شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
باتو یه روز ، اینجا بهشتم بوداین روزا اما جز یه زندون نیست.می سوزم از عشقت و میدونمآتیش تو بعدش گلستون نیست.ماگم شدیم هردو تو این جادهدیگه امیدی به رسیدن نیستتو بی تفاوت می گذری از عشقراهی برام جز دل بریدن نیست.دل می کنم از تو واین رویادل می کنم دیگه از احساسمتا آخرش موندم به پات هرچندراهی نذاشتی تو دیگه واسمچشماتو بستی روی دنیام کهبگذری راحت از دل سادمچیزی نمیگی و نمی دونمتاوان چی رو با تو پس دادم.تقدیرمه ...
دستم را بگیرمرا بگیر از خودممرا ببر با خودت.یک جایِ امن ..من در سر رویایی دارمتو درخت نارنج شوی ،من خاک.در من ریشه بدوانیبه وقتِ بهار.شکوفه ها مان رابارور شویمو خدامست شود از عطر باهارنارنجِ ما .....
بهترین احساس شعرم میشوینیمه شب تسبیح و ذکرم میشویهر غزل با توچه شیرین میشودآخرین رویا و فکرم میشوی...
این معادله ی پرشیب را چگونه حل بکنم؟که منحنی چشمانمخیره بماند به عشقی نامتناهیواقعا چه جذری پاسخگوست؟و چه تابعی رویاهایم را صعودیرسم میکنددر حاصلضرب رویاهایی کهمیخواهند برابر شونددر شیب دوست داشتن ومختصاتی که هرثانیهدوستت_دارم را فریاد میزند...
هر شبسر ساعت معینی بهش فکر میکردمکه به خودم اومدم دیدم نصف شب!نمیدونم چطور؟چجوری؟اما انگار شرطی شده بودم!سر یه ساعت مشخص میرفتم تو فکرش و نمیومدم بیرون!انقدر غرق تنش شده بودم که نفهمیدم، کِی شبه؟! کِی روز؟!عقربه های ساعت از دستم فرار میکنن!منم تو رویای بودنش پرواز میکردم!تا حالا شده تو خواب و بیداری پرواز کنی؟فکرشو بکن،حس خوب پرواز و تو آغوشش داری!بعضی شبادلم خیلی پرواز میخواد!پرواز به مقصد آغوش تو ..شبا دوست داشتن...
شبها به پهلو میشوم هردماز فکرتو دیوانه می گردمفکرت مرتب میبَرَد دل راآخر چرا از قلب تو طَردم؟با این سوالم فکر ها پر زداین بار پهلو را عوض کردمیکبار دیگر یاد تو پَر زدآمد نمک پاشید بر دردمدل را دوباره با خودش برد وای کاش من پیش تو برگردمحالا دگر من غرق در رویامآنجا کنارت در شبِ سردماما مگر او جای دیگر نیست؟پس من پی عشقِ که میگردم؟یکبار دیگر فکرها پر زدمن باز پهلو را عوض کردماین طرز خوابِ هر شبم گشتهعشق تو باشد دار...
عزیز بسیار دورِ من! می دانم که نمی خوانی. من برای تو می نویسم، تو برای دیگری و دیگری برای دیگریِ دیگر. شبهای پاییزی شهر من خیلی سرد است. طوری که صدای به هم خوردن دندان هایم را می شنوم. آخر می دانی؛ من شبها را تنها با یاد تو سر می کنم. یادی از تو و صدایت که خاطرات خوبمان را یادم می آورد. اگر من هم مثل باقی مردم شهر، خوابیده بودم آنوقت سرما را زودتر از موعدش نمی پوشیدم. قبلا هم بهت گفته بودم هرشب یک چراغ کم فروغی در فاصله ی بسیار دور از اتاق تاریک ...
ای کاش پرنده بودم تا میتوانستم از بالای ابرهای بغض آلود، زندگی کردنت را تماشا کنم .ای کاش دریا بودم تا میتوانستی سنگِ دغدغه هایت را در دلم پرتاب کنی و ساعت ها به من خیره بمانی .ای کاش فردا بودم تا هر روز در انتظارم بنشینی و ای کاش با تو آنجا بودم؛ در کنار دریا چشم انتظار فردا و غرق شده در رویاهایمان پرواز کردن را به تو می آموختم....
