متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
قلب من در چشم تو، چشم تو در قلب من.
هر دوشان در یک نگاه در یک نظر جا مانده اند.
تو همان لبخند شیرین،
وسط بغض های سنگین منی.
تصویر سراب تو
چقدر زیباست
وقتی میان
این همه نبودن های دلگیر
پیوسته مقابل چشم هایم
می نشینی
تا شعرهای سرشار از بوسه ام را
کنار لب هایت
ردیف کنم
"ویرانی عشق"
عشق، شهری بود که بر ستونهای رؤیا بنا شد،
کوچههایش را عطر وعدههای بیپایان پر کرده بود،
و در هر پنجره، خورشید بیقرار طلوع میکرد.
اما بادهای ناگفته از راه رسیدند،
سایههای شک بر دیوارها خزیدند،
و بارانهای بیهنگام، رنگ از دیوارهای امید شستند.
خانهای که با دستهای...
دره ی بی توبودن...
آنقدر عمیق است که
من از همین جا تنهایی را با تمام وجودم حس میکنم
یک نفر باید بیاید عشق را مهمان کند
سر گذارد پیش من یا قصه را پنهان کند
من چنان هستم که نازم علت حیرانی است
او چنان در عاشقی باشد، مرا حیران کند!
دین و دل را واگذارد در تمنای وصال
آن چنان باشد که ترک دل از این و...
تو ای قرار هر شبم که مستم از،سبوی تو
دلم نشسته باز هم خمار گفتگوی تو!
پرانده خواب از سرم، دوباره شور عاشقی
نمیخورم به جان تو. قسم ولی به موی تو_
تمام دفترم شده غزل غزل نشانی ات
وچشم واژه ها همه، اسیر جستجوی تو
دراین سکوت شهر شب،...
✍ عطشِ عریانی
@bzahakimi
هیچ میدانی؟
تو که باشی
چسبناکست؛ بسی
بستری که در آن
حسّ خیس و
حالِ خاصّ زنانگیام
فوران میکند از:
عطشِ عریانی...
با دلم میمانی؟
عشق میآید؛/ دل پرواز میکند؛/ شور میبارد؛/ شوق آواز میکند؛/ فریاد میزند:/ وه! عجب حالی!/ پوست میدرَد از خوشحالی.../ نفسی شاد؛/ تنفسی آزاد،/ موجِ وجودت را،/ تا اوج رها،/ پرواز میدهد.../ ناگاه.../ با یک تپش؛ با یک تکان،/ فرو میریزد قلب یک رویا.../ تو میمانی و حیرانی؛/ و چشمانی، مخمور...
"نجوای ماه و موج"
هر شب، ماه آرام بر دریا میتابد،
و موجها، نامت را با اشتیاق در گوشِ ساحل زمزمه میکنند...
"بارانی از عشق"
در هوای دلتنگی،
عشق تو بارانیست که میبارد،
و من، خاکی تشنه که هر قطره را
با اشتیاق در آغوش میگیرم...
"آتش و پروانه"
تو شُعلهای بیقرار،
و من پروانهای که هیچ هراسی از سوختن ندارد...
"سکوت و دلتنگی"
در سکوت شب،
نامت را هزار بار میخوانم،
تا شاید ستارگان
نامهای از دلتنگیِ من به آسمان ببرند...
"عطر حضور"
هر نسیم که عبور میکند،
رایحهی دستانت را با خود میآورد،
و من، میان لحظهها گم میشوم،
در خاطرهای که هنوز نرفتهای...
پدر دلتنگتم
در غبارِ خاطرهها، ردپای حضورت را میجویم...
خاموشیِ صدایت در شبهای بیقرار
طنین بارانیست که از آسمان دلم فرو میچکد...
زمان، دزدِ مهربانیهایت شد
اما...عطرِ حضورِ نادیدنیات هنوز در هوای خانه جاریست...
دلتنگی، فانوسیست که در دست باد لرزان مانده،
رو به شبهای بیپدر... بیپایان...