متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
لحظه ها پر از غم
چشمها بارانی
مدتی هست که دور از تو در این گوشه ی دنیا تنها
می شمارم
روز و شب ها را من
تا بیایی و شکوفا بشود بوته ی عشق
در هر غروب
بی آنکه بدانی
دلم بی قرار و بی تاب
تا به خواب رفتنِ خورشید
پشتِ پنجره ی تنهایی
همچنان منتظر توست
تنهایی، سایهای سنگین بر قلب،
زمزمهای خاموش در سکوت شب.
در میان جمع، اما بیصدا،
در میان هیاهو، اما بیگانه.
هر نگاه، عبوری سرد،
هر کلام، پژواکی دور.
دل، آغوشی میخواهد که نیست،
صدایی که در سکوت گم شده.
تنهایی، باران بیپایان یک دل شکسته،
تنهایی، سکوتی که درد را...
چنان دلتنگی و تنها
کو مونس ؟ !
کو یارت ؟!
که عمری در پی اش خوانی
به صد آهنگ حیرانی
تو با گیتار و یک جاده
تو و این حال بی تابی
چه داری
در نهان ای دوست
که می خوانی بگو با من
چـه دورانیـسـت فریادا، که دیگر همـزبانی نیست
مــیـان کنـجِ تـنــهـایــی، نـگاهِ مـهـربـانــی نیست
چه دورانیست،غـم افزون و دل؛پرخون و دیده تر
که حتی، آشــنایان را ز غمخـواری نـشانی نیست
بـه طاقِ ابـرویِ جانان ، نـمـانـده طاقـتـی درجان
ولی با ایـن هـمه، در دیدگان؛اشــکِ روانی نیست
دلا! بـیـزارم از ایــن زنـدگانـی،...
در غربت هر غروب ،
در انتظار رسیدن شب می مانم،تا شوق فردا
در گلویم بغض شود !
بدان امید، که در سپیده ای روشن
همچون نفس هایم
برایم تکرار شوی
غیر دلتنگیه تو.
نیست هوایی به سرم.
رفتی و نگفتی چه شود بر سر دلدار!
گفتی که تو را عاشقم و تا به ابد یار!
آسان تو شکستی همه یِ قول و قرارت
دل تنگم و گریانم و حالی که شده زار...
گشته ویران قلبِ من چون ارگِ بم از دوریت
مشکل اســت آبادیش با این همه دلتـنگی ام
نوش دارو
قفس را کنج خلوت کرده این دل
به آب و دانه عادت کرده این دل
ندیدم نوش دارویی به جز غم
به خون دل قناعت کرده این دل
این روزها
جای نبودنت تیر می کشد
و بغض کهنه ای گلویم را می فشارد
بیا در این وانفسای زندگی
کمی از دوستت دارم هایت را
برای من کنار بگذار
که من برای شنیدن واژه های احساس
محتاج لب های توام
خط فاصله ها را
اگر رعایت نکنم
فاصله ها
به سوی ام راه می افتند ...
نفس من که بماند نفس خودکار گرفت
یا بیا یا که بمان این دل بیمار گرفت
خیلی خیلی گریستهام،
مگر میشود گریه نکرد؟!
آیا دلیلی برای خندیدن مانده است؟!
برای کمک،
برای خوشحالی،
تا من هم گریه نکنم!
کجاست آن همه خاطرات کودکی
که وقتی بزرگ میشوی
پشت سر خود جای میگذاری!
من،
هنوز هم با آن خاطرات زندهام،
با آن ترانهای که میگوید: کودکیهایم را...
باد،
شبیه آن زنانیست
که همیشه نگاهی به پشت سر خود دارند
قلبی برای صبوری دارند.
لیکن باد
چون زن،
عشق نمیچکد از وجودش...
استاد دلزار حسن (به کُردی: دڵزار حەسەن) شاعر، نویسنده و روزنامهنویس کُرد، زادهی سال ۱۹۷۵ میلادی در اربیل است.
از وی چندین کتاب رمان، مانیفیست و مجموعه شعر چاپ و منتشر شده است.
مجموعه شعر "من" آخرین کتاب منتشر شده از اوست.
┄┅═✧❁💠❁✧═┅┄
(۱)
در لحظات پایانی عمرم،
با انبوهی...
هر که دارد قصد رفتن راه او باز و دراز!
ماندنش با من لیاقت خواهد و رسم کمال!
در کفم ثروت ندارم! خانه ام آلونک است
همنشین خاک هستم! دور از تخت و جمال!...
رفت بی آنکه بداند.
چشمانش در دلم جا مانده.
باران میبارد
یادت قطرهقطره
بر پنجرهی قلبم میچکد
در کوچههای خیس خاطره
صدایت میزنم
اما صدایم
لابلای آواز باران
گم میشود...
من آن سنگقبر کهنهام
که جز باران کسی به یادم نمیگرید
و جز سکوت کسی نامم را صدا نمیزند