متن شب
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شب
هم برق خانه رفته است
هم برقِ آسمان
دیوارِ شب را ادامه می دهم
شاید دستم
شمعی یا ستاره ای
فانوسی یا ماهی
ببیند
«آرمان پرناک»
و کدام عشق
سایبانِ غریبِ شب را آزرده است
که عرش را
آکنده از چترِ دلتنگی می کند ؟!
✍️اسماعیل دلبری
گاهی شبیه ابر ؛ پر از بغض می شوم
گاهی شبیه باران ؛ پر از اشک
گاهی شبیه شب ؛ پر از سکوت
و گاهی شبیه طوفان ؛ آشفته و پریشانم
چقدر خسته ام از این گاهی ها و بی سامانی ها
دلم هوای آفتابی می خواهد
از راه برس...
شب /
از چشمان گذشته /
به دهان رسیده است: /
دوستت دارم /
دوستت دار...
دوست...
دو...
طاقت بیاورید!
طاقت بیاورید کلماتِ پشتِ دندان!
«آرمان پرناک»
کاش می شد همه بُهتان باشد
همه شب هایی که
بی هوا اولِ شب ؛ شب بخیر میگفتی
و سرت گرم به چشمانِ رقیبی می شد
که زبانم به لالی برسد ؛ تو جانش بودی
من چقدر پرتکرار ؛ غصه ها می خوردم
که شبت را بی درد با دعایِ...
پشتِ پنجره یِ شب
آنقدر پا بلندی می کنم
تا از میانِ ستارگانِ آسمان
از همین دورترها
به چَشمِ بی خوابی هایِ تو برسم
قرارِ ما ،
ساعت هایِ بی خوابیِ تو
پشتِ همین دیوارِ ماه 🌔
اسماعیل دلبری
در شبی که هرکس،
به تعلقی گرفتار ست!
در هیاهوی جهان ،
در خلوت خود گم شده ام سخت..!
«سیداسلام فاطمی»
ماه، یار همیشگی شب ها، شاهد خاموش لحظات شاد و غمگین ما، در آسمان پهناور، بی صدا می چرخد و گذر زمان را به نظاره می نشیند.
همچون ما، ماه نیز در حال تغییر است، گاه کامل و نورانی، و گاه در تاریکی فرو می رود. اما در هر حال،...
خداحافظ شب های روشن
خداحافظ ناستنکای من
پیوند با جدایی،
سهم من از دنیا بود ...
«آرمان پرناک»
آن شب
خاطرم هست
شبی طول و دراز
شب یلدا که نه
شبی پر از دلتنگی
شبی از حسرت و آه
شب رویای رسیدن
به شبهای دگر
شب مستی
شب بی خوابی
شب راز و نیاز
شب مهتاب گرفتار
شب رسوایی عشق
شبی دور از نظر یار
شب در خود...
هرکی
به چیزی نیاز دارد
درد ، به درمان
زخم ،به مرهم
ومن به تو
باور نداری،
از شب و اشک
بپرس
حجت اله حبیبی
شب که می شود
نبض ثانیه ها را
به عقربه های ساعت قرار
کوک می کنم
و به انتظار معجزه ای
از عشق می مانم
تا که در قعر آغوشت
ماوا بگیرم
مجید رفیع زاد
تو در شبِ ظلمت مُهتاب ِ منی
که با لبخندت ، نور به جهان میبری
از جادوانه ی چشمانت جادو میکنی
و در قلبِ من حس عاشقی میخونی
با دوزیدنِ چشمانم به چشمانت
عشق و مهربانی در دلم میجوشد
با قرص کردنِ لبانم به لبانت
ماجرایی عاشقانه به کمین مینشیند...
در این شب های تاریک زمستانی
شوم صید تو شادی می بخشانی
شب که می شود
شانه به شانه ی ماه قدم می زنم
و میان سکوت مبهم شهر
غرق می شوم
بیا و آرامش نگاهت را
به چشم های همیشه نگرانم
هدیه کن
که من بی صبرانه
در انتظار طلوع چشم های توام
مجید رفیع زاد