چه دشوار است پیمودن ، چه دشوار است پیمودن به هجران تو منزل ها به یادت آنچنان گریم ، که ماند ناقه در گل ها ز خون دل کنم رنگین ، ز خون دل کنم رنگین به راه عشق محمل ها ، به راه عشق محمل ها ز داغت ای...
من همانم که به تو بسته وجودم ای همه بود و نبودم به تو سوگند و به چشمان قشنگت من زلیخای تو هستم همه جا و همه وقت منتظر دیدن یک دم قد و بالای تو هستم غم هجران تو برده طاقت و صبر و قرارم ای که تو دار...
به من از تو فقط هجران رسید ،آن هم چه هجرانی...
بی تو یک لحظه رمق در دل و در جانم نیست بیقرارم نکنی! طاقت هجرانم نیست
. برسان سلام ما را به رفوگران هجران؛ که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد…
هوشم به نگاهی برد، جانانه چنین باید! یک جرعه خرابم کرد، پیمانه چنین باید تا کرد بنا عشقت، افسانه ی هجران را در خواب فنا رفتم، افسانه چنین باید از بس که غبار غم، از سینه بشد رُفته تا زانوی دلْ گَرد است، این خانه چنین باید بیگانه به دور...
دیگر دلی نمانده که دلبر بخوانمت هجران روی تو، دل ما را مذاب کرد
شام هجران تو تشریف به هر جا ببرد در پس و پیش هزاران شب یلدا ببرد
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را
برسان سلام مارا به رفوگران هجران که هنوز پاره ی دل دو سه بخیه کار دارد..
عاشقی کن بیخیال وصل و هجران ای عزیز گاه گاهی جاده ها از شهر مقصد بهترند...
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست حال هجران تو چه دانی که چه مشکل حالیست
روز هجران و شب فرقت یار آخر شد زدم این فال و گذشت اختر و کار آخر شد آن همه ناز و تنعم که خزان می فرمود عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
درد هجران تو آتش زده بر خانه ی دل… کشتی دل به غم هجر تو افتاده به گل…
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست من که یک امروز مهمان توام فردا چرا نازنینا ما...
از پای فتادیم چو آمد غم هجران در درد بمردیم چو از دست، دوا رفت...
دل به هجران تو عمریست شکیباست ولی بار پیری شکند پشت شکیبائی را...