متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
گفتم مگر به گریه دلش مهربان کنم
چون سخت بود در دل سنگش اثر نکرد
عزیز من
اگر در زندگی ات برای چیزهایی
که دوستشان داری جنگیدی
و به دستشان نیاوردی
ناراحت نباش
چرا که من در این گوشه جهان
تو را دوست دارم
فارغ از همه شکست هایت...
تو را برای آنچه هستی دوست دارم
نه برای آنچه میخواستی باشی
نبودی در دلِ شبهای قلبم
و پوچ و هیچ شد رویای قلبم
ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده
پر از خالی شده، دنیای قلبم
.
به تو فکر میکنم
و این فاصلهایست که
بر مربع خاکستری خیالم پا دراز کرده
تا سایهای را
یواشکی ببوسد.
به تو فکر می کنم
مثل کودکی که بادبادکش را
باد برد،
یا سربازی از جنگ برگشته
تا با اشاره یک شعر بمیرد!
اندوه
تمام عیارم را شکست
هزار تکه
تکه شده ام
منی که تنها
دلخوشی ترانه های بودم
که می آمد و میرفت
و حالا
از حضورشان میترسم
این اقرار آهسته ی من است
آیا محرم ناگفته ترین رویا های من بودی ؟
که از حضور تو در آینه
به مقام...
منِ افسون شده، لیلا همه دنیای من است
شمع و صهبا و دو دنیا همه لیلای من است
گرچه در دفتر تقدیر و قضا مجنونم
هر که عاقل شده جویندهی جا پای من است
قیس و فرهاد کجا و منِ شوریده کجا
قیس با چوب شکسته کفِ دریای من است...
هر لحظه؛ نو به نو
تکرار میشوم در تو
با خواهشهای دل تنها
با مگوهای اشک و آه
تکرار میشوم
در آهنگ؛ در صدا
با صداقتی که در سینهام مانده به جا
سیلاب چشم من شُست هر کوچهی این خانه را
یک عمر ریختم در دلم بارانِ بیبهانه را
دل از کینهها شسته بودم ولی،
غمِ این فراق امانم نداد
تو رفتی و با رفتنت این جهان،
دگر رنگِ مهر و نشانم نداد
ز یادِ تو هر شب به چشمانِ من،
قرارِ نگاهِ جهانم نداد
به یادِ تو هر شب، دلِ بیقرار،
دگر فرصتِ شادمانی نداد
شبی در سکوتِ...
می زنم بر درت ای شاه، گدا را نظری
می توان بست مگر دل به امید دگری؟
من که بستم به تو امید مرانم ز برت
برسان بار خدایا ز عزیزم خبری
به دوران پیش از اسلام خواهم رفت،
تا بتوانم،
تو را تحمل کنم.
شاعر: #جنگی_حاجی
ترجمه به فارسی: #زانا_کوردستانی
هر کاری که میکنم
باز به چشم تو نمیآید و میگویی:
دو دلم در عشق تو!
عیبی ندارد،
خودم دوست دارم
به جای دو دل، هزار دل باشم
تا با هزار دل، دوستت میداشتم
تا با هزار دل، برایت جان میدادم.
در نقش سنگ فرو میروم
تا به دلسنگی تو
پی ببرم.
هر شب
چشمهای خیسم
سراغ مردی را
خواهند گرفت
که کلماتی را
به یادم آورد
تا پناه ببرم
به روشنایی کاغذی بی خط
که جهان را
از تکلم ترانه هایش
آواز می دهد
شهره شهر مشو تا ندهی بر بادم
شور شیرین منما تا نکنی فرهادم
از ازل تا ب ابد پای به عشقت بستم
لیلی قصه مشو تا نکنی مجنونم
شور شیرین ب فنا رفت ز هجر فرهاد
قصه ی عشق بخوان تا نبری از یادم
ب دخیل عشق جان را به...
تن تو منطقه مین و لبم سربازیست
که جوان است و به سر شوق شهادت دارد
احساسم نفس میزند
در بیهمزبانی
درد باید دلت را
تا که دردم را بدانی
از احساس چه دیدی،
جز غم و اشک؛
که هنوز هم،
داری عطش،
برای بودنش؟!
از هجرِ تو هر روز، به تکرار بمیرم
روزی نه که یک بار؛ که صد بار بمیرم
وقتی نتوانم بِنِشینم به برِ تو
با قلبِ پُر از شورشِ بسیار بمیرم
احساسِ دلم با تو فقط، غرقِ جنون است
بی تو، بشوم غرقِ غم و، زار بمیرم
با مهرِ تو زندهست دلو، بی گلِ مهرت
از سوزنِ خارِ غمِ جان، خوار بمیرم
بگذار لبت را به لبِ حسّ دلِ زار
تا داغ شوم از تو و تبدار بمیرم