100 متن کوتاه شاعر: زهرا حکیمی بافقی ۱۴۰۳ جدید 2025
متن های کوتاه درباره شاعر: زهرا حکیمی بافقی
100 متن کوتاه شاعر: زهرا حکیمی بافقی ۱۴۰۳ جدید 2025
کپشن شاعر: زهرا حکیمی بافقی برای اینستاگرام و بیو واتساپ
دلم راز مگوی تازه دارد؛
به تو، احساسِ بی اندازه دارد؛
به هم ریزد، اگر رویای قلبت،
نخور غم؛ شهر دل صد سازه دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نگاهش بود، عنوان دوبیتی؛
در آن گم بود، دیوان دوبیتی؛
و با «ردالعجز»، بر صدرٍ احساس،
دو چشمش گشت، پایان دوبیتی...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
صفایت حسّ بس بی تاب دارد؛
هوایت پرتوی مهتاب دارد؛
برای برکه ی نیلوفرِ مهر،
نگاهت، آفتابی ناب دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
اگر شعرم، تبِ احساس دارد،
شمیمش، شمّه ای، از یاس دارد،
به عشقِ توست؛ آقای فرامِهر!
دمت، آرامشِ ریواس دارد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ حالِ نهان، زیباست با تو؛
دلم سرشار، از رویاست با تو؛
در اوجِ فصل های خشکِ احساس،
درونم چشمه ای، جوشاست با تو!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
به هنگام نبودت، اوج سرماست؛
تمام لحظه های جان، جگرساست؛
ولی وقتی کنارم هستی ای دوست!
دمای نبضِ احساسم چه بالاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
حریرِ دامنت را دوست دارم؛
گلستان تنت را دوست دارم؛
میانِ باغِ رویاییِ احساس،
ترنّم کردنت را دوست دارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلِ پیراهنت را دوست دارم؛
لب و، عطر تنت را دوست دارم؛
در اوج لحظه های گرم احساس،
تب بوسیدنت را دوست دارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تپشهای جنون را می شمارم؛
عطشناکیِ دل را می نگارم؛
برای بودنت در لحظه ی حس،
دلم را دست قلبت می سپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
در آغوشت بیارامم چه زیباست!
برایم ناکجایش قدّ رویاست!
در آن شورش ترین احساسِ نابی،
برای باورِ قلبم مهیاست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
دلم تنگه مثال کوچه ی شب؛
که در آن نیست، یک دم لغزشِ لب؛
تبِ تنهایی و، حسٌ غریبی،
شده، شورشگر حالِ من اغلب!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گلم! نقشِ دلِ پیراهنم باش!
مثالِ گل حریری بر تنم باش!
ببر من را به قلبِ باغِ احساس؛
به فکرِ دم به دم، بوسیدنم باش!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نباشد، جفای وفا، باورم
نگردد، به غیراز، صفا، در سرم
از احساسِ شورش مدارِ جنون
شرربار شد، ریزشِ ساغرم
زهرا حکیمی بافقی، (الف احساس)
🌿❤️🌿
نباشد، جفایت؛ «گلم!» باورم
نگردد، به جز، مِهرِ «تو»، در سرم
از احساسِ پاینده در جامِ دل
تو سرشار کن: کام و هم، ساغرم
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
روزی، من و تو، با هم، رفتیم به باغ🌳
آویزان بود، رو درختی، یک زاغ🌳
گفتی تو که عبرتِ کلاغان است این🌳
من سوخت دلم، به حالِ آن بچّه،کلاغ🌳
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🌿🌳🌴🌿
لحظه های گرمِ احساساتِ من/
داغ تر، از بوسه های یار شد/
در انارستانِ داغ بوسه ها/
سینه از سرخی، چنان گلنار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
چه ساده، آمدم پیشت؛ ولی هرگز نفهمیدی؛
کنون که… پرزدم رفتم، به دنبالِ چه می گردی؟
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
اگر دنبالِ حرفِ مردمانی،
دلت غمگین شود، با هر بیانی؛
رها کن حرف مردم را؛ که تا تو،
رسی تا قلّه های جاودانی...
