متن دلتنگی عمیق
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عمیق
بعید است،
موج دلتنگی تو جانم نگیرد.
بی تو بعید است،
جان سالم در ببرم از این همه دلتنگی.
در زیر آوار خاطراتت،
چه جانها که نداده ام من.
انگار قرار است موج دلتنگی ِتو،
جانم بگیرد ز تن.
جهان از ازدحامِ موجِ ماتم، درد دارد
زمان از التهابِ بسترِ غم، درد دارد
از احساسِ نمِ پیوستهی بغضی تبآلود
نهانِ قلبِ ایرانم دمادم درد دارد
دل ما غرق،
موج زلف مشکین تو شد،
در سینه ی ما،
حسرت دیدار کسی نیست به جز تو
گاهے حس مےکنم خودم را گم کردهام؛ انگار
خستگے روے تمام روزهایم سایہ انداختہ.
چیزهایـے کہ روزے قلبم را گرم مےکردند، حالا
فقط خاطرهاے دورند. دیگر چیزے درونم نمانده،
جز سکوتے کہ نمےدانم مرحم است یا زخم..
صبر چشمانم پایان نیافته است
هرچند که گفتی نخواهی آمد
اما همچنان در انتظار میوه صبر است
آری همان که نامش معجزه هست
و شاید که ناباورانه، شگفتی آفریند
که هیچ کاری غیر ممکن نیست
وقتی تکیه گاه امنت ، خداست
در تقویمِ کهنهٔ رویاها
برگهایی هست
که هرگز ورق نخوردند—
شاید از ترسِ حقیقت،
یا زخمِ تکرار...
باد،
با انگشتان نامرئیاش
بذر آرزوها را
در بیابانِ فراموشی کاشت،
جایی که حتی سایهها
ردی نمیگذارند.
چشمانم،
دو فانوس خاموش
در طوفانِ بیپایانِ انتظار
هنوز...
نوری از فردا را جستوجو میکنند،
بیآنکه...
این شهر، همان شهر پیشین است،
گرچه چون گذشته به چشم من نمیآید!
شهر با کوچه و خیابانش زیباست
ولی با مردمانش آباد است.
در دیدگاه من چنین است:
خیابانها اخمو و افسردهاند
به رهگذران سلام نمیکنند
میدانند که تو در این شهر نیستی
کوچه و بازار و باغچهها
در...
بدترین نوع گروگانگیریست
بغض بیرحم به گلوییت زده باشد خنجر
نشود دم بزنی!
پشت پنجرهی حنجرهی تنهایی،
یک نفر،
آهسته،
آرام،
بی صدا،
نجوای شبانهی دل را،
با ژرفای بینهایت عشق،
فریاد میکند!
آسمانی آشیانه زاد روزت شاد باد
در کنار گل عذران خانه ات آباد باد
رفتی و ما را غم نابودنت در هم شکست
خاطرات با تو بودن را هزاران یاد باد
صبر هم گویی خجالت می کشد در پیش دل
غــم چـــرا از روزهـــایم کم نــمی گردی بگو
"یار سفر کرده"
رفتی…
و سکوتی از جنس ابدیت را در جان لحظههایم به جا گذاشتی،
مانند نغمهای که در دل شب گم شد،
مانند ستارهای که خاموش به بیکران پیوست.
نگاهم هنوز در امتداد راهیست که رفتی،
آغوشی که هیچ بادی نمیتواند پر کند،
و قلبی که صدای تپشهایش...
امشب دلم شیدای تو، آتش گرفت از یاد تو
یا ساز دل را کوک کن، یا برشکن ساز مرا
چشمان تو آیات نور، در شامِ تارِ زندگی
یا روشنی در من بدم، یا خامُش انداز مرا
هر شب به یادت میروم، تا مرزهای خواب و عشق
یا خواب را شیرین...
قدر بودنت را نفهمیدم...
چه دیر فهمیدم که حضورت گنجی بود که بیدریغ از دست دادم.
هر لحظه در کنارم بودی، با مهربانی، با سکوتی که پر از عشق بود،
اما من، غرق در روزمرگیها، در هیاهوی بیمعنا،
قدر آن نفسهای گرم، آن نگاههای آرام را نفهمیدم.
حالا که نیستی،...
گاهی
آهی
نگاهت را
به نگاهی عوض می کند...
مشتاق دیدنت هستم.
آن زمان که دلم سخت بهانه ات را می گیرد.
در بند عشقت اسیرم
ببین چه سان
ژرفای احساسم
با تکرار محبت
ترجیعبند مهر میسراید