شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
دزدیده نگه کردم
من چشم سیاهت را
اینگونه شدش آغاز
این قصه پر غصه
حسن سهرابی
با طلوع عشقت
آغاز می شود صبح دیگری
و بخیر می شود صبحم
با بارش آیه آیه غزل چشمانت
و من
دوستت دارم هایم را
می آویزم بر
گیسوان طلایی حضورت
-بادصبا
رویای تو را
هر صبح
می سپارم دست قاصدک های عاشق
ای زیبای من
که نامت
زیباترین واژه دفتر شعرم شد
و نگاهم
چون
آفتاب گرانی
می گردد در پی نگاه تو
-بادصبا
عطر آمدنت
می پیچد
لابلای برگ درختان باغ
و سرمست
قمریان سرخوش
همراه با نسیم زیبای بهاری
به رقص می آورند
شاخه های
تک درخت خیالت را در کنج باغ آرزوها
-بادصبا
چشمهایم
در انتظار دیدارت
تا ابد بیدار می ماند
چرا که عشق
در قامت نامت
آشکار گشته است
چون خورشیدی تابنده
چگونه بی تو باشم
تویی که
چون باران
باریدی
بر شب بوهای باغچه ی دل
و عطر حضورت
پیچید در کوچه ی دلتنگی ام
-بادصبا
در بهار خواستنت
یادت می شکفد
همچون غنچه ی یاس سفید
بر قامت
خشکیده و بی جان تنهایی
و من
تو را لحظه لحظه
می سرایم
در پهنه ی بیکران عشق
با رقص واژگان و قلم
و به شوق آمدنت
تا عاشقانه هایم
تصنیف دلدادگی مان گردد
بادصبا
کنارت من خدا را دوست دارم!
ضمیر جمع «ما» را دوست دارم!
صدایم کن شبیه روز اول
که آن حال و هوا را دوست دارم!
تو باشی، چتر باشد، زیر باران
تمام کوچه ها را دوست دارم!
میان چشمک و آن خنده ها بود
کسی گفت این دوتا را دوست...
گل های دشت دامنت را دوست دارم!
بوی خوش پیراهنت را دوست دارم!
باید بخندی روز و شب در چشم هایم
شیرینیِ خندیدنت را دوست دارم!
من موج هستم رو به آغوشت همیشه
ای ساحل زیبا تنت را دوست دارم!
این روسری زیباست تنها بر سر تو
من رنگ لاک...
دور از رخت دل من تاب توان ندارد⚡
بی شور بی ضمیرم شعرم بیان ندارد⚡
این قلبی که شکستی اصل صاحبش
تو هستی✍
گفتم که خلق بداند عشقم نهان ندارد⚡
پنهان کردم عشقم را تا تو از من نرنجی 💙
حیف ندانستی گفتی دردت درمان ندارد⚡
گفتم گهی دلگیرم انگار...
دوباره واژه ها
بهانه گیر شدند بی تو
و سکوتی سنگین
مهمان خنده های شبانه ام
ای کاش می دانستی
گاهی چنان دلتنگت می شوم که
در حوالی کوچه ی غربت ها
رویای تو را می بافند
با چشمانی خیره به راه آمدنت
دستان لرزانم
-بادصبا
عصرها
بدجورخاطراتت
فوران می کند درونم
و من هربار
با قلبی عاشق تر از همیشه
می سرایمت
همچون پرنده ای
بر روی شاخه های عشق
و پُر می شود
وجودم از عطر دوست داشتنت
و احساس حضورت
به آتش می کشد
خرمن تنهایی ام را
-بادصبا
به پرواز در می آید
با طلوعِ هر سپیده
نگاهم
در دشتِ پر گلِ پیراهنت
و چشمانت
همچون شرابِ کهنه ی شیراز
مرا
چنان به شور وا می دارد که
می رقصم
شانه به شانه ی خنده هایت
-بادصبا
دلم
یک باغ می خواهد
پر از عطرِ گلِ یاس و گلِ نرگس
که در آن شادمان
از لابلای شاخه ی سبز درختان
بشنوم آواز مرغان بهاری را
دلم
همصحبتی با
موجِ ساحل را
سحرگاهان
به همراه نگاه مهربان و گرمِ خورشید فروزان
با تو می خواهد
و صبحی که...
همیشه این دل عاشق برای تو تنگ است
صدای ضرب نگاهت به قلبم آهنگ است
چه دوری از من و نزدیک میان هر نفسم
وجود تن به سرودِ تنت هماهنگ است
من روانی تر از آنم که تو را
بعدِ ده سال فراموش کنم
آنچه در جانِ من انداخته ای
آتشی نیست که خاموش کنم
صبح است
و آفتاب
لبخند می زند
بار دیگر به قامت بلند آرزوهایم
و من
دوباره
تو را بی اختیار آرزو می کنم
با تمام دلتنگی هایم
افسوس
که باز هم نیامدی
و چشمانم خیره به راه آمدنت
می شمارند
ثانیه های خسته از دویدن را
به کدامین جُرم
باید...