زهرا حکیمی بافقی
شعرهای انرژی مثبت
🌺🌺🌺
اگر دنبالِ حرفِ دیگرانی،
شوی محزون به هر نیشِ زبانی؛
رها کن بغضِ بی جا را؛ ببین که:
رسی تا منتهای شادمانی...
زهرا حکیمی بافقی
شعرهای انرژی مثبت
🌺🌺🌺
در باغ قدم زدن بسی زیبا بود🌳
حسّی به میانِ گلِ جانِ ما بود🌳
آن منظره ی دار و درخت و، استخر🌳
در قابِ نگاهِ من، پر از رویا بود🌳
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🌿🌳🌴🌿
شورِ رویای این زنِ تنها/ کاش چونان شقایقی زیبا/
سرخ می ماند و با تبی گیرا/ می سرود از، دلی که مردادی ست/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
نرنج ای دلم! از کسی و، نرنجان کسی را؛
که دنیا ندارد دمی، ارزشِ غصّه خوردن؛
چنان زیست کن؛ تا: نباشد دلی، دل خور از تو،
و نامِ نکویت، بماند به جا، وقتِ مردن!
زهرا حکیمی بافقی،
شعرهای انرژی مثبت.
می شود دل سرخ؛ وقتی، می زنی بر صورتِ آن،
سِیلی از، آبِ صفای نابِ جوی خاطراتت؛
می شوم شاداب، با یادِ شرابِ بوسه هایت؛
می شوم همواره یارِ مهرجوی خاطراتت...
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
دشتِ احساسِ مرا، پر کرده بوی خاطراتت؛
شورِ قلبم می تپد در، آرزوی خاطراتت!
شک نکن، هستی دمادم، در میانِ باغِ جانم؛
بس شمیمِ مهر دارد، جامِ بوی خاطراتت!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس.
آرزو مانده به قلبم تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
خارِ غم در پای قلبم می رود/
هرکجا پا می نهم پُرخار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
در قمارِ زندگانی شد خُمار/
چشمِ احساسی که در ره، تار شد...
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
آرزو بود آن چه از دل گفته ام/
حسّ غم، در سینه ام، انبار شد/
آرزو مانده، به قلبم؛ تا که دوست/
بشنود حرفِ دلی که: خوار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
وقتی از دل می نوشت این سرنوشت/
نقطه ی دل، خارج از پرگار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
من به دنیا آمدم؛ تا بشنوم/
گرمیِ مهری که با دل، یار شد/
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
چه زیبا می شود با دل قرارم؛
لبِ دریا و چای دبش و یارم!
چه احساسِ خوشی دارم کنون من!
تمامم را به یارم می سِپارم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
سرشار از احساس است،
شعرِ زندگی با تو؛
وقتی که:
صبح،
از مَطلعِ آفتابگردانِ بوسه هایت،
شکوفا می شوم؛
و شب،
در مَقطعِ شب بوی آغوشت،
آرام می گیرم!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب گل های سپید دشت احساس.
من از، اوّل، رها بودم؛ اسیرِ بندِ خود کردی؛
رها کردی و رفتی تا، بسوزم با تبِ سردی…
زهرا حکیمی بافقی (کتاب نوای احساس)
ای سازِ دوباره ی دل من!
آوازِ دوباره ی دل من!
احساس دمیده ای به قلبم؛
همرازِ دوباره ی دل من!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
به باد دادی/
احساسی را/
که دمادم/
«حدیثِ آرزومندی»/
با باد می گفت!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب گل های سپید دشت احساس.
