متن حسرت
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت
اندوهِ مردابم و ..
دریاست ، حسرتِ هر روز من
✍ سردار
تشنه اند چون کویر !
تنها نگاه توست
که سیراب می کند
این کویر در حسرت باران را
بیا که دل نوشته هایم
چشم هایت را
التماس می کند
مجید رفیع زاد
تلخ ترین تصویر زندگی ام
قلاب دست هایتان بود
در آغوش گرفتنش
آرزوی من بود
اما حسرتی شد برای دست هایم
تا همیشه
تنها بمانند
مجید رفیع زاد
وقتی به دستان پینه بسته خودنگاه میکم
وقتی به خزان موهای پدرم نگاه میکنم
وقتی به گریه های مادر نگاه میکنم
وقتی به تمام حسرت هایی که
درنبود پول بردل مانده
چگونه می توان نوشت که علم بهتراست
از ثروت..
بیاید یجوری با آدمایی که تو زندگیمون میان و میرن رفتار کنیم که وقتی از دستمون میدن حسرت بخورن نه اینکه بگن اخیش راحت شدم
آدم خوبه داستان باشیم
یاسمن معین فر
حسرت
نه حسرتها حسرتند
نه داشته ها آرزو
بی سایه در عین همزادگی
بی عشق در عین نیازمندی
پیر عقل دیرزمانی ست که نوری چهره اش را بر نمی تابد
گل فروش دوره گرد
- بر سر بازار-
دل حراج میزند
دریغا که این روزها
رونق شکسته بندها به دل...
ننویس لطفا!
یک جو صداقت توی گندمزار مان نیست
حرف از رفاقت بر سر بازارمان نیست
گرگی برادر های مان را خورده شاید
غیر از لباسی پاره چیزی بارمان نیست
شب زنده داری هایمان را خواب نوشید
صبحی همآوای دل بیدارمان نیست
ای کاش باورهای مان فهمیده باشند
یاری به...
ومن تنها ساکن این خلوتگاهم
نور هست و ماه
شور هست و آه
نور به صفحه ام میتابد
و نشان میدهد نوشته های بی سرانجامم
شور در سرم ولوله به راه انداخته
و مرا به یاد حسرت روزهای دور
اینبار با کمی اشک به چشم فراخوانده
قلب من امشب در...
می دانم که می دانی فراقت درد نیست ...
حسرتی در پی بودنت که جان را به لب رسانده ...
دلی خونین و چشمی تر در این دنیای وامانده
نه یادی از خدا بردل نه رحمی در دلا مانده
نمی دانم چه شد دیگر پر از آشوب و تشویشم
از این نا مهربانی ها دلی حسرت به جا مانده
دلم دلتنگ باران است چرا باران نمی آید
به قلبم خنجری خورده که خون از آن نمی آید
ز حسرت گشته ام لبریز بی تو چند وقتی هست
سراغم دیدن رویت پی درمان نمی آید
بدون تو سیاهی سایه ای افکنده بر جانم
چو آتش کوره ی دل را ،لب...
سهم من در وسط معرکه عشق چه بود؟
غم و دلتنگی و حسرت، همه یک جا با هم!
یک روز می آیی که شاید مرده باشم...
تا آخرش هم آدمی هرگز جوان نیست!
دیدی نمی آیی و حسرت می شود عشق
دیدی خدای قصه هایت مهربان نیست!
▪️شاعر: سیامک عشقعلی
آه...دلهامان اسیر حسرت و درد و غم است
سهم ما از زندگی دریای رنج و ماتم است
ما کم آوردیم از بس زیر سقف آسمان
زخم خوردیم از غریب و دوستانِ همزبان
نا امید و خسته از این بی مرامِ روزگار
مانده بر دلهایمان صد زخم کهنه یادگار
در هجومِ...
ای کاش
ختم به خیرهایمان
ختم به عشق می شد !
تا دیگر
حسرت گره
بر دل دست هایمان
باقی نمی ماند
مجید رفیع زاد
خواستم بهترین روز عمر و رویای شیرینم
با تو محقق شود
اما با رفتنت همه چی نقش بر آب شد
زمان عاشقی بگذشت و من در حسرتم بی تو
خدا را شکر از این بابت که در هر حال خوبی تو
اعظم کلیابی
بانوی کاشانی