متن غم و اندوه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غم و اندوه
ا؋ـکار مان زنـבگے را مے سازב ..
با طرز فکرمان مے توانیم از غم رها باشیم و هم مے توانیم خوב را בربنـב غم کنیم..
مثبت فکر کنیم
اشک هایم بر زخم هایم می بارند و زخم هایم خون گریه میکنند...
«شوریدگی»
در این شام تار،
در پشت پنجره نور،
که باد از میان شاخههای بید میگذرد
و آه تو را به ارمغان میآورد از دور،
لبخندی بر لبانم نقش بسته؛
اما، چه کسی میدانست برای آخرین بار!
درد تو،
مانند برفی سنگین،
بر شانههای من میبارد،
مینشیند و سنگینی میکند....
لعنت به نگاهی که لرزاند دل ما را.
مو پریشانی و من در به در موی پریشان توام.
من از این بی تو بودن های تکراری، بیزارم.
مشرکی را دل شکسته دید ابراهیم من/
عهد برهم زد، تبر انداخت، یک بتخانه ساخت /
عاقلی تا وصل هر مخروبه را با ماه دید /
دل به هر سیلاب و طوفان زد از آن ویرانه ساخت
❉᭄͜͡زمستاט چمـבاט بـہ בست ایستاבـہ است..
بهار בر ،راه..
چـہ رویاهایے בاشتیم کـہ گذر ....
چـہ اشک هایے کـہ از سر شوق و غم باریـבیم
چـہ حقیقت هایے کـہ برایماט روشن شـב
چه آرزوهایے בاشتیم کـہ بر ؋ـراز آسماט ها رها کرבیم
چـہ عزیزانے کـہ هم آغوش خاڪ
چه شب...
جهان
بیحضورت
غمی است میان غروب و دریا
سیگاری است میانِ انگشتان
به یاد تو
غم و سیگار
مرا میکِشند و نمیکُشند...
شب دلم یخ زده بود توی دلم آب شدی
یار دیوانه ی من از شب و آغوش بگو
عشق ای نامه ی سر بسته ی خاموش ، بگو
قند هر روز من امشب ، عسل ناب شدی
شب پر طول و طویلی ست ، به یلدا نرسید
مست و محزون...
جسما نه اما روحا استخون هام متلاشی شدن
زیر خروار ها خاک ویرونم و بارونِ هیچ بودنی این زمین و تنی که نیست رو تر نمیکنه.
نیستی و نبودن تو بدجور...
باعث شده دیگران نیایند به چشم...
دیشب به روی دفترِ دریا گریستم
اشکم به ته رسید، دلم را گریستم
مانند کوزه ای که شده گونه هاش تر
بر شانه های دخترِ دنیا گریستم
وقتی که زد به سینه ی من ماه دستِ رد
با چشم های غرق تمنّا گریستم
دیدم تمام شهر به من پشت کرده...
به گمانم جان دادن هم کم است...
در پی یک لحظه بوسیدن تو...
سکوت تلخ خودت را،شبی به معرکه بشکن
از این هوای نفس کُش، بکِش تمامی دامن
خوشحالی سال هاست که مرده است از آن زمان که کاخ آرزوها بر سرش ویران شد...
آسمان خیال
در این قبیله که دیدار روبرو جرم است
زبان دهکده لال است و گفتگو جرم است
بروی شانه طوفان رها نکن دیگر
حریر ملک ختن را که مو به مو جرم است
اگر چه حضرت حافظ وصال می طلبد
بگو به خواجه حذرکن که آرزو جرم است
نگو...