با سازِ صفا هست هم آوا، تبِ دل/
با نای وفا هست پُر از نا، لبِ دل/
وقتی که گُلِ حسّ نهان بی خواب ست/
موسیقیِ رویاست، انیسِ شبِ دل/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
صبح آمده؛ با خنده نموده است: «سلام»/
صد پنجره با عشق گشوده است؛ سلام/
احساسِ خوشی، داده به دل، دست کنون/
رنگِ شبِ تیره، چو زدوده است؛ سلام/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
بگو حرفِ قشنگِ مهرَبانی؛
که پُر گردد دل از، حسّی نهانی!
زمانی که: دلم بسیار تنهاست،
مرا سرشارِ خود کن؛ می توانی!
زهرا حکیمی بافقی
کتاب دل گویه های بانوی احساس
برگرد، به سوی قلبِ حسّاسم باز!
برگرد؛ بیا، به نزدِ من، با آواز!
در رقص بگیر، شورِ احساست را؛
از نو، بِنِما، تو عاشقی را، آغاز!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
قلبم به هوای تو زند شورِ نفس؛
حسّم به جز از «تو» نکند میل به کس؛
زیباست نگاهی به دلِ من که فقط،
محتاجِ نگاهِ دلِ «تو» باشد و بس...
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
🌺❤️🌺
دفترِ خاطره، کنون دارد/
می نویسد: دلم جنون دارد/
دخترِ عاطفه، اَمردادی ست/
پس چرا مرده در غمِ شادی ست؟
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
رفته آری، چو شورشِ آتش/ از دلِ خاکِ سینه ی سرکش/
آبِ احساسِ آرزو؛ بی شک/ خانه ی دل، چو نقشِ بر بادی ست/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
رفته از خاطرِ نهان، شادی؛/ نیست در پیکرِ جهان، شادی/
نیست در جامِ آسمان، شادی؛/ گرچه رقصِ بهار و خردادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
از رگِ خوابِ چشمه ی رویا،/ رفته نابِ جنونِ ناپیدا/
خوابِ شیرینِ عاطفه، هر دم،/ در پیِ پلک های فرهادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
ظلمِ بی حد، تمامِ دنیا را،/ کرده تاراج و رفته از هر جا/
التهابی که می سروده، از،/ حسّ نابی که محوِ فریادی ست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
درکم کن و، ترکم نکن؛ یار/
تر کم نشد چشمم برایت/
بنگر چه سان با جان نشسته/
سرتاسرِ حسّم به پایت/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (بندی از یک چهارپاره)
شهریورِ شورشگرِ احساسِ تو دریاست/
پیوسته پُر از، صد تپشِ خاطره افزاست/
نارنجیِ رویای دلت، جنسِ گُلِ هور/
خورشیدصفت، نقش گرفته ست و چه زیباست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
گرمای نفَس، خفته در احساسِ ترِ توست/
گرمایشِ جان از گُلِ قند و، شکرِ توست/
از عاطفه ی پُرتبِ «تو»، من چه بگویم/
در سنبله جای تپشِ شهرِورِ توست/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
از غصّه ها آزرده ام؛
از گریه ها پژمرده ام؛
از دستِ غم بر گُرده ام،
صد زخمِ کاری خورده ام؛
امّا هنوز احساس را،
دستِ جفا نسپرده ام!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (کوتاه سروده ها)
در احساسم نهفته هُرمِ مِهری/
که می سوزاند اندامِ نهان را/
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تا خدا هست میان دلمان/
فارغیم از غم آب و غم نان/
زیرِ بارِ نگهِ شب نرویم /
واژه سازِ تبِ ظلمت نشویم/
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
روان شد نای جان، در فصلِ پاییز،
برای دیدنِ مهری، دل انگیز؛
ندید آن را؛ نوشتم روی هر برگ،
از احساسی که شد، با دل، گلاویز!
زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک غزل پاییزانه،
کتاب نوای احساس.
🍂🍁🍂
وجودم با تو سرشار وفا شد؛
سراسر شور و دنیای صفا شد؛
میانِ جان شکفت از تو، گلِ عشق؛
و احساسم به مهرت مبتلا شد!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تبی در حسّ جان و هوشمان گُل کرد/
دلی در سینه ی گُل پوشمان گُل کرد/
به سمتم، آمدی؛ من هم به سوی تو/
روانه گشتم و آغوشمان گُل کرد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تو،
با صفای خاص وجودت؛
با نوای سازِ تار و پودت؛
در کنارم بمان و،
زیباترین داستان های دلدادگی را،
برایم بخوان،
با مهر...
زهرا حکیمی بافقی
تسبیح خداوند را می توان:
در حق حقِ مرغِ حق؛
در هوهوی باد؛
و در سرورِ سروِ آزاد،
پیدا نمود!
زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک دل سروده، کتاب راز و نیاز.
تو و حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی آن را دمادم!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
گلم! جز «تو» نمی خواهم سری را/
نمی خواهم، به جز «تو» دلبری را/
نباشد حسّ من مانندِ زنبور/
که بعد از «تو» بجوید دیگری را/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
نبودی در دلِ شب های قلبم/
و پوچ و هیچ شد رویای قلبم/
ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده/
پر از خالی شده، دنیای قلبم
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
من،
با تمام حس جانم؛
با سراپای نهانم؛
قدر بودنت را می دانم؛
و گیراترین اشعارِ دیوانِ دیوانگی را،
برایت می خوانم،
با عشق...
زهرا حکیمی بافقی
از روزنِ احساس، تو را دیده دلم/
پروانه ی رخسارِ تو گردیده دلم/
هر برگ، زِ گلبرگِ رخِ خوبِ تو را/
تکرار به تکرار، پسندیده دلم/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
ای حسِّ بی مِثل و مَثَل! صبح به خیر!
احساسِ دیوانِ غزلِ! صبح به خیر!
شیرین شده، با «تو» پگاهِ دلِ من؛
شیرین تر از، جامِ عسل! صبح به خیر!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
وجودم، با تو سرشار از، وفا شد/
سراسر، شور و دنیای صفا شد/
میانِ جان شکفته، نوگلِ عشق/
و احساسم، به مهرت، مبتلا شد/
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
☘🌺☘
تقدیم به جوانان:
نگاهت را به مهرِ آسمانی کن!
سپاسِ ایزدت، تا می توانی کن!
جوانی و، تنت سالم؛ ببین این را؛
و با ژرفای احساست، جوانی کن!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس.
تو دیدی که: به قلبم درد، جاری ست؛
همان دردی، که تب می کرد، جاری ست؛
نخواندی، حسّ پُردردِ دلم را؛
هنوز آن التهابِ سرد، جاری ست!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
تو وُ، حالِ پُر از، احساسِ مبهم؛
تمامِ لحظه هایت، غرقِ ماتم؛
عسل بانو! چه طعمی دارد این عشق؛
که با دل می چشی، آن را، دمادم؟!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب دل گویه های بانوی احساس
همه، احساسِ دل، پُرشور و شِین است؛
دوباره، ماتمِ مولا حسین است؛
شده، سرچشمه های شادِ دل، خشک؛
چرا که اشکِ غم، جان را در عِین است...
زهرا حکیمی بافقی، کتاب دل گویه های بانوی احساس.
همین مهری، که دل را برده از دست،
به سانِ برگِ پاییزی که زردست،
نهانِ دفترِ دل، پاره کرده ست؛
قسم بر محوِ احساسات خورده ست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
جامِ دیوانِ دلش، سرشارِ شعرِ موجِ مِهر؛
کامِ قاموسِ لبش، گل واژه خوان و، جان سُراست...
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)، بیتی از یک غزل.
🍂🍁🍂
میانِ برگ، برگ مهربانی،
نوشتم حسّ دل؛ تا تو، بخوانی؛
نوشتم که دلم، فصل انار است؛
تو پاییزی؛ که آن را، می تکانی!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁پاییزانه ها
🍂🍁🍂
شد کارِ دل از، هجرِ رخت، خوردنِ غم؛
از این همه غم، سروِ قدم هم، شده خم؛
گردیده خزان، حسّ نهان از غمِ مهر؛
مهری به دلم بازبدم؛ ماهرخم!
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
🍁 پاییزانه
🍂
🍂🍁🍂
صفا دارد گلی، پُرحسّ و خوشبو؛
که می روید به یکرنگی، زِ هر سو!
زمین می افتد آخر، برگِ پاییز؛
زِ بس رنگی شده، سرتاسرِ او!
زهرا حکیمی بافقی (الهه ی احساس)
🍁پاییزانه🍁
🍂🍁🍂
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛
هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛
دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛
انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁🍂
پیراهنِ زردِ شوق را پوشیدم؛
پُرشور، برای دیدنت، کوشیدم؛
با دیدنِ تو، قرمزِ قلبم حس کرد:
از دامنِ سبزِ عاطفه، جوشیدم!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂
دلم بود از، نهالِ غم، چنان پاییز؛
محبّت، چشمکی زد؛ غصّه شد ناچیز؛
بیا، در باغِ قلبم؛ تا ببینی که:
دل از، سبزینه ی احساس شد لبریز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
من،
تنهاتر از تو؛
تو،
تنهاتر از من؛
رسم غریبی است:
عشق و تنهایی؛
دوری و دوستی!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۹۴.
در باروریِ احساس،
به باورِ تو امیدوارم؛
تو مرا باور کن؛
از عاطفه بارور کن!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس.
پاییزِ دل انگیز و گُلِ حسّ صفا؛
بی تابی و بی خوابیِ نبضِ دلِ ما؛
من، منتظرِ بوسه ی بارانیِ تو؛
تو، منقلب از، رویشِ رویای وفا!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂
گُل بوسه ی احساسِ تو شورانگیز است؛
مشتاق به چیدنش، دلِ پالیز است؛
از رویشِ شورِ مِهر، در دیدنِ تو،
پیراهنِ زردی به تنِ پاییز است!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂
گُل بیز، دل از: رویشِ جان خیز شده؛
سرریز، دل از: شورشِ یک ریز شده؛
با شوقِ تو را دیدن و حس برچیدن،
بر قامتِ من، لباسِ پاییز شده!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍂🍁🍂
🍂
در نبضِ دلم، جز تو نباشد، تبِ کس!
در سینه ام از تو، بتپد، موجِ نفس!
پاییز شد احساسِ دلم، در غمِ هجر؛
با مهر، بیا و، به دلِ زار، برس!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍁 پاییزانه
🍂
صفا بارید، بر دشتِ دلم، یک ریز؛
از آن گردید، غم های گران، ناچیز؛
زِ پالیزِ وجودم، مهربانی رُست؛
و حسّ دل، رها گشت از، نمِ پاییز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
تمام نقطه های دل،
قلمرو دلت شده؛
تو پادشاه دل شدی،
به یک نگاه مهربان!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
بیا سازِ دلم را کوک کن،
با عاشقی هایت؛
بشو شور و،
بزن ساز و،
یکی شهناز،
با قلبم!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
نرو از پیش من؛ آخر؛
مجالِ بی تو بودن نیست؛
دلم مویه کند هر دم؛
بگرید زار؛ می گیرد!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
با احساسی،
از مهر،
لبریز؛
چونان مهری،
که از پی آن،
آبان است،
مهربان باشیم و مهرانگیز؛
تا بهاری گردد،
تمام لحظه هامان،
در دلِ پاییز!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍂🍁
پاییز برایم تپشِ خاطره هاست؛
هر رنگِ قشنگش، جهشِ مهر و وفاست؛
دنیای دلم، حسّ غریبی دارد؛
انگار در این فصل، دل از غصّه رهاست!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍁🍂
فنجانِ دلم، قهوه ی رویای تو دارد؛
پیمانه ی جان، جوششِ صهبای تو دارد؛
وقتی بدهی دستِ دلم، دستِ گُلت را،
احساسِ نهان، عطرِ دل افزای تو دارد...
زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🍃🌸🍃
دزدیدند صداقت صدایم را؛
و سکوت است آن سوی امواج؛
نیست واکنشی از احساس؛
ره به جایی نیست در کششِ پنجره ها؛
چه نامردند ثانیه های التهاب!
زهرا حکیمی بافقی،
کتاب صدای پای احساس،
ص ۱۶۷.
اجاق دل،
ز بهرِ مهرِ تو،
گرم از محبت شد؛
بیا مهمان قلبم شو؛
که حسّم را،
به وجد آری!
زهرا حکیمی بافقی،
بیتی از یک غزل.
سرخ؛
آبی؛
سرخابی...
زندگی در عشق،
سرخ می تپد؛
سبزتر از آبی،
جریان دارد...
رنگهای زندگی را،
دوست دارم...
زهرا حکیمی بافقی،
شعر سرخابی.
دل و، دل بازیِ ما، رازِ رویاست؛
گُلِ حس بازیِ ما، جنسِ دریاست؛
به رنگِ آبیِ عشق است بی شک؛
شده، سرخابیِ دل، زین سبب تک!
زهرا حکیمی بافقی،
برشی از یک شعر سرخابی.
راهِ دلِ خود بگیر و رَه نامه بخوان؛
از صورتِ ماهِ خویش، مَه نامه بخوان؛
یلدا شده احساس بگیر از: تبِ جان؛
با بیژن و با منیژه شَهنامه بخوان!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
از راه رسیدَست، شبِ مِهر و وفا؛
دنیا شده از: رویشِ آن، غرقِ صفا؛
بیواسطه روشن از: شکوهِ رویاست،
احساسِ نهانِ شامِ یلداییِ ما!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
دیوانِ تپش دارد، دنیای صفا؛
امواجِ عطش دارد، دریای رها؛
وقتی که شکوفا شد، احساسِ نفَس،
رویای غزل دارد، یلدای وفا!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
خُمخانه وُ هم، سبوی جان را عشق ست؛
احساسِ تب و، هلوی جان را عشق ست؛
شورِ شررِ بوسه دلم می خواهد؛
یلدای لب و، لبوی جان را عشق ست!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی
(الف احساس)
🍅🍊🍅
«تو» باشی و امواجِ نگاهت؛ ای کاش!
«من» باشم و حسّم به پناهت؛ ای کاش!
وقتی که به پایان، برسد، یلدامان،
«دل» باشد و خورشیدِ پگاهت؛ ای کاش!
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
🍇🍉🍎🍒🍓🍊🍅
به حریمِ لبِ احساس رسد سینه ی ما؛
آن زمانی که نگاهت دلِ ما را ببرد!
روشن از مِهرِ وفا می کُند او، شام دل و،
این انارِ دلِ ما، تا شبِ یلدا ببرد!
زهرا حکیمی بافقی، کتاب آوای احساس.
رسیدی، تا غروبی حس برانگیز،
شبِ یلدای گیسو گسترش یافت!
در آغوشم پریشان کرده ای زلف؛
چه ناز ابریشمِ مو گسترش یافت!
شاعر زهرا حکیمی بافقی، برشی از یک غزل، کتاب آوای احساس.
🍁🍂🍁
چه پاییزِ دل انگیزی ست جاری،
درونِ قلبِ پُرمِهرِ بهاری!
که گفته، حسّ غم بخشد به دنیا،
گُلِ پاییزِ خوشرنگِ شراری؟!
زهرا حکیمی بافقی (الف احساس)
پاییزانه
🍁🍂🍁