متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
دست هایت دور است
و آفتاب نگاهت
دیگر هیچ صبحی بر من نمی تابد
آری ، در طالعم نیستی
اما تو با مژه هایت
هر روز به استقبال
ردیف و قافیه ام برو
شعرهای مرا با چشم هایت ببوس
و بدان که عشق
با فاصله
هرگز کمرنگ نخواهد شد
مجید...
کوچه ای بی عبورم ،شبی بی مهتاب…
درد چون هواست و به ناچار میکشم نفس….
قورت داده ام زمستان را
یخ بسته دلم…
گیر کرده ام در خلوت ِ خاموش و جا مانده ام در فصلی که عشق
راهش از من جدا گشت…
دیگر مرا
نمیشناسد آن آشنای دور…
آفتاب...
بعد از تو ...
می توان به همان خیابان رفت
به همان کافه همان میز
و همان قهوه را سفارش داد
اما چه کسی می تواند
اسمم را مثل تو صدا بزند؟؟
درعجبم
روزخورشیددرآسمان چگونه میتابد ؟!
که روزگار سیاهی دارم و فروغ روی تو
روشن کننده این روز های من است
شب های سرد را هیچ ژاکتی نمی فهمد
دستان یخ کرده ام اما چرا.
گونه های خیس را هیچ دستمال کاغذی نمی فهمد
بالش خیسم اما چرا.
گوشی تلفن چه می فهمد برای چه بوسیده میشود
کفش هایم چه می فهمد چرا یک کوچه ی خاص را هر روز قدم...
بانگاهت
بی وفا
دارم زدی
در این عالم کنارت جای من بود
دریغا قلب تو مال دگر بود
ولی من دیگه هیچوقت عادت نمیکنم زندگیِ
بدون تو رو ، دیگه نمیتونم مثل قبل تو زندگی کنم!
انگار که زندگیم به دو قسمت تقسیم شده
زندگی قبل تو و زندگی بعد تو !
شاید زندگی بعد تو یک سال باشه
شایدم شصت سال ...
ولی اینو مطمعنم که هیچوقت...
من همه چیزش را گرفته بودم
چمدانش را،دستانش را،نگاهش را
حتی دقیقه را
او اما دلش به رفتن بود
مرا برد
تا آن سوی عشق
سپس رهایم کرد
حالا من مانده ام با سرزمینی از خاطرات
که هر شب از آن صدای گریه می اید
وقتی دلم برایت پر می کشد
دلتنگ تر از همیشه
پناه می برم به آن کوچه ی بن بست !
با اینکه تمام مساحت آن
خاطرات قدم هایت را
در من زنده نگه می دارد
اما قلبم
سرشار از دلشوره هایی هولناک است
ترس نداشتنت
خاطرات سبز تو را تهدید...
من نه تورا میخواهم نه چشمانت را نه نگاهت را
من خودم را میخواهم
روزی دیدم که به دنبالت میدوید هر چه صدایش زدم برنگشت
نمیدانم از این کوچه رفت
یا از این خیابان
یا شاید هم تو او را برده ای و پس نمیدهی
بوی دلتنگی می دهد
ثانیه هایی که
در سکوت نشسته ام بی تو
تو ای که ای کاش
می دانستی
این نشستنم
چله نشینی عشق است
و هر بار
که ورق می زنم
خاطراتت را
اشک
بوسه می زند
بر برگ برگ احساسم
-بادصبا
شبی به خوابم بیا
من که میدانم تعبیر خواب هایم با تو
همه نرسیدن است
اما بگذار فقط ثانیه ای
داشتنت را باور کنم
قرارمان همین امشب لابه لای تاریکی ها
پاییز است
اما از زبان هیچ برگی
ترانه ی عاشقی به گوشم نمی رسد
و چقدر تلخ است نداشتنت
میان پیاده روهای خیس
آنگاه که بوی نم باران
خاطرات گذشته را
به یادم می آورد
مجید رفیع زاد
در جستجوی قدم هایت
تمام برگ های زرد را زیر و رو می کنم
سراغ تو را
از برگ های سرخ نیمه جان می گیرم
نشانی از تو نیست جز ابرهایی تیره
با طعم تلخ نبودنت
که آسمان دلم را احاطه می کنند
ببا که در این خزان بی مهر...
گفت حالا که داری میری
یه حرفی بزن
یه کاری کن تا اروم بگیره این دلم
یه چیزی بگو که در نبودنت قوت قلبم باشه
زل زدم تو چشماش و گفتم
بهت قول میدم ...
که دوباره در یک سرزمینی دیگر
در یک هوایی دیگر
در جهانی که رنگ آسمان...
هر شب آتش عشقت
میان دلم شعله می کشد
و من در کوچه های خیالت
با آرزوهایم قدم می زنم
و همراه پاییز می گریم
ای کاش لبخند روشنت
بر آسمان تیره ی قلبم می تابید
و من نزدیک تر از پیراهنت بودم
به عطر جانت آغشته ام می کردی...