متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!
همان وعده گاه ما دو تا!
همان فصل ها!
همان کوچه و خیابان ها و
من، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...
با این تفاوت،
که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
هنوز هم از تاریکی می ترسم
ولی تو دیگر از ترس های من نمی ترسی!
هنوز هم دلتنگی هایم را نقاشی می کنم
ولی تو دیگر برای نقاشی های من،
مدل و الگو نمی شوی...
هنوز هم هوای عطر شال گردنت را می کنم
ولی تو دیگر آن عطر و...
تنهایی،
مانند جوی آبی ست،
که گیاهان بی شمار
اطرافش روییده است...
شعر: ریباز محمود
برگردان: زانا کوردستانی
منم و یک دل سیررویا
این رادیگرنمی توانیدازمن بگیرید
میتوانم درقاب پنجره تنهایی خویش
باقی بمانم با خاطره های بافته شده رویای خودم
دلتان جزبگیرد مردمان شهر با زمختی قلبهایتان
نسرین شریفی
.
نبودنت را در پاییز هم
به دوشِ دل می کشم
فصل برگ ریزان خاطرات تو
غروب و نسیم دلتنگی هایش
می لرزاند تن عاشقی ام را
عشق و خاطرات تو
زرد و نارنجی می شود
رنگ شاعرانه می گیرد؛
قدم می زنم
بدون چتر زیر نم نم باران،
قصه...
تاریک، تاریک و تاریک تر می شود،
صدای پای وحشت می آید؛
هوا را نمی گویم
دل را می گویم
اگر فهمیده نشده باشد.
.
من سکوتم
سکوتِ ایستگاه پس از رفتنِ
مسافری با قطار
من نگاهم...
نگاهِ مانده به ناکجا در
لحظه ی باورِ تنهایی.
من اشکم،
اشکی که با دستانِ به راه مانده یِ
دختری عاشق که چاره ای
جز رفتن نداشت پاک شد.
من آهم،
آهی عمیق و جان سوز
که...
همیشه فکر می کردم که بدترین چیز توی زندگی اینه که تنها باشی،ولی نه، حالا فهمیدم که بدترین چیز توی زندگی بودن با آدم هائی ست که باعث می شن احساس تنهایی کنی.
منم محتاج آغوشت
توخواب وتوی بیداری
واکن آغوش و ثابت کن
هوامو دائماً داری
به گرمای تنت بسپر
من محتاج گرما را
به صد گلبوسه رنگین کن
تنی رنجور و تنهارا
بیا بازم بمون پیشم
تو مجنون شو منم لیلی
بیا ثابت کنم این رو
که میخوادت دلم خیلی
تومیدونی...
چشم هایش را
به آفتاب بخشید
تا از دریچه ی یک زندان
به جهان نگاه کند
قلبش را
به جنینی بخشید
که در زهدانِ درّه ای، شکل زندگی،
تلف شده بود
پاهایش را
به تک درختِ گورستان بخشید
تا استعدادش را
در جنگلی بکر شکوفا کند
دست هایش را
به...
به شاباشِ درختان
می خندد
ابری که در گوشه ی چشمم
نشسته است
هیچکس باور نمی کند
کسی که با من است
یک عروسِ خیالیِ پاییزی ست ...
«آرمان پرناک»
تو چه می دانی
از آتش
نشسته بر گونه هایم را
از آنروزی که
مروارید چشمانم
تنها مرهم درد هایم بود
پای زخم هایی که
قصه تنهایی را
نجوا می کرد .
مهدی ابراهیم پور عزیزی نجوا
@mhediebrahimpoor
حس میکنم خیالت تکثیرشده عزیزم نمیره ازکنارم همینه که مریضم
برگ ها در خزان خاموشی
سایه ات محو شد در گوشی
هر ورق دفتر ایام من است
این خزان، آینه ی جان من است
سایه ات گر چه به خاک افتاده
نور عشقت به دلم تابیده
برگ ها رقص کنند از دوری
من به دنبال تو با مهجوری
هر نفس...
قهقه؟
نه
بیشتر بلرز
آنقدر که وارونه شود
احوالِ این قابِ عکس
بیشتر بلرز
آنقدر که...
خانه ی درخود فروریخته!
هق هق بس است
به من بگو
نعشِ تنهایی کجاست؟
«آرمان پرناک»
سفر نکن...
سفر یعنی خداحافظی و جدا شدن
سفر یعنی دربدری و درد و غربت
سفر نکن!
آی که چه منتفر از چمدان و رخت سفرم!
و وقتی می بینم قصد رفتن داری
غم و غصه تمام وجودم را می گیرد
و دلم پر از اندوه می شود
سفر نکن!...
💕💕💕💕
آمدی وقتی که دیگر بی نهایت دیر شد
آن جوانی که رهایش کرده بودی، پیر شد
آفتاب انتظارت آن قَدر تابید که
پهنه دریای عشقم عاقبت تبخیر شد
من همانم که پُر از شور رسیدن بود؟ نه
از تمام زندگی چشم و دل من سیر شد
شور و شوقِ...
همسایه بالایی ام پیرمرد بود که سالها درد و تنهایی و آوارگی را تحمل کرده بود و حالا تمام کرده بود و بو ی جسدش تمام ساختمان را برداشته بود . فکر می کنم این طوری است که هر کدام از اعمال و حال و هواها و احساسات ما در...
از تنها بودنم هیچ گله ای ندارم!
من همیشه چنین بوده ام
که در تنهایی، لذت حضور در اجتماع و شلوغی را برده ام
از این رو بارها به دوستانم اعلام کرده ام:
--: تنهایی را دوست دارم!
...
تنهایی هم بیشتر از مردم با من سخن می کند!
چکار...