متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
بیا بمان نرو.
ڪه مرا میل زندگـے نیست بـے تو.
بیهوده می پنداشتیم زندگی....
تو در تلاطم باران وما در طوفانی از تشویش تو را رَج میزدیم ،
فصل ها را چگونه انگاشتی و لحظه ها را چگونه به خوردمان دادی...،
وَهم و گمان ما ، از نقاشی به تصویر کشیده رنگارنگ تو، در بوم نقاشی چیزی فراتر از انتظار...
گاهی
تمامش همینه
گاهی بی پرده
گاهی بی ریا
گاهی میشه و تو میشی همراه من توی هر راهی
گاهی تو تمام زندگیمیو، من میشم همراه همیشگت
گاهی تو میری توی دور دستا میشه ب اندازه ستاره ی آسمونا
گاهی دلم میگیره از تنهایی، گاهی میشی تو منجی من در...
چگونه انصاف است،
بدون تو زیستن.
خواهی دید
دلتنگ ما هم می شوی یکبار خواهی دید
طی می شود این گرمی بازار خواهی دید
در جاده های لعنتی حرف از خوشیها نیست
طی می شود این راه لاکردار خواهی دید
وقتی تمام سرخوشی ها رفتنی هستند
غم می شود در سینه ات آوار خواهی دید
دار...
پرواز را از پرندههای تنها یاد بگیر
که حتی در انزوای آسمان نیز
آهنگِ آزادی میخوانند.
سهم من این روزها؛ باتو بودنِ های بی توبودن است. 💕
باید دچار آینه شوم
که اضلاع، این پنجره
چروکهای پیشانی ام را
به حاشیه نکشاند
باید دچار ت شوم
وبه کبوترانه هایم که از
سکسکه ی باد می ترسند
نهیب بزنم
باید دچار ت شوم
مثل بوی خوش شاخه ی نارنج
یا عطر زنی در پاییز
که حواس
دیوار را...
**چراغی که در باغ خاموش شد**
تو که بهتری را ز من دیده بودی
چرا دل ز دستان پاکم ربودی؟
تو رفتی و هرگز نگاهی نکردی
و من چون همیشه نوشتم سرودی!.
دلم خون و سر درد، ندانی دلیلش؟
بیا تا بگویم علل را به زودی(...
نبودت شده درد و...
بــــــی تـــــــو...
درگیر غم انگیز ترین حالت یک حال خـرابم.
باورم نیست ولی عشق تو پایانم شد
رفتی و خاک من آغشته به دستانم شد
هرکه از دور تماشای جنونم میکرد
او نفهمید که این سوختن ایمانم شد
دیگر از من خبری نیست ولی میدانم
در دل خاک هنوز از تو سخن می خوانم
مرگ اگر آمد و پرسید چه...
پروانه ای پشت پنجره اطاقم بال بال میزد
یک آن بی اختیار راهش دادم
روی گلهای اطاقم نشست
خواستم بپرسم چرا آمدی ؟برای چه آمدی؟
مات ومبهوت خود نمیدانست !!!
در هیاهوی ترسها؛تعصبات وباورها..... پر کشید ورفت
دلم هوایش راکرده
حصار در حصار در حصار تنم
سیمهای خار دار به قلبم رسیده اند
و مجالی برای عریان شدنم نگذاشته اند
زشت است ؛عیب دارد ؛ ودندان قروچه
ومن هنوز بامید تمامیت بلوریم زنده ام
🕊 این قائله جز دیدنت ختم به خیر نمیشود...
و گویی تمام آفرینش
از روز ازل
این را در طومار سرنوشت من نوشته بود:
که در این غوغای پوچِ هستی
در این صحرای بَرهوت تنهایی
هیچ،
هیچ چیز
جز طنین قدم های تو
جز نسیم عطر حضور تو
این تشنگی...
کاش میشد تکتک ثانیههای بدون تو بودن را
به پای چوبهدار کشاند
و بر دار حسرت، یکییکیشان را
به تماشای مرگ نشاند
چه کنم دل من از تو رهِ پرواز ندارد
نه نسیمی ز تو آمد،نه پیامی ،نه نگاهی
بعد تو بر هر چه پیش آمد ، من استادانه خندیدم،
تو گفتی میروم ، اما منِ دیوانه خندیدم..
تلاش میکردم،
وقتی تنهایم گذاشتی و رفتی را به یاد آوردم،
اما اشتباه محض است،
فراموش کردن کسی وقتی که نمیخواهدت.
فراموش کردن قلبی که میگویی تنهایت گذاشته،
اما من آن را پیش تو جای گذاشتهام...
شعر: یلماز گونای (یەلماز گۆنەی)
ترجمه: زانا کوردستانی
تو را نداشتم، چه باید میکردم؟!
غروبهای سرخ را به غم میسپردم و
ساعات استراحتم را به جنگ و
سپیدهدمان و روشنایی را به اشباح مرگ!
تو را نداشتم، چه باید میکردم؟!
نفسهایم یخ میبست و
سینهام پر از دردهای بیپایان فراق میشد.
تو را نداشتم،
باید به فکر دو...
تنهایی
در این شب سیاه، دلم غرق تنهایی است
نگاهم به راه تو، چشمم پر از خالی است
ستارهها همه خفته، من و سایهی خودم
دلم در این سکوت، اسیر جدایی است
صدای پای تو را میشنوم در خیالم
ولی این خانه خالی، پر از بیکسی است
چراغی در دل...
قلب من به همخوانی سمفونی پاهای تو
به رقص ریتم گرفت
به تق تق پاشنه های بلندت
که والس میرقصی و زیبای
تانگو میرقصی و هنرمفتخر میکنی
باله میرقصی بی بال های فرشته گونت
و پرواز را خاطره میکنی
در عصر بی منحنی بال ها
سر میخوری روی جاذبه بیمقدار...