شعر عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه غمگین
اگر تپشهای باران
صدای نفس های تو
نیست
پس چرا دلم می لرزد..
#رویا_سامانی
قول عشقت را به طوفان مرگ دادم،
ولی در دل طوفان هنوز به یاد تو زندگی می کنم
روزی که رفتی
آن روز،
زمان لغزید و افتاد.
ساعتها، بیپندار ایستادند
و هوا، سنگینتر از سنگ شد.
چشمهایم، از اشک
چیزی جز تاریکی ندیدند.
اما در ژرفنای این تاریکی،
نوری باریک،
چون رشتهای از سپیدهدم
در دل من جوانه میزند.
نام تو،
هنوز در رگهای باد جاریست،
و هر...
آرامشم در چشم تو خانه گزیده است بیا
چون رود در آغوش دریا رسیده است بیا
بیتو دل از این شهر غمبار خسته شد
جانم به هوای تو پرواز گزیده است بیا
شهر، یک حنجرهی بزرگ
کوچه، تارِ صوتیِ لرزان
مردمان، نتهای سرگردان
صبح که میشود
دهانها
زودتر باز میشوند
انگار کلماتِ از خواب بیدار شده
عجله دارند
تا روی آسفالت کش و قوس بیایند
شنیدی؟
دیدی؟
گفتند که…
منقار های پنیری
سرمست از این همه واژه
زیر درخت آلبالو
دستمال سفره...
جهان
پس از تو
ادامه یافت
اما با لحن دیگری
لحنِ خستهٔ کلاغی بر سیمهای برق
یا
نفسِ آخرِ فانوسی در باد.
و من،
میان این روزهای بیپناه،
در تبعیدِ بیتو،
آوارهام.
دلم بی تو..،
ندارد طاقت دلتنگیِ تکراری برگرد.
ابر خونریزی ز دامان شب افتاد دل مرا
چون نسیم از باغ غم برچید و بگشاد دل مرا
باد فتنه پرچم امید را برچید و برد
موج طوفان بیمحابا برده بر باد دل مرا
چون حباب از شیشهٔ دریا به یک لرزش شدم
سنگ تقدیر از صدف بیرون بیفتاد دل...
شد بعدِ تو دل یتـیم می دانی تو ؟!
حــالِ غـــزلم وخــیم می دانی تو؟!
از لــحظه ی رفتنــت رباعــی هایم
شــد بر غــمِ تو مقیم می دانی تو؟!
من خط خطی میشوم هر روز:
در سکوتِ نگاهم؛
در چروکِ چشمهایم...
وقتی توو دل میپیچه
موجِ صدای گریه
وقتی که من محو میشم
تویِ هوای گریه
وقتی که من ذوب میشم
تویِ فضای گریه
وقتی که من میمیرم
با هوی و های گریه
دیگه میدونم برات
یه کاهِ رفتنیاَم
میخونم از توو چشمات
نگاهِ رفتنیاَم
دیگه باید بدونم
نمیخوای پیشت بمونم...
ای کاش کــه همـــــراه ِصبـا می بودی
خورشــید وَش و مــاه صبـا می بودی
از فاصــــله ها فاصــــله ها دلگیــــرم
ای کاش تو دلخـــــواه صبـا می بودی
در سکوتِ لباسها،
عطرِ تو
مثل آهی نمناک
از لایِ پیراهنم
بر سینهام میپیچد؛
چنان شبنمی
که بر لبهی یک عصرِ فراموششده
جا مانده باشد.
و آنچه
از چینهای این تنِ بیخواب
سرازیر میشود،
گرمایِ آغوشیست
که در زمستانِ بیکسی
آرام،
دلم را میفشارد.
با من نبودی
و سالها
بودنت را با خود دیدم،
در چینِ هر آینه،
در خوابِ هر پنجره،
در سکوتی که
شبیه لبخندت نمیشکست...
در طنین گام شب، پژواک دل گم میشود
نقش جان بر صفحهی آیینه، کمکم میشود
میچکد از چشم ماهی، اشکهای بیصدا
زانکه هر موجی به دریا خویش را گم میشود
کوه اگر خاموش مانَد، نیست بیفریاد درد
برف، آوازِ نفسهای دلش، دم میشود
آسمان با باد میرقصد، لیک دلتنگِ خاک...
ابر آمد، خیمه زد بر چشمِ خسته در غروب
گریه برگِ نارسی شد در نسیمِ بیهروب
باد، خواب پنجره را با خودش تا دشت برد
مانده در دیوارها تصویرهایی بیسکوب
کوچه خالی بود و پای رفتنم در شکّ رفت
دل میانِ خاطراتی مانده از دیروز، چوب
دست بر دل، چشم...
بر لبم خنده، ولی در دلِ من ماتم بود
خنده ای سرد، که از گریه ی پر باران بود
هرکجا نام تو را عشق به لب میآورد
پشت آن زمزمهها، سایهای بیپایان بود
رفته بودم که فراموش کنم نامت را
هرچه را یاد نبرده ست، به دل پنهان بود
عاشقی...
تو چون من، ای پرنده بیقراری
نه ماندن میتوانی، نه فراری
قفس وا شد، برو هرجا، جز اینجا!
به آدمها مبادا دل سپاری
بر لبم خنده، ولی در دلِ من ماتم بود
خنده ای سرد، که از گریه ی پر باران بود
هرکجا نام تو را عشق به لب میآورد
پشت آن زمزمهها، سایهای بیپایان بود
رفته بودم که فراموش کنم نامت را
هرچه را یاد نبرده ست، به دل پنهان بود
عاشقی...
غمِ هجرانِ تو آخر، دلِ ما، سوخت؛ بیا!
به جز از عشق تو چیزی، نبُوَد در دل ما!
همه دم، غصّه خورم؛ آه کشم، با دلِ زار؛
شده تقدیر دلِ من، بشوم، از تو جدا!
نفسِ دل، شده بیتاب؛ بگو من چه کنم؟
گُلِ قلبم، شده پُرغم؛ بروم من، به...