متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
ســلام ای شــادی لیـل و نهـارم
سلام ای آنکه بر عشقت دچارم
سلام ای باغ یـاس و سنبل زرد
بیا صــبح اســت و آوای هَزارم
من که اکنون نفسم با نفست درگیر است
دلم از هرچه بجز روی لطیفت سیر است
عمر من رفت و جوانی به سرآمد اما
باز در دشت غمت چشم تو دامنگیر است
صبر را گرچه به تقویم و زمان میبندم
دل به دریا بزن امروز، که فردا دیر است
وطنت...
نور ماه از رخ زیبا و دلارام تو نیست؟
چرخ با گردش خود در پی احرام تو نیست؟
رشد آمار مجانین و مجانین خانه
تو بگو زیر سر خنده آرام تو نیست؟
همه مردم به تماشای پریشان شدنم
ای پری! زلف پریشان شدهات رام تو نیست؟
قد موزون تو بس...
من چیزی از عشغ نمی دانم
حتی فکر کنم اشتباه نوشته ام
بگذریم
تنها چیزی که میدانم
این است
در جغرافیای قلبم
در سرزمین فکرم
فقط و فقط دائما
تو در حال طلوع هستی .
اینبار
صدایش زدم
نه یک بار سه بار
و هر بار گفت بله
و نمیدانست
جانم که می گفت
هزار جان در من
می رویید
اینبار جانم بی جان شد.
تو را که بوسیدم
ساعتِ مچیام
به زبان دیگری تیکتاک کرد
سکوت بلند ترین فریادی است
که واژه ها از آن جا مانده اند...!
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
بین بودن و نبودن مانده ام ...
دارمش اما ندارمش...
واین هستی و نیستی کلافه ام می کند...
شـب نشـان از تنـهایی و خـبر از درد دارد،
واژه به واژهی شـعرهایم بـوی مـرگ دارد!
قافیهی رفتنت میانِ غزلهایم پنهان شده،
قاصـدک خـبر از پاییز و روزهای سـرد دارد!
دریای نگاه اوست لبریز سحر
از آینه هاست چشم او گویاتر
با سوزنِ آه ،دم به دم می دوزد
پیراهنِ پاره ی دلم را،مادر.
اما زبانم لال اگر روزی نباشی
بامن کسی غیراز خیالت همنشین نیست
با تو دلم در بند حرف آن و این نیست
دنیا کنار تو برایم جز یقین نیست
کشوری به نام آغوش تو
بگذار این بارانِ خاکستری،
تمام شهر را بشوید،
خیابان را،
خاطراتِ فلزیِ ماشینها را.
جهان، امروز، چیزی نیست
جز سمفونیِ مرطوبِ پاییز.
و تو،
که موهایت، شرابیِ همان افراهای دوردست،
و لبخندت،
آخرین گلِ سرخِ بازمانده از تابستان است.
نمیخواهم نامت را بدانم،
نمیخواهم بدانم...
با نغــمه ی عشــق لحظه ها دلخواه است
لبخــندِ من از بـودن تــو چــون ماه است
از راه رسـیــده فـــــصـلِ پــایــــیز بـیـا !
ای دوست که خوشبختیِ ما در راه است
واژه را در بــغلِ واژه نشــاندم ای عشق
من از آن روز که دل، پایِ دلت باخته ام
چند دو بیتی۵
اسیر روزگارم گفته باشم
برایت بیقرارم گفته باشم
در این شهر پر از آدم نماها
به غیر از تو ندارم گفته باشم
♤♤♤
نبودی مویه کردم گفته باشم
شبی واگویه کردم گفته باشم
دل تبدار خود را تا سحرگاه
خودم پاشویه کردم گفته باشم
♤♤♤
چه حسرتها...
جانِ من خالی نباشد از تو، حتی نیم نفسی،
عطرِ یادت برون میآید از سینه، با هر نفسی!
ای که بودی ذوقِ جان و دلارامِ دلم،
بعد از تو مرگ باشد امید و آرامِ دلم!
از دردِ فراغت تا عمق جانم ترک برداشته است،
مــن هــمان چیـنی بنــدزدهام کـه مَــثَلِ دورانـم!
یک بار شـعلهی نگاهت به نگاهم افتاد،
عمــریسـت به آتـشِ عشـــق میسـوزم!
آروزی داشتنت دیگـر شبیه یک افسـانه شد،
آنقدر دیر آمدی، پیـلهی آرزویم پـروانه شد!