
بیا ای
گل آفتابگردان
رخ خود
به من بگردان
منم آن
خورشید تابان
که عشق خود
نمودی هر بار
به سوی او نمایان
تو نه همانی
که هر دم
به نگاه پر تمنّا
به خواهش و تقلّا
به غلیظی عشق مجنون
به قساوت دل پر از خون
سبکبال...
گل آفتابگردان
زلف خود گرفته پنهان
سر ذره ای حسادت
به ستیز گشته با من
دگر دست بکش ز گریه
رخ خود به من بگردان
بزن لبخند دلبرانه
بزن بر این فراق پایان.
هیچیک
با اجازه غزلی تازه فدایت کردم
به سر سجده نه در شعر دعایت کردم
با اجازه از همه دست کشیدم امشب
و تورا از وسط جمع سوایت کردم
با اجازه از تو و چشم و لبت میگویم
چه کنم؟دست خودم نیست هوایت کردم
فراق تو را، نه آغازی هست و نه پایان!
دوری تو،
از جهنم آغاز می شود و
و با آمدنت به بهشت منتهی...
شعر: جمال غمبار
برگردان: زانا کوردستانی
تا پاک کنی از همه دنیا اثرم را
باید که بچینی همه بال و پرم را
بر جام دلم خون جگر ریخته ای باز
از کون ومکان هم تو نگیری خبرم را
باید دل آشفته ی من را توببینی
این حال عجیب وغم عشق دگرم را
لبریز شده قلب من...
بی تو،تنها مانده ام؛در خلوتِ خود مهربان
یارِمن،سازِ خوشِ،گیتار شد؛ در هر زمان
دل که می گیرد ، ولی با تو کنم درمانِ دل
از فراقت، می سرایم، من؛ غزل ها در نهان
بادصبا
می دانم که دیگر دیدن تو ممکن نیست!!
می فهم که این تقدیر روزگار من بود که تو نداشتم باشم
هنگام وداع با قبر تو لبخند میزنم و با تو خداحافظی می کنم با زخم کهنه ای که بر دلم نشسته است
محبوب آسمانی من، نگرانم نباش
من خوبم فقط...
خانه مان به همان شکل مانده
هنوز همان عطری دارند که عاشقانه میخوانند
هنوز تمام خاطراتت با من همخانه هستند
همینکه مات می مانم از خاطرم می گذری
هزار بار در این خانه می میرم
چرا که تمام خاطراتت در این خانه منزل گزیده اند
یکبار به یاد دارم اینجا...
شوق تو دارم..
همه شب شوق تو دارم به هوای عشق بازی
که بیایی و سرآید غم و این فراق و هجران