متن عاشقانه غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات عاشقانه غمگین
نبود چشمای سیاهت تو زندگیم
زندگیم رنگی کرد با قرصای رنگی رنگی
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
در خیالش بخدا کفرمو ایمان دادم
وز غمش خسته چنین سر به بیابان دادم
یار از جان که به من زلف سیه بر افشاند
در قِمار نگهاش مُلک خراسان دادم
رفت از شهرو گذشت از وطنو وز منی که
در غمش شامو سحر بی عللی جان دادم
سوزش اینجاست که...
شب به خیالش
نبودنت را دائم به رُخم می کشد
غافل از اینکه
من پُرم از خاطراتی که
تو را در من حل کرده است
نمی دانستم شب هم میتواند
آب در هاون بکوبد.
باز هم صبح و روز از نو
باید تا دیر نشده شروع کنم
کار نه دوست داشتنت را
با این حساب
امروز چهار دقیقه
بیشتر دوستت خواهم داشت
میخواهم تا زمستان برسد
حسابی یلدا را با آن یک دقیقه اش
از رو ببرم.
دیشب دل دادم به نوشتنِ
از تو و خاطراتمان
جاهایی که خودکار
از غم واژه ها زبانش بند می آمد
من با اشک چشمانم ادامه می دادم
باور کنی یا نه
نصف دفتر خاطراتم با اشک پر است.
امان از دست تو و خنده هایت
کمی نفس بگیر
بنشین چایی ات را بنوش
با عطر گُل و هِل
خو گرفته است
قند پهلوست
بیست دقیقه ی دیگر
غذا دم می کشد
میز را به سلیقه ی تو چیده ام
یادم نرفته
در گلدان میز غذاخوری
گل رز آبی...
.... برای التیام تن رنجور وطنش رفت.
با کوله باری از درد،پس از سال ها دوری آمد.
نتوانست بماند و بی هیچ گلایه و چشم داشتی رفت.....
ارغوان جان
سایه را
دیدی
سلام مرا برسان
دیگر هیچ شعری
به رنگ ارغوان نیست
روزی مادرم شال را روی شانهام انداخت و گفت: «زمستان زود میگذرد.»
زمستان گذشت، اما سرمای دلتنگی او هنوز در جانم مانده است.
او گفت: «عشق، مرز نمیشناسد.»
اما هیچوقت نگفت که نبودنش، مرزی میسازد تا همیشه.
سکوتت
کویری ست بی پایان
که بادهای غریبش
نقش ناگفته ها را
بر رمل های زمان می نگارد
و من
مسافری بی قافله
پا در رهگذرِ
بیصدای این توفان خاموش
در جستجوی بذر واژه هایی
که هرگز نبالیدند..
کاش می شد
پشت این دیوار،
چشم شب باشم
تا کشف کنم...
دریا زنیاست
با چشمان تیله ای
که با هر باد
عشق
موجها را پس می زند...
نگاه کن....
چطور عشق از پاییز می ریزد
نه از شاخه های روییده در
دست هایم،
از طلوع پنجره می آید
تا آب در دل ماه تکان نخورد
و این سرخ ترین کسوف تاریخ
است
من به دُنبالِ تو بودم نگران وقتی که
تو در آغوش لبالب، هیجان وقتی که
قَد فروخورده ام از این همه سرگردانی
در رکوعی به تماشای کَمان، وقتی که
پاره های بَدَنم رو به غَمت میرقصند
وای، اَز پنجه ی جادویِ تکان، وقتی که
ثانیه از سَرِ بی حوصلگی پَس,...
جهان بی رنگ جانان را نخواهم خواست ای جانم
تویی جان و تنم بی تو جهان را من نمیخواهم..
عمریست کـہ בر خیال خوב