ذکر لب های من این عمرهمه نام تو بود ؛شوق دیدار تو یک عمر ،همه رویایم ...نویسنده : هلیا ژیان...
تو رویایش را ببافاتفاقش خود به خود می اُفتد!...
دنیا پر است از حرف های نگفته،پر است از راه های نرفته،کارهای نکرده،خیال های بر باد رفته...توی اتاقمان آنقدر حرفِ جا مانده،آنقدر رویا داریم، کهجا برای خودمان نیست!آخر غرق می شویم٬میانِ بغض ها و میانِ همانحرف های نزده..میان خودمان!...
ای ابتدا و آخر هر قصه و کتابرویای سایه پوش هراسان با نقاباین روزهای بی تو مرا زخم می زندگاهی بیابه خانه ی خاموشی ام بتاب...
قصه ی من قصه ی اون آدمیه که خواسته عاشق نباشه و دل بکنه بره، بارها و بارها خواسته، اما نتونسته.اگه یه روزی ام بره، خودشو پیش تو جا میذاره. اون که میره من نیست. یه آدم دیگه ست که من نمیشناسمش. یه آدم جدیده با خلق و خوی جدید. یه آدمی که میره و معشوقه ی تو رو تو بغل خودت جا میذاره.هربار که میخوام ازت دل بکنم، دیگه خودم نیستم، دیگه آروم نیستم، دیگه خنده هام واقعی نیست، دیگه اعتباری به حرفا و فکرام نیست.هربار که میخوام بذارم و برم، به کل بیخیالِ...
چه دلی بلند پرواز دارم من،رویای آمدنت راهنوز هم در خود نگه داشته..!...
باید از اول این شعر تو اینجا باشیاعتبار غزل و صاحب امضا باشیرو برویم بنیشین، حرف بزن ،قهوه بنوشقسمت این است که هم فال و تماشا باشیآمدی تا که جهان خانه تکانی بکندو تو آن نقشه ی جغرافی زیبا باشیمیتوانی فقط از فاجعه ی چشمانتیک شبه تیتر شوی ،صدر خبر ها باشیآه! شیرین تر از این هم مگر امکانش استکه تو فرهاد ترین قصه ی دنیا باشیآمدی تا که تو را خواب ببینم هر شبصبح تعبیر من این است که (رویا)باشیقطره ای از تو برای عطشم کافی ...
شباشک زهره می چکدبرگونه های ماهتلخند خاطره ای خوشکه خوش نماندافیون خواب را به کامم چکانده استتصویر سرد دیوار روبرورویای کودکانه پرواز راخمیازه می کشدتا انجماد خوابو رهاییزین آه بی پناهیک پلک فاصله استهرچند یاد توبیداری هزار روز خسته رابیچاره می کند....
بدون عشق موسیقی وجود ندارد،بدون موسیقی،رویایی در کار نخواهد بودو بدون رویا،افسانه ای در کار نیستو بدون افسانه ها،از شجاعت خبری نیستو بدون شجاعت،هیچکس قادر نیستبار غم را به دوش بکشد......
دنیا که به پایان رسیدرؤیاهادنیایی دیگر خواهند ساختو خنده ی توجای آفتاب را خواهد گرفت...
گفتی بمیر ! اینکه تقاضای کوچکیستدنیا برای بودن ما جای کوچکیستُ از این طرف به آن طرفِ تُنگ میگریختماهی به گریه گفت:چه دریای کوچکیست!در خوابهای کودکی ام قصر داشتمحالا ببین که قصر چه رؤیای کوچکیستای عشق! ای بزرگترین آرزوی منفردای من بدون تو فردای کوچکیستاندوهگین نمیشوم از رفتنت، برومیبینمت دوباره! که دنیای کوچکیست...
با چشمانی بازرویاهایی را می بینمکه در سکوت اتاق،ورق ورقشعر می شوند....برگرفتهاز آوای ماهوری نگاهتتا اقیانوس آرام آغوشت...
من شکوفایی گل های امیدم را در رؤیاها می بینم، و ندایی که به من می گوید:"گر چه شب تاریک است دل قوی دار، سحر نزدیک است" دل من در دل شب خواب پروانه شدن می بیند......
