متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
می رسد روزی که دیگر نیستم
خاطری در یاد باد هم نیستم
می شوم پژمرده و دور هم ز یاد
می شوم خاکستری بر یاد و باد
می برد این تنه ی شکسته را
می برد این میم و نون خسته را
-هیلا بهرامی
@sheer sefid🌱🤍
من
غمگین،سرد،مرده
خالی از شادی
و
مملو از بیمم
تحمل از دستت دادن را ندارم
و عصبانیم از خودم که چرا هنوز هم اهمیت میدهم
به دیگران و به خوشحالی شان
کسانی که زخم زدند و رفتند
و من ماندم و روحی با خونریزی شدید🥀
هیلا بهرامی
@sheer sefid🌱🤍
تو که رفتی از بَرم
باقیِ عمر
نگاهم به در و شیشه ی
پنجره ماند!
پروانه فرهی(پرر)
۲۷ شهربور ۱۴ دوصفر
می خواهم رها بشوم
از این پیله ای که
هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری / شاعر کاشانی
بذار برم
بذار رها بشم از این پیله ای که هیچ امیدی به پروانه شدنش نیست...
بهزاد غدیری/ شاعر کاشانی
با صدای بی صدا مثه یک کوه بلند
مثه یک خواب ،کوتاه
یه مرد بود یه مرد
با دستهای فقیر با چشمهای محروم با پاهای خسته
یه مرد بود یه مرد
شب با تابوت سیاه نشست توی چشمهاش
خاموش شد ستاره افتاد روی خاک
سایه ش هم نمیموند هرگز پشت...
بس که خودخوری کرده ام
دیگر خودی نمانده
همه اش بیخ گلویم گیر کرده و نفسم را میبرد
لطفاً کسی بیاید و خودم را نجات دهد
بخدا که ثواب دارد
میدانی
زندگی هایمان شده است محل پیاده رو
آدمها می آیند و سلامی میدهند و میروند
بعضی ها هم مینشینند یک چایی، قهوه ای چیزی خودشان را مهمان میکنند و
دو سه خطی خاطره می سازند
برای شب های تنهایی ما
چه اندوه بار است؛
بزرگ می شویم
که بمیریم...
خستم!
خیلی خسته...
خسته از جنگیدن برای عشقش،خسته از صبر کردن برای یه دوست دارم ساده، خسته از یه خنده ی طولانی....
خیلی وقته که کم اوردم خیلی وقته که هر بار رفتم سمتش پسم زد، هر بار یه قدم برداشتم یه قدم رفت عقب، هر وقت اشتباهی میکرد من...
می خواهم امشب بنویسم.
قلم دلم شکسته و کاغذ چشمانم تر شده،
کلمات در تب قلبم می سوزند و ذهنم تا مغزِ استخوانم تیر می کشد.
روحم مرده است و جانم به ناچار، در تنگنای خویش نفس می کشد.
اشک هایم را در خود می ریزم و سیل نگاهم، شادی...
می خواهم امشب بنویسم.
قلم دلم شکسته و کاغذ چشمانم تر شده،
کلمات در تب قلبم می سوزند و ذهنم تا مغزِ استخوانم تیر می کشد.
روحم مرده است و جانم به ناچار، در تنگنای خویش نفس می کشد.
اشک هایم را در خود می ریزم و سیل نگاهم، شادی...
غم به ریال
لبخند،به دلار
عجب آشفته بازاری ست
این روزها
شبی از میان دردهایم روییدم
گل نشدم
خاری شدم در چشم باد
اگر مرا جایی دیدید
بگویید برگردد
با او کاری ندارم فقط سوالی دارم
میخواهم بپرسم:
این بود قرارمان؟
نبود … پیدا شد … آشنا شد … دوست شد … مهر شد … گرم شدعشق شد … یار شد … تار شد … بد شد … رد شد … سرد شدغم شد … بغض شد … اشک شد … آه شد … دور شد … گم شدتمام شد..
پر شده ام از صداهای خالی
از شعر های ناگفته
از جمله های ناتمام
از بغضی که تمامم را احاطه کرده است
و از چشمی که لحظه هایم را خیس
گاهی گم میشوم میان خطوط
نمیدانم کجای ناگفته هایم هستم
کجای درد هایم، کجای غم هایم
گم میشوم در این سیاهی قلم و سپیدی کاغذ