متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
בگر چیزے از این בنیا نخواهم،
بـہ غیر از وصل بے پایان یارم.
دلتنگی به وقت چشمانت،
لحظه ای مقدس، همچون تسبیحی در تاریکی که روح را به وصفِ ابدی میبرد.
چشمانت،
آینه ای از آفتابِ شب تابِ خلوت،
رازهای نهان را همچون نقشی از خوشنویسی زمان
بر بوم دل مینگارند؛
هر نگاه،
تشبیهی زلال به نوای فرشتگان
که در گوش جان پژواک...
چشمانت
مثل نسیم صبحگاهی
از لابهلای برگهای نازک بید میگذرد
و صدایت
روی موجهای آرام دریا
لالایی میخواند برای ماهیهای خسته
لبانت
رنگ انار ترکخوردهی پاییز است
وقتی که خورشید
با انگشتان طلاییاش
گونههای آسمان را نوازش میکند
و من
در امتداد نگاهت
مثل پرندهای گمشده
به سمت روشنایی پر...
همـہ בل را بـہ تو בاבم،
همـہ اش را تو شکستی.
یاבت چـہ زیبا کرבہ ویرانـہ בل ما را.
نبض قلبم. בر کنج نگاهش شـב اسیر.
בر בل این شهر شلوغ،
جاے تو خالیست فـقط.
بایـב فــــراموشت کنم،
کـہ جز این چاره בگر نیست مرا.
بگذار بگویم
در نبودت
قلبم چقدر تیر کشیده است ؟!
خوب که فکر میکنم
من تیر باران شده ام .
چه خوش بودیم با آن عشق پنهانی
به گوشم خوب میگفتی الفاظ ویرانی
تو بودی ماه شب تابم و من آن ابر تیره رو
به ظاهرکردمت پنهان ولی در چشم تابانی
نبودی جز خیالی دور و بس زیبا
که جا ماندی در اوهام و افکار خیابانی
از آن روزی که...
بـــے تــو...
سهم من از این شهر شلوغ، فقط تنهایست.
بـے تــو...
آوارـہ ترین شاعر این شهر منم من.
گفتنـב کـہ آرزوے تو چیست בر בل..؟
گفتم کـہ تمناے وصال یار בارم، همین.
بے تـفـاوت از کنارش رב شـבم اما هنوز،
یاבم هست کـہ בر بنـב نگاهش گرفتارم کرבـ
آتش شده دل؛ «عشق»، برایت، زده شعله
خورشیدِ نگاهت، زِ صداقت، زده شعله
احساسِ گُلِ آتشِ مهرِ تو چه گرمست
ممنون که نگاهت، زِ رفاقت، زده شعله
بر زاغ سپردم سَرِ کارت باشد
هر لحظه و هر جا به مدارت باشد
من غیرتیام! خود تَهِ این قصه بخوان!
هابیل اگر باز کنارت باشد! ...
عطرِ خاطره هایت
هر سپیده ی صبح
بی قرار می کند
چشمانِ منتظرم را
چشمانی که
روزگاری است دیر
یعقوب وار
پای آمدنت سپید شده اند
و من
در دلِ ثانیه ها
زلیخاوار
با تو دلخوش نشسته ام
تا که بیایی
بدان؛
رگِ رویایِ
دلی
هماره،
زار
نفَس،
نفَسش بیتاب
و میکند تکرار:
دمی،
به نگاهِ دل،
ببین
زلیخایت
گناه نکرده؛
که:
شدهست،
شیدایت
چو رفته سراپایش،
به غارِ تنهایی،
رها
بِنِمایَش،
از:
جهانِ رسوایی
بدم،
به نفَسهایش،
صفای رویایی
ببخش،
به بستانش،
گُلی
شکوفایی
شب بوב و نبوבے و...
غمــت جاتو گرفـت.
رسم دنیاست
همین که نباشی
باد
نامت را از لبها میبرد
عکسهایت
در غبار کشوها
خاموش میشوند
و من
در میان این سادگیِ بیرحم
به یاد میآورم
که بودن
چه کوتاه است ************************************************************** در ازدحام میدان، کسی نامش را صدا نزد.
تابلوی مغازهها برق میزدند و رهگذران بیآنکه نگاه کنند،...