متن مرگ
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات مرگ
حتی مرگ یک جور فکر است یا بازی ذهنی . مرگ خلاصه یا شبیه یک تکه از زندگی ماست که معلوم نیست چطور از ما جدا می شود و زمانش که شد غافلگیرمان می کند . / رمان لمس / محمد رضا کاتب
درشتِ درشت نوشته بود:
- چراغ خاموش،
زندگی کنید -
ریز ریز نزدیکش شدم
برایش دست تکان دادم
راننده،
مرگ بود
«آرمان پرناک»
زندگی،
قطاری بود بدون توقف
که از پشتِ هر پنجره اش
جنازه ای شبیه من
برای منِ منتظر
دست تکان می داد ...
«آرمان پرناک»
هر چه می گردم
پیدایش نمی کنم
گمانم آسمان من
زیرِ بالِ پرنده ی مرگ
پنهان است
«آرمان پرناک»
به مرگ بگویید که کجا می آید؟!
اینجا هیچ انسانی برای زندگی کردن نمانده است!
نه قلبی دیگر زیبا می تپد و نه وجدانی بیدار است!
شعر: تافگه صابر
ترجمه : زانا کوردستانی
داشتم فکر میکردم چرا میگن جمعه دلگیره، غروب غمگینه یا پاییز مایوسه
و اگه این همه غم به همراه داره چرا موضوع یه عالم شعره؟
چرا مثل یه آهن ربا جذبت میکنه که بیشتر بهش فکر کنی و بیشتر غمگین شی !
شاید چون میدونیم داری به انتهای مسیر نزدیک...
پرده اول:صبح روز تولد
یادمه یه باری میخواستم تولدم رو تو قبرستون بگیرم و اولین سالی هم بود که روز تولد با خانواده نبودم
جز یکی دونفر کسی نمی دونست که جفتشونم گفتن روز تولدته چرا انقدر عجیبی تو
راست میگفتن عجیبم اما دلیل خودمو داشتم
پرده دوم: یه مدت...
و در نهایت فراموش خواهیم شد و دیگر کسی مارا نخواهد شناخت، حتی اگر از گور برخاسته و به میان مردم بیاییم... در دهه ها و سده ها و هزاره های آینده تبدیل به خاک خواهیم شد و در اعماق زمین به سکوت ادامه خواهیم داد و اما مردمی که...
قناعت مرگ آرزو هاست !
خداداد نواندیش
مرگ را دوست دارم..
شاید قرصی برای فراموشی باشد..
تمام تجربیات ما در این دنیا، یک خواب است،خودِ خودِ خواب... اما خوابی که در آن افکار و اعمال،نیت ها و واقعیت و پشت پرده ی هرچیزی که به ما مربوط است، ثبت و ضبط می شود، ما در این خواب، به طور کلی از مال دنیا حداقل یک چیزی...
«از درد نمی ترسم . درد با خودمان به دنیا می آید، با ما بزرگ می شود و همیشه با ماست. ما به آن عادت کرده و احساس می کنیم همیشه باید با ما باشد؛ مانندِ دست ها و پاهایمان. حقیقتی بگویم: من از مرگ نیز نمی ترسم. کسی که...
حس میکنم که میخوای منوازسرواکنی یه قلب عاشق بازاسیرغمهاکنی خداکنه که حسم غلط باشه عزیزم دوباره بشکنه دل دعامه که بمیرم
مرگ مدت هاست در روحم رخنه کرده اما حریف جسمم نمی شود..
به وقت وداع وقتی باران خاطره شروع به باریدن میکند؛ واژه ها درگِل افکار گیر میکنند و قدم ازقدم برنمیدارند اینجاست که سکوت به شکل قطرات مُرواریدی از ناودانی چشممان غلطیده وروی گونه خودنمایی میکندوسپس سیل اندوه ، غمی سنگین ونگاهی دوخته شده به مسیری که راه برگشت برای کسی...