متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
قلبت ،برایم می تپید
وقتی
دستت در دست کسی نبود
اما
امروز
می تپد
برای کسی که تمام قلبم را گرفت...
حجت اله حبیبی
ما احساسیا ، به عشقمون تا تهش مینازیم
ما احساسیا ، خونمونو با عشق میسازیم
ما احساسیا ، هر چی داریمو رو میکنیم
یه عشقِ واقعی میخوایم ، ولی تهش میبازیم
ما احساسیا به این زندگی زیادی خوش بینیم
عذابِ وجدان میگیریم وقتی
با دوستمون دعوا میشه و بهش فحش...
امروز نبودی، اما عکست ،آرام شکایت می کرد غم نبودنت را و چتری که جا گذاشتی روی نیمکت تنهای خیابان
روزی که بی خداحافظی رفتی، هنوز یادت ،نامت را در ذهنم قاب گرفته ام اگرچه دیر....
حجت اله حبیبی
جای تو کنارم خالیست...
روبروی صندلی ات فنجان قهوه گذاشته ام
و خانه را مطابق پسند تو چیده ام.
جای تو در خانه ی قلبم خالیست. .
وقتی تو نیستی خانه تاریک و سرد است.
مهربانم...
بیا و بیشتر کنارم بمان . .
روزها می گذرد ...
دریاب مرا .......
شب بخیر شیرینم ،
خواب هایت ناز...
اینجا کسی شب های من را بخیر نمی کند.
شب که میشود ، می نویسم.
آنقدر که از یادم برود.
تو اما بنویس که یادت بماند.
رفتم ، طوری که این بار حتی در خواب هایت هم جایی برایم نباشد.
رفتم ، اینبار...
اگر روزی من نباشم
دنیا سر جایش خواهد بود...
گلها بی من خزان نمی شوند...
خورشید یادش نمی رود که طلوع کند...
اما...
جای مرا در قلبت ، کسی نخواهد گرفت...
...
بهزاد غدیری (شاعر کاشانی)
هرشب خودم را در آسمان...
چند قدم مانده به ماه...
در آغوش ستاره ای کوچک و کم سو
زانو در بغل...
با موهایی آشفته
و چشمان غم آلودِ خیره به مهتاب...
و لبخند بی رمق
در انتظار تو نشسته ام...!
بیا و پریشان حالیِ مرا مرحمی باش
تا دیر نشده...
بهزاد هوای پرواز داشت...
پرواز از خود...
پرواز از دنیا...
پرواز از این همه بی حاصلی عمر...
پروازی برای ابدی شدن...
بهزاد یک مرد بود... یک پدر... یک انسان...
بهزاد غمگین بود... شاید مثل هزاران مرد تنها و بی دفاع...
بهزاد روزی در بی وفایی های دنیا جامانده بود...
یکی...
تو باز خواهی گشت
مهربان تر از همیشه
در شبی از تاریخ که
این عشق دیگر نبضی نخواهد داشت
پریا دلشب
هر روز همین موقع ها درست این دم دمهای عصر که میشود سیل دلتنگی در لباس اشک گونه هایم را فرا میگیرد... دوایش یک فنجان قهوه نیمه داغ است, که تلخ و شیرینیش را متوجه نشوم...
و بعد کنار پنجره بنشینم و چشم در چشم درخت انگور بشوم...
و به...
نشسته بودم رو نیم کت پارک، کلاغ ها را می شمردم تا بیاید. سنگ می انداختم بهشان. می پریدند، دورتر می نشستند. کمی بعد دوباره برمی گشتند، جلوم رژه می رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی شدم. شاخه گلی که دستم بود سر خم کرده داشت...
(داستان غمگین)
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به
قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش...
امروز روز یاد بود خاطره هاست
همان روزهایی را به آتش میکشم که
من بودم و تو بودی و ...
همان روز هایی که که از شوق دیدنت
یادم نمی آمد وقتی دیدمت چه بگویم
همان روزهایی که در کافه های شلوغ شهر
قصه بی وفایی شیرین را برایت می...
در میان رقص شعله ها
چه بی تابانه دلم برایت میتپد
و صحنهِ سوختن جانت
برایم تداعی می شود
عزیزم!
حال که تو را به خاک داده ام
امیدوارم در دنیای دیگر تو
باز متولد شوی و من باز
عاشقت شوم...
آرامِشَم را به لبخند تو مدیونم
من به تو، در خیلی چیزا بدهکارم،بدهکاری که باز هم با تمام گستاخی در ردیف اول صحبت های تو می نشیند و به چَشمان خاموش تو نگاه میکند و عَطَشِ کشیدن حرف از نگاهت را دوست دارد.
تو را آن قدر ها که فکر...
درسته که رفتی!
ولی هنوز این قلب به عشق تو میتپه»؛
آغوشت دریاست...
آغوشت دریاست...
آغوشت دریاست...
و من چون ماهی سیاه بخت تنهایی هستم
که در تُنگی کوچک اسیر است
و دستی او را
در انتهای ساحل متروکه ای، رها کرده!
افسوس
که تنها نصیبش از دریا
نگاهی ست پر حسرت از دور و
داغی ست مانده بر دل ......
چارفصلِ شکوفائی ی شعرهایم
بهارانه ی \چشم های تو\ بود!
...
حالا،،،
پژمرده اند شعرهایم؛
--وقتی که نیستی!
سعید فلاحی(زانا کوردستانی)
اول تو را دوست داشتم و بعد دیدم دوست داشتن ،مثل مرضی واگیر دار است
بعد از تو ،عطر تو ،کوچه تو ،شهر تو را دوست داشتم
بعد از تو قلبم را که برای تو می تپید
چشمانم را که برای تو می گریست را دوست داشتم
بعد از تو...
تو را پنهان کرده ام
در پس تمام ثانیه های زندگی ام
همچون غم بزرگ نداشتنت ،که در پستوی پشت خنده های مصنوعی ام جا ساز شده
و امید آمدنت که در نهان خانه جانم مرا زنده نگه داشته
تو همان راز پنهانی که فقط خدا می دانست
تو معنی...
تو نیستی و نبودت را نمی توان تنها با \جای تو خالی \بیان کرد
نبودنت هر چه هست را هم خالی و بی معنی کرده
بهتر که بگویم تو نیستی و \جای زندگی خالی \
سولماز رضایی