متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
خانه ی دل را تکاندم،
چیزی جز حسرت دیدار تو در آن نبود.
چرا غرقِ خودت کردی دلم را؟
تو که: از دم، درونت بیصفا بود
از تبِ قحطیِ مهری؛ که دمادم، جاریست،
دلکم غزّهترین حال، شدهستآشفته
شعلهزا گشته به جانم تپشِ بغضی سرد
در دلآشوبیِ قلبم، همه دم، غم خفته
چه کسی حالِ مرا با با تب و تابی گفته؟
وز رگم شورشِ غمهای گران را رُفته؟
گرچه شایندهی زیباصدفِ رویایم
هیچکس نیست کند دُرّ دلم را سُفته
چرا تقدیرِ ما، این ماجرا بود؟
چراغِ سبزِ تو، پیشم چرا بود؟
منِ ساده، چگونه، دلسپردم
به تو؛ که: باورت بی شور و نا بود؟!
بی خبر از حال مایی،
آخر به کدامین بهانه..؟
کجایی بگو الان تنها کسی که داشتم بهش اطمینان؛
در سکوتِ لباسها،
عطرِ تو
مثل آهی نمناک
از لایِ پیراهنم
بر سینهام میپیچد؛
چنان شبنمی
که بر لبهی یک عصرِ فراموششده
جا مانده باشد.
و آنچه
از چینهای این تنِ بیخواب
سرازیر میشود،
گرمایِ آغوشیست
که در زمستانِ بیکسی
آرام،
دلم را میفشارد.
تا ابد حسرت آن لذت دیدار تو اندر دل ماست.
جانم تو بگیر، اما مرو با دگری.
چشم من تا به ابد چشم به راه چشم توست.
دل آشوبم و آرام دلم جز تو کسی نیست.
قسم به خدای غم و دلهره
من از بی تو بودن جهانم پُره
شبیه زنی پشت سیم سکوت
که از بوق اشغال هم دلخوره
من و لای خط لبت چال کن
بگیر و بچرخون و بالا بیار
بچسبون قلّابتو رو تنم
غریب و زمین خورده تنها نذار
بیا جشن بارون...
با من نبودی
و سالها
بودنت را با خود دیدم،
در چینِ هر آینه،
در خوابِ هر پنجره،
در سکوتی که
شبیه لبخندت نمیشکست...
به گرمای بیریای شانههایت قسم
هیچ جایی در این جهان
شبیه تو، خانه نمیشود
بیا دستهای زمان را
به آغوش شب بسپاریم
تا سکوت میانمان
حرف بزند
پیش از آنکه صبح
با واقعیت بیرحمش
میان ما فاصله بیندازد
در شبی مهتابی از امواج نور
در میان مردمی بینا و کور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
این وصال
روزی فرا خواهد رسید...
لحظه به لحظه زندگیم،
پر شده از خیال تو.
خاطراتم را..،
سیه چشمان تو پر کرده اند.
چشمان تو..،
آغازگر حیات ما بود.همین...
بغل کن مرا.
دنیایم آغوش امن و گرم تو را کم دارد