از اینجایى که منمتا آن دورها که تو ایستاده اىعشق به اشتباه میمیرددر رویایى که هنوزمبه معناى دور آن پى نبرده امکاش وقتِ رفتننمیرفتی . ....
دلبندم گاهی با خودم فکر میکنم ای کاش ما دو کولی بیابان گرد بودیم...روزمان با هیاهوی گنجشک های درخت چنار شروع می شد..چایمان را آتشی می نوشیدیم و شالمان را محکم به کمر می بستیم و می زدیم به دل کوه و دشت...کاش ما خوشه چینان ساده ای بودیم که در پی دهقانان روی خاک گندمزار می رقصیدیم و چونان مرغ آمین رزقمان را از زمین بر می چیدیم...ظهر ها در کنار چشمه ای و سایه ی بیدی سر در آغوش خواب فرو می بردیم...و غروب را بر صخره هایی دور از شهر به تماشای زوال خورشی...
من آن آشفته حالی را شبی باز آرزو کردمتو را بین تمام خاطراتم جست وجو کردمشدم لیلا شدی مجنون در این دنیای بی پایانکه شب را در خیال و روز حفظِ آبرو کردمدوباره چشمهایم را برای دیدنت بستمبرای چشمهای تو، نشستم گفت و گو کردمنسیمی می وزید آرام در امواج گیسویمشمیم جان نوازت را شبی مستانه بو کردمدریغا روزشد، زیباترین رویای شب را بردبرای بودن باتو زمان را زیر و رو کردمخودم میدانم این رویا دوباره بر نمیگرددو تنها با غم ودل تنگی ام جانان...
وقتی می گویی شب بخیر....تمام دردهایم رازیر بالشم می گذارمو با خیال راحت آماده ی پروازدر رویای تو می شوم... ️️...
درِ اتاق را به امید این که کسی سرزده بیاید و او را غافلگیر کند، مطابقِ معمول باز می گذارد!روزِ تعطیل هفته است و بهنام طبق عادت ساعت نُه بیدار شده است.کسی در خانه نیست تا صدای بذله گویی های آزاردهنده ی او اذیتش کند!تیک تاکِ ساعت روی مغزش رژه می رود! از ساعت ها بیزار است زیرا تجمعِ دقیقه های تلف شده را به او یادآوری می کنند.صورت خیس اش را با حوله خشک می کند. آن را روی میز می گذارد و روی صندلیِ زوار دررفته ای که خیلی وقت است آن را عوض نکرده؛...
او عاشق قطار بود !و من برای رسیدن به رویایشرفتم و به دعا پرداختم !برگشتم !انگار دعای من مستجاب شده بود !و از ان روز به بعد من چشم دوخته ام به ریل های که دوست داشتنی ترین دوست داشتنی ام را برده بود !...
تو نه مهتاب و نه خورشیدی و نه دریاییتو همان ناب ترین جاذبه ی دنیاییتو پر از حرمت بارانی و چشمت خیس استحتم دارم که تو از پیش خدا می آییمثل اشعار اهورایی باران پاکیو به اندازه ی لبخند خدا زیباییخواستم وصف تو گویم همه در یک رویاچه بگویم که تو زیبا تر از آن رویاییمثل یک حادثه ی عشق پر از ابهامیو گرفتار هزاران اگر و اماییای تو آن ناب ترین رایحه ی شعر بهارتو مگر جام شرابی که چنین گیرایی؟((من به اندازه ی زیبایی تو تنه...
محبوبم خواستن همیشه دلیل توانستن نیست...چه خواسته های بی شماری که داشتیم و نشد...چه رویاهایی که پروردیم و بر درخت زندگی مان کال ماند... تو می خواستی خلبان بشوی و دلت را ،چشمت را ،نفست را بسپاری به آسمان، یادت هست؟؟ و من چقدر آرزو داشتم ملوان یک کشتی بزرگ قاره پیما بشوم....محصور شکوه آبی رنگ و ابدیت اقیانوس ها..آری نور دیده ام...چه خواستن های بیشماری داشتیم که تصور رسیدن به هر کدامشان نفسمان را حبس می کرد..و حالا باز هم با اینکه یقین پیدا کرده ایم...
صادقانه بگو؛توی رویاهایت،آنجایی که هیچ رودربایستی با هیچ کسی نداریآنجا که دیگر غرورت یکه تازی نمی کند آنجا که مجبور نیستی تظاهر کنی به هیچ چیز؛آنجا هم مرا دوست نداری؟!...
شب و سکوت و تنهاییاز من روح سرگردانی ساخته معلق در کوچه های خلوت شهرشهر را کوی به کوی قدم می زنمپنجره ها را تماشا می کنمدر قاب هیچ پنجره ای نیستیپشت در هیچ خانه ای نیستیدر انتهای گنگ خیابان نیستینمی دانمشاید اصلا هیچ گاه نبودیشایدرویای نیمه شب های تنهای ام بودی!شاید...سیده نجمه الیاسی (ستاره)...
آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیداررویای قشنگی ست و اما شدنی نیست ......
دختری باید باشدتا زندگیبه احساسی ترینشکل ممکنتحقق یک رویا شود...
میان آرزوهایم فقط اسم تورا خواندمبجز تو هر که نزدیکم رسید از پیش خود راندمتو آن عشقی که هر لحظه بیادت گریه ها کردمنبودی در کنارم تا ببینی من چه ها کردمخیالت را نمی خواهم، خودت باید که برگردیچه بی رحمانه عشقم را ندیدی و رها کردیچه معصومانه باریدم، چه ساده رد شدی رفتیفقط ای کاش در گوشم خداحافظ نمیگفتیمن اما در دلم گفتم خدایا تو برش گرداننمی خواهم که دنیایم بدون او شود زندانتو را من آرزو کردم، تورا که بهتر از جانیتو...
به سال ها بعد فکر می کنم!به زیبایی سپیدی موهایمان.میدانستی؟پیر شدن کنار تو چقدر می چسبد!؟اینکه دستانم بلرزند،پاهایم توان راه رفتن نداشته باشند،و کنارت بنشینم و بی اختیارسنگینیِ سرم را روی شانه هایت رها کنم!خوابم ببرد.و رویای آن روزی را ببینمکه برای اولین بار گفته ام،دوستت دارم.و تو خندیدی....با آنکه نان برکت استتو اما برایمشراب باش ... بگذار با تو مست شومتا از تو سیر ! ....
بهش میگن خیالهمونی که باهاش میتونی همه جا بری؛نه نیازی به بلیط هواپیما هست نه قطار نه اتوبوس نه مترو و نه هیچ چیزه دیگهمیتونی یه گوشه از اتاقت بشینی زانوهاتو بغل کنی و تو خیالت همه جا بریهمه جا...حتی میتونی اون ادمی ام که خیلی دوسش داری اما کنارت نیست رو تو خیالت باهاش زندگی کنی،باهاش حرف بزنی، لباسی که فکر میکنی بهش میاد رو تنش کنی، باهم همه جا برید، خیابونارو قدم بزنید،حتی میتونید سه تایی؛ "تو" و "اون" و "خیال&q...
تمام شب را با توقدم زدم در رویای خویشتا شاید پیدا کنم راهی را ،که تو نیز به خواهی بمانیدر کنارمآنگاه نشینیمنگاه کنیم آسمان پر از ستاره راوبیابیم ستاره مانونجوا کنیم در گوش همولبخند زنیمو سپس بدهیم به همدست ها مان را...
نه...این اختلاف قدیمیراه به جایی نمی برد...حالا بیا که عادلانه جهان را قسمت کنیم؛آن آسمان آبی بی لک برای تواین ابرهای تشنه ی باران برای من...جنگل برای تواما نسیم ساده ی عاشق برای من...دریا برای تورویا برای من...اصلا جهان و هرچه در آن هست مال تو،تو با تمام وجودت از آن من......
تردید و ترس دزدان آرزوهای شما هستند ، با شجاعت رویاهایتان را در آغوش بکشید...آریا ابراهیمی...
این صحت ندارد که آدم ها دست از دنبال کردن رویاها بر می دارند چون که پیر می شوند؛ آن ها پیر می شوند چون که دست از دنبال کردن رویاها بر می دارند....
تو،،،تعبیر رویاهایم شده ای. ♡ یوسف هم می داند. (رها)📕عشق پایکوبی میکند!...
موسیقی آغوشتآرامش آسمانی تا بی نهایت آبی ستبال در بال شدن با تودر لاجورد عالی عشقچه رویای زیبائی ست :)...
از تو چه پنهانگاهی به او فکر می کنمو مثل کودکی که با سبدی بزرگستاره ها را می چیندغمگین می شومنمی دانم چه کسی به من گفته بودکه ماه درون حوض زندانی نیستیا خورشید کارش این نیستاینهمه از کوه بالا بیاییدکه فقط مرا بیدار کندشاید خودم فهمیده بودمکه سبدم خالیستو ستاره هاهر بار که دستم را بالاتر می برمبیشتر چشمک می زنندراستشاین روزها که به او فکر می کنمبیشتر می ترسمو فهمیده امهر که دست او را بگیرددیگر به زندگی برنمی...
من زن خلق شدم... نه برای درحسرت یک بوسه ماندن...برای خلق بوسه ای ازجنس آرامش...من زن نشدم که همخواب آدمهای بیخواب شوم...،زن شدم که برای خواب کسی رویا شوم...من زن نشدم که درتنهایی ام حسرت آغوشی عاشقانه را داشته باشم... زن شدم... تا اغوشی درتنهایی عشقم باشم....
بازم فصل پاییزفصل تنهایی و قدم زدن روی برگهای زرد و نارنجیوزیدن باد و خش خش برگها منومیکشونهسمت تموم دلتنگیامغرق در آرزوهای و رویاهام میشمآرزوی داشتن توو رویای با تو بودناین آرزو و رویا مدام در حال چرخیدنمثل گردونه ی این روزگار...
دُختَرَکَمدختر زیبای من!توهمان خودِ منیراه بروکودکی کنآرزو کنرویاهایت را منمی بافممیان گیس های خرمای اتبُدوزمین بُخوربزرگ شو...من تمام دردهایت را به جان می کشمدُخترِ زیبای من!خوشحال باشتو بزرگترین نعمت زندگی هستیآخ تو می دانی؟حالِ تو همان رویائ دیروز من است...
روزهای اول پاییز یه عادتی هم که داره اینه آدمهای غمگین رو مهربون و اشکی تر می کنه از بقیه سال. یعنی شما با گردن افراشته داری برای خودت راه می ری تو شهر، بی رویا و بی کابوس، یخِ یخ. یهو یه برگی می مونه زیر پای چپت و با یه ناله محزونی عمرشو میده به پوکی، به بیهودگی. ابر میاد تو گلوی آدم که آخه شاخه جان، درخت جان، خوب شد حالا؟ این برگ رو از خودت روندی، نخواستیش گفتی برو خسته ام میخوام بخوابم تا باهار و برگ نو و حال نو. خوبه حالا اینطوری تموم شد؟ خم ...
من همیشه میگم آدمِ بی رویا،به اندازه ی کشتیِ بدونِ قطب نما وسطِ یه اقیانوس خطرناکه!رویاهاتو بغل کن رفیق ،حتی اگه آدما بهت بگن:خیالباف......
تو را خدا فرستاد که دلم نگیردکه نشکند، که نمیرد!تو را خدا فرستادکه بشوی شان نزول آیه ی عشق...که بشوی سرمنشا جنونکه بشوی انتهای تنهایی!تو را ای عزیزِ بی مانندتو را ای همیشه ی بی تکرارتو را ای غزل ترین مضمون، خدا فرستادکه عطر سیب بگیرد جهانِ بی عشقمکه شکل رویا بگیرد هر لحظه...که رنگ لبخند بگیرد از حضورت دنیام!آری! تو را که معجزه ایتو را که پیامبر عشقیتو را که آخرین امیدیتو را... خودِ خودِ تو را برای منِ دیوانهتردید ...
موهایم فِر نیست تا ازپیچ و خم هایِ آن شعر بگوییو من باز در رویایِ دستانت سر به بالین بگذارم و به خواب برومموهایم لَخت نیست تا برایشان از آبشار بگویی و عطرشان را بو بکشی ،موهایِ من موج داردتاب دارداز جنسِ زندگی ام است...نه پر پیچ و خم نه یک نواخت و صاف ،آهای آقایِ شاعر کمی هم از من بگو......