متن تنهایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی
בر جهان בل من،
جاے یکے مثل تو خالیست،کجایی...؟
رویای برباد رفته
در تقویمِ کهنهٔ رویاها
برگهایی هست
که هرگز ورق نخوردند—
شاید از ترسِ حقیقت،
یا زخمِ تکرار.
باد،
با انگشتان نامرئیاش
بذر آرزوها را
در بیابانِ فراموشی کاشت،
جایی که حتی سایهها
ردی نمیگذارند.
چشمانم،
دو فانوس خاموش
در طوفانِ بیپایانِ انتظار
هنوز
نوری از فردا را...
ما در پی دانه ساکن دام شدیم
از جور زمانه اینچنین رام شدیم
وقتی که امید پر کشید از بر ما
نومیدو زبان بسته و آرام شدیم
با آنکه بروی بام منزلگه ماست
محروم ز هر گوشه ی این بام شدیم
آزار نکردیم که تاوان بدهیم
قربانی زخم های ایام...
چراغی دست دل دارم چراغی دربر فکرم
ولی هربار از بختم شکایت بیشمار آرَم
مگرفرق است فراق دل چه باشد نام ننگینش
صلاح ازمن چه میجویی که فاجرتر نمیگردم
یک عمر فقط به دورِ پایش گشته
تنهاست اگر تبر عصایش گشته!
بیچاره درخت پیر و فرتوتی که
موسیقیِ پاییز دَوایش گشته...
عمریست کـہ בلتنگ توام،
جاے تو خالیست کجایی؟
همـہ בل را بـہ تو בاבم،
همـہ اش را تو شکستی.
من بـہ انـבازـہ ے یک شهر شلوغ،
בلتنگ و گرفـتار توام.
بایـב فــــراموشت کنم،
کـہ جز این چاره בگر نیست مرا.
عُمری حدیث سایه و بارانِ واژه ام
جغرافیای دَرهَم و طوفانِ واژه ام
بر امتداد عمقِ معمّای بی کسی
تشییع سوت و کورِ خیابانِ واژه ام
شمّاطه ی دهانِ ملخ های هَرزه گرد
باور نکرده اند بیابانِ واژه ام
بی اختیار هق هق باور شکسته شد
در چشم نابلد...
بگذار بگویم
در نبودت
قلبم چقدر تیر کشیده است ؟!
خوب که فکر میکنم
من تیر باران شده ام .
چه خوش بودیم با آن عشق پنهانی
به گوشم خوب میگفتی الفاظ ویرانی
تو بودی ماه شب تابم و من آن ابر تیره رو
به ظاهرکردمت پنهان ولی در چشم تابانی
نبودی جز خیالی دور و بس زیبا
که جا ماندی در اوهام و افکار خیابانی
از آن روزی که...
بـــے تــو...
سهم من از این شهر شلوغ، فقط تنهایست.
بـے تــو...
آوارـہ ترین شاعر این شهر منم من.
شب بوב و نبوבے و...
غمــت جاتو گرفـت.
بر نیمکتم نشست ... تنهایم دید
پاییز رسید و قلبِ زردم را چید
ابری که همیشه گوشهی چشمم بود
بارید و به شاباشِ درختان خندید ...
رسم دنیاست
همین که نباشی
باد
نامت را از لبها میبرد
عکسهایت
در غبار کشوها
خاموش میشوند
و من
در میان این سادگیِ بیرحم
به یاد میآورم
که بودن
چه کوتاه است ************************************************************** در ازدحام میدان، کسی نامش را صدا نزد.
تابلوی مغازهها برق میزدند و رهگذران بیآنکه نگاه کنند،...
در امتدادِ صفحههای بیپناه،
دختری نشسته است
با کتابی که
نه قصه میگوید،
نه آرامش میبخشد.
حروف،
چون پرندگان زخمی
بر ذهنش میلغزند،
و هر واژه
سایهایست از خاطرهای که نمیگذرد.
پنجره بسته است،
اما بادِ اندوه
از لای سطرها عبور میکند
و موهایش را
مثل شاخههای بیتابِ بید،
در...
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
خنـבیـבے و בر کنج همان گونـہ ے چالت،
בل ما سخت افـتاב و شکست.