جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
گنجشک هستم ، بر درخت تو غزل خوانمبر سفرهٔ قلب تو من ، امروز مهمانم از هیچ شعری بی تفاوت رد نشد چشمممن تشنه هستم در پی اعجاز بارانمهر روز من پاییز می بینم در این دنیامن سالها در انتظار یک بهارانمروزی مرا با سنگ می رانی ازین شاخهگاهی در آرامش کنار چشمه سارانمبا یک نگاهِ سرد ، تَرْکِ شاخه می گویمبا یک نشانی از تو بر ، این شاخه می مانمسرد است اینجا ، برف باریده ، منم تنهاسردی نکن تو با من و از خود نرنجانم...
رفتیدور شدیدیر شدنیامدیهنوز چشم انتظارم....
موهایش شب،چشم هایش همیشه بارانی،دست هایش سرد،لب هایش بدون حس،و نگاهش خیره به مکانی مبهم و بی انتها،او سالها منتظر کسی بود که رهایش کرده بود.منتظر اویی که برگردد و دوباره دوستش داشته باشد و در این انتظار از تمام آدمهایی که عاشقش میشدند انتقام میگرفت.انتقامِ ماندن در این برزخ تلخ را."انتقام"، سرش را گرم میکرد تا تحملِ "انتظار" آسان تر شود.رابطه با او شبیه ماندن در یک شبِ بارانیِ سردِ بی انتها بود....
ز صبر خالی ام اما به انتظار دچار...منی که گشته به یک روح بیقرار،دچارپر از سکوتم و هر روز از سخن لبریزغریق بغضم و هرشب به انفجار دچار!چنان ز هر مژه ام شعر تر فرو ریزدکه نیست مثل منی کس به آبشار دچاربهار بعد تو پاییز سرد تنهایی ستمباد هیچ نگاهی به این بهار،دچار!ببین چه بر سرم آورده ای که مدت هاستمیان جمعم و بی تو به صد حصار،دچارگذشت روز و شبم در امید وصل،ولی..شدم به بی انصافی روزگار،دچارمخواه باز بخندد،که خنده یا...
غزل بهانه می شود ، که تا تو را صدا کنم !به نام عاشقی دلم ، برای تو فدا کنم !جواب شعر من فقط ، سکوت تلخ انتظارنمانده حرف دیگری ، که من به تو ادا کنم !گناه من در عاشقی به جرم دل سپردنمکه تا ابد به یاد تو ، خدا ، خدا ، خدا کنم !دوباره زنده می شوم ، به اشتیاق دیدنترسیده ام به کعبه ات ، که حاجتم روا کنم !در این خزان بیکسی نشسته ام به درگهتکه هر شبم برای تو ، ز جان و دل دعا کنم !تمام آرزوی من ، در این وداع آخرینشنیدن صدا...
ای کاش پرنده بودم تا میتوانستم از بالای ابرهای بغض آلود، زندگی کردنت را تماشا کنم .ای کاش دریا بودم تا میتوانستی سنگِ دغدغه هایت را در دلم پرتاب کنی و ساعت ها به من خیره بمانی .ای کاش فردا بودم تا هر روز در انتظارم بنشینی و ای کاش با تو آنجا بودم؛ در کنار دریا چشم انتظار فردا و غرق شده در رویاهایمان پرواز کردن را به تو می آموختم....
عشق آنجایی خوب استکه آدم را پیر کنداما خودش جوانِ جوان بماند !آنجایی خوب است کهلبخند هایت راپررنگ تر کند ،واقعی تر...و تلخی اشک فراق راو انتظار رابه شیرینی وصال محبوب پیوند دهدآنجایی که ،دست هایت تا انتهای عمردر دستان کسی بماندکه دوریش درد وآغوشش آغازیست برای زندگی!نون قاف...
برف می بارددانه دانه بر دلم حجم غم می باردآسمان تاریکپنجره دلمردههیچ عابری نیستسرشاخه های پیچک خیالتنیده بر دیوار تنهاییگنجشکِ دل پوسید در این زندانبرف می باردبرف می باردکوه صبرم لباس ماتم می پوشدراه بند دلیل بی راه آمدبر خاطر خیابان خبری نیستکسی پشت پنجرههمچنان به انتظار می ماندبرف می باردبرف می بارددانه دانه بر زخم دل نمک می بارد....
در این دنیا نه خوشبختی هست و نه بدبختی ؛ فقط قیاسِ یک حالت با حالتی دیگر است !تنها کسی که حد اعلای بدبختی را شناخته باشد می تواند حد اعلای خوشبختی را نیز درک کند ...می بایست انسان خواسته باشد بمیرد ، تا بداند زنده بودن چقدر خوب استپس زندگی کنید و خوشبخت باشید ، هرگز فراموش نکنید که تا روزی که خداوند بخواهد آینده ی انسان را آشکار کند همه ی شناختِ انسان در دو کلمه خلاصه می شود : انتظار کشیدن و امیدوار بودن ......
مریم باشد یا رز سرخگلایل باشد یا یاس بنفشفرقی نمی کند.زیباترین گل ها، گل های بازیگوشی اندکه در انتظار آمدن زنیدر پشت یک مرد پنهان می شوند!...
خزان شد و نیامدیبه لب رسیده جان مننیامدی و بهز دلگرفته در هوای تو !گرفته بوی عطر توتمام خاطرات مننشسته روی دامنمغبار رد پای تو !...
بوسه هایت را هنوز گل نداده،پشت نفس هایت حبس کردیو انتظار چشم هایم را ندیده،از کنارم گذشتیمحبوبه شب...
با آن که همیشه با دلم ،همدردی دیوانه ی عشق و انتظارم کردی بر پنجره های کوچک خانه ی ما گل چیده شده ردیف، تا برگردی...
دیگر نه گلویم تحمل بغض دارد؛نه چشم هایم اشکی برای ریختن؛حالا چند سال است که در انتظار برگشتن تو تنها به درب خانه خیره مانده ام؛ بی هیچ حرف و شکایتی...نویسنده: علیرضاسکاکی...
اندیشه و سکوتبغض و انتظارچهارگوشه تقدیرمان اینست !...
خواستم بگویم دوستت دارماما جمله ها ابترندپشت این ظاهر بی خیالدو چشم خیسشوری انتظار را شره می کنندغمگین نیستمخسته[بودم و حالا] نیستمشادمکه داشتن و داشته شدنرویداد دو سویه شادی ستبیش از هر آنچه بگویمدلتنگمآخر در دست های دوستت دارم«ای کاش» لانه کردهمی گویم:ای کاش از این خیابانای کاش از این گذرای کاش روی این نیم کتپشت ویترین آن دکاناین سوی پنجرهرو به منظره خیس خیابانانگشتانتسرنوشت رها مانده انگشتان مرابه ...
این روزها دلم خونِ خون است؛مثل اناری بازمانده از شاخه ای که چشم به در دوخته تا تو بیایی و او را از شاخه بچینیمن اَنارِ آبانمدل تنگت که میشوم ، بغض هایم می ترکدمن تا آخرین انارِ روی درختِ این پاییز ، به انتظارت خواهم نشستنکند نیایی؟!...
ما که انتظارِ اتفاق های خاصی نداشتیم آقا! ما می خواستیم بدون اینکه حواسمان به خبرهای تلخِ تلویزیون باشد، برای خودمان چای درست کنیم و کتاب بخوانیم و شب ها چند قسمت از سریالی را پشت سرهم ببینیم و جوری خوابمان ببرد که یادمان برود اطرفمان چه ها گذشته. ما دوست نداشتیم کسی بهمان ترحم کند و فکر کند چون تنهاییم، بدبختیم و زور بزند از تنهایی بیرون مان بیاورد. انتظار داشتیم بدانند که واقعن خوشیم با همین ها. ما می خواستیم خودمان آنی باشیم که به خودمان لبخند...
از روزیکه گلهای سرخ دوست داشتنتبر سرزمین دلم روییدهدیگر هیچ باد و بارانی و هیچ پاییزیغمگینم نمیکند …و قسم، به تمام درخت های عاشقیکه یک روز بی صبرانه پیشانی بهار را میبوسندبا چشمهایم به راهت …با قلبم به نامت …و با دستهایم در انتظار به آغوش کشیدنت میمانم …...
بسم رب المهدینشسته ام در آستان انتظار یادی که ؛قطعا آمدنش ؛ تنها راه نجات بشری ستوقتی که _او_ رفت من نبودمنمی دانم وقت آمدنش من هستم ؟ ؛★★★★★... با من بگو از آمدنت ؛_آیا روز بازگشت به دنیای پردرد ما !؛من نیز هستم ؟؟؟ یا زیر سنگی سرد انتظار می کشم ؛شنیدن « انا المهدی » گفتنت را !!! ؛با من بگو ؛ من طاقتش را دارمای یار مهربان و پدر گرانمهری که ؛کسوت امامت و ولایت از خدای جانان داریتو بیا حتی اگر ؛ من غزل خداحافظی را ؛با د...
خورشید امروز دامن خال دار اش را پوشیده بود و در آسمانِ آبی تر از همیشه دل از ابرهای سفید میبردامروز ذهن خسته یِ حرفای عجیب ، به دور تمام نگرانی هایش پیله ی امید بست و در انتظار پروانه شدن اشان نشستامروز خبری از دلشوره های کال نبودتمام خوشی ها رسیده و شیرین بودنامروز اخم ها از نور بود نه دل شکستن هاخنده ها دلی بود و نیاز به دلخوشی نبود انگار که تمام عالم خوش باشدامروز هیچ شُکری از سر دیدن لباس های کهنه ی گدایی نبود شکر برای تما...
جاده چای تلخش رابه انتظار تو شیرین حل میکند...
قناری در قفس آواز نمی خوانددانه نمی خوردآب نمی نوشیدقناری غمگین بودگفتشم: اگر این چنین ادامه دهی زنده نخواهی بودگفت :فرق نمی کندگفتم:زندگی عزیز استگفت : این زندگی برای تو عزیزِمن خسته شدمقفس را باز کردم گفتم:پرواز کن تو آزادی...اشک از چشمش جاری شدگفت:ای کاش آن زمان که این را آرزو میکردم می رسیدم الان ذوق اش را ندارمآرزو هایم را دفن کرده ام ، آرزو نمی کنم انتظار نمی کشم........
پنجشنبه استو عطر خواستنتدوباره گیج می کند ثانیه های بیقرار را ....تو کجای جهان منیای نزدیک ترین دور !که من سالهاستپنجشنبه را به انتظار نشسته امو سهم چشمانم همیشه بی خبریست...
انتظار گاهی قشنگ استوقتی که می دانی، یعنی دلت مطمئن استخدا جایی دلی را بی قرارِ بی قراری های تو کرده...
آدما همیشه منتظرن،منتظر یه اتفاق،یه روز، گاهیم یه آدم ...اما کسی نمیدونه، ممکنه اون اتفاق، اون روز یا اون آدم هیچ وقت از راه نرسه ...فقط تنها چیزی که میدونیم، اینه که آدم تو انتظار ذره ذره،خودشو از دست میده ......
آدما همیشه منتظرن ...منتظر یه اتفاقیه روز، گاهیم یه آدماما کسی نمیدونهممکنه اون اتفاقاون روز یا اون آدمهیچ وقت از راه نرسهفقط تنها چیزی که میدونیم ،اینه که آدم تو انتظار ذره ذرهخودشو از دست میده ......
بی من چگونه رفت؟ مگر دوستم نداشت؟آخر چه خواستم که دگر دوستم نداشت ! آن اشک های شوق در آغازِ هر سلامآن خنده ها چه بود؟ اگر دوستم نداشت آه ای دل صبورِ کماکان در انتظار!آه ای نگاه مانده به در! دوستم نداشت کار رقیب بود که نامهربان مناز روز دیدنش به نظر دوستم نداشت من تا سحر به گریه و او تا سحر به خوابدردا که قدر خواب سحر دوستم نداشت... ....
ومنی که تمام شب را به انتظار نشسته امتا مسیر آمدنت رادیده بانی کنم!و تویی که نخواستی از مهربانی دستانت؛برای آبیه انتظارم سایه بانی بسازی !تو هیج گاه نخواستی و نتوانستی از محل دقیق آرزوهایم بویی ببری!دیگر هیچ اشتیاقی ندارم تا علاقه ام را پخش کنم در دیدگان احساس مبهم فرشهایی که خیره به سمت من نشانه رفته اند!باید باز کنم دکمه دکمه علاقه ام به تو را؛از تارهای وابستگیه درون مغزم تا حصارهای شطرنجیه نوک انگشتانم!وقتی هیاهوی کوچه ؛تنهای...
زیرِ این نم نمِ باران غم انگیز بیازادهٔ مِهر، پیام آورِ پاییز بیاماهِ من، پرده نشین بودنِ تو تا چه زمان؟طاقتِ برکهٔ جانم شده سرریز، بیاقهرِچشمان تو ازمن، به چه جرم و سببی!ای به قربان تو و قهرِ تو، برخیز بیاانتظارِ تو مگر چیست بجزعشق، ازعشق!دارم از عشقِ تو قلبی، پُر و لبریز، بیاچشم گلها همه خشکیده به راهِ سفرتمثلِ من خیره به در؛ آینه هم نیز، بیاجرعه ای مانده که خالی بشود کاسهٔ عمرپیش از آنی که زِ تن، جان برود تیز ب...
و تو آمدیدر خزان عمرم،رخ نمودی در فصلی که رفتن های پی در پیگریبان گیر زندگی ام بود.ماندی و بند بند وجودم را لمس کردی.و در بهار عمرم،کوله بارت را جمع کردی وگریختی...چه بی رحمانه،راه را برعکس پیمودیو قوانین را برهم زدی...دیگر اعتمادی به این فصل ها نیست،من به انتظار فصلِ پنجمی نشسته امکه بازگشتن اترا جشن بگیرم...!...
فصل نشانه گذاری شده ی کتابم را در مکانی که آغشته به آرامش است، باز می کنم.به دنیایِ خیالی رنگارنگ و شاید سیاه سفیدم وارد می شوم!هر چقدر که پیش می روم عطش و کنجکاوی ام بیشتر می شود.صفحات را ورق می زنم و سفر می کنم به دشت های سرسبز و مملو از گل شقایق. آنجا دراز می کشم و به آسمان یکدست آبی خیره می شوم.گرمای نور آفتاب را پشت پلک هایم حس می کنم و دستم را جلوی دهانم می گیرم تا خمیازه ام را بپوشانم.فصل بعد، موج موهایم را در ساحل، به دست عطرآ...
بیا و بی بهانه بند آغوشم شوگره بزن چشمانم را در مسیراتفاقات ارغوانیه تبسمعبورم ده بی تکلف و سادهاز صداقت نیلوفرها تا عشوه گری نازهاعاشق ترم کن میان دلبستگی ها و وارستگیهای قرمزو بلوطی مردمک دیدگانت!پروازم ده در ساقه های نازک نیازاز واماندگی های رقت انگیز؛تا انتظارهای تلخ شب بیداری!فرو بپاشانم در مرزهای بی شمار وامنیت داغ آغوشترمز عبورم بده از صاعقه ی روشن حروف اسمتبگذار تا جلد آغوشت شومبگذار راحت به خوشبختیِ مان ...
پاییز همان قاب عکس خاک گرفته یدلدادگی هایمان است که تو آخرین بارقول آمدنت را داده بودیومن هر روز صبح کنار پنجره با چشمانی مضطرب آخرین برگ های این درختان را می شمارمنکند آخرین برگ هم به زمین بنشیند و تو نیاییپاییز یادآور بوی قدم هایمان در کوچه های این شهر استانارها را برایت دانه کرده ام و دو فنجان چای که نوشیدنش با تو آرزوی این روزهای من استمن کنار همان درخت انار کوچه ی عاشقی هایمان به انتظارت نشسته ام ، نکند نیایی...
آخرین شب تابستاندست به دامن بلند مهر می شودوشهریوراز میان کوچه باغ می گذردو پاییز پرتکاپوبا بوی نارنج هایشکنار خلق شیرین چای تازه دملحظه های عاشقانه ام رابه نفس نفس می اندازدباید تب زرد انتظارم رابا حریر پیراهن چاکدارممیان درگاه باغبرای پابوس قدمهایتپهن کنمو تو رادر فردوس هزار نقش ونگار پاییزی اممهمان ترنم زیبای بارانو هوای گرمسیری آغوشم کنمتا پای رفتنت درتمام فصل ها کنار پاهایمبه خواب بروند...
مرا انتظارمرا صبرمرا تنهاییمرا فاصلهو مرا پاییز از پای در آورده است؛از من هیچ نمانده استجز لبی که برای بوسیدن رگ گردن توهنوز هم نفس نفس می زند......
روزهای عمر پرشتاب در گذرندبرف ریزان شد بر موهای مشکینماما هنوز هم چشم به راهمرفتیبدون هیچ آمدنی...کاش تکرار داشتی مثل فصل ها....عاقل نیستمفلسفه نمی دانمعرفان نخواندماما نیامدنت به شاگردی ام نشاند...حالا مسئله های انتظار را حل میکنممثنوی های عاشقانه را از حفظ میخوانمجغرافیای عشق را میشناسممن دروس دلی را خوب خوانده امشاگرد اول شدم در کلاس دلدادگیو حالا پیشه ام شده ست خاطره بازیمن خاطره باز ماهری هستم...
دلنوازمدیگر یاد گرفته اموقتی که دلتنگت می شوممی کشانمت به خیالم...یعنی که در راهِ آمدنیانگار که از پیچ کوچه گذشته ایفورا نرگس ها را در گلدان می گذارمموهایم را باز میکنمعطر میزنمپیراهن گلدارم را می پوشمو دو فنجان چای میریزممی نشینم به انتظارتوقتی که دلتنگت میشوممی کشانمت به خیالمو یک دل سیر فدایت می شوم...
انارهای کالدر انتظار رسیدن دستانت...
به تازگی آموخته ام که همه برای منفعت خودشان یاد من میوفتند ، برای کمی بهتر شدن حال خودشان دست به هرکاری میزنند، آموخته ام که باید از هرکسی انتظار هرکاری را داشته باشمباید خودم را از این جماعت منفعت طلب دور کنم ، حتی اگر درحال مرگ باشم هم نباید به این آدم ها پناه ببرم چرا که آنها نگران لباس سیاهی که کهنه است میشوند !در کنار پنجره مینشینم و کتابم را میخوانم و لحظه های واپسین عمرم را سپری میکنم و با آرامشے خالصانه با این دنیای پر درد و غم وداع م...
چه کنیم دیگر جز انتظار...این انتظار لعنتی آدم هارا پیر می کند،این را امروز فهمیدموقتی مقابل آیینه اتاقم ایستادم ،چند تار موی سفید میان لشگری از موهای مواجم دیده می شد......
پایان پاییز را به انتظار نشسته ام... شاید،زمستان که بیاید! ببارد بر سرم، برف خیال تو......
من زیاد زندگی را به خودم زهر کرده ام. زیاد خریت کرده ام. جمعه های زیاد، عیدهای فراوان، سفرهای دور و دراز، شب هایی که باید موفقیتم را جشن می گرفتم، وقت هایی که باید از طعمی که میچشم لذت می بردم، من حتی ایستادن زیر ایفل را به خودم زهر کرده ام، حتی آخرین سیزده بدر پیش از سی سالگی را، حتی وقتی بزرگترین جایزه زندگیم را می گرفتم، من حتی آزادی نوشیدن یک ظرف بزرگ آبجو یا یک قهوه فرانسوی را در حالی که باد توی دامنم می پیچید به خودم زهر کرده ام. از حماقت. ...
حتما این پاییز هم مثل همه ی پاییزهای دیگر میگذرد، خواننده ها دوباره آهنگ های جدید بیرون میدهند و از تنهایی و خاطرات آدمهای رفته حرف میزنند، حتما بچه مدرسه ای ها دوباره توی دفتر املاشان برای سین یک دندانه اضافه میگذارند و برای پ یک نقطه کم، دانشگاه ها پر از دانشجوهای ترم اولی میشود که خیال میکنند عشق جایی در حوالی صندلی های خالی دانشکده و کلاس های گرمش انتظارشان را میکشد، حتما رفتگرها دوباره تا قبل از بیدار شدن خورشید جاروهاشان را روی تنِ زمین میک...
تو را در کُنجِ قلبمو گوشهٔ دنجِ خیالمجای داده امآه که چقدردلم تنگ استو هوایم بارانیبازهم در کنارجای خالی توزل میزنمبه تاریکیِ این شب سیاهو سکوت خاموش این شهر رادر آغوش میفشارممن مانده امتنهابا یک دنیا انتظارو تو...........وتوهیچ میدانیکه این دلتنگیمرا خواهد کُشت!!!...
زمانی بود برای بودنش جانم را میدادم،پس با خودش فکر کرد که جانم بی ارزش است؛اما دگر نه چشمهایم برای چشمانشو نه دستانم برای لمس دستهایش انتظار میکشند،نه قلبم برای دیدنش بی تابیو نه گوش هایم برای ندایش بی قراری میکند،حتی اشتیاقی به پشیمانیش نیستو نه میلی به اختیار داشتنش،او برایم خاطره ایی شدکه تکرارش به آن لطمه میزند،همان لحظه که کول بارش را بست، ذره ذرهبا اولین قدمهایش آخرین امید برگشتن را کُشت؛نه دری ماند برای باز شدننه ...
تمام قافیه هایم فدای آمدنتبیا ردیف کن این جمعه های درهم را...
دلَت را آماده کن عزیزِ من،برای روز های خوبی که قرار استاز حالا به بعدمان سَر کنیم؛برای روز هایی که قرار استشانه به شانه ی هم چشم باز کنیمو حسرت بخوریمتمامِ روزهایی را که سرِ راه هم قرار نگرفته بودیم؛برای روز هایی که باید عادت کنم،تا چایَم را به لبخندِ روی لبت هم بزنم،و صبحم را به "صبح بخیرَت" گره؛برای روز هایی که باید تمامِ راه های نرفته ام را،تمامِ حرف های نزده ام را،شعر های زمزمه نکرده ام را،که باید تمامِ عکس...
نزدیک تر بیا و به آتش بکش مراعمری به انتظار نگاهی نشسته ام...
انتظار می کشیدم که بیاییچشم براهت ماندمبه لحظه های با تو بودناندیشیدماما مثل همیشه نیامدیمن ماندم با غم نیامدنتعشق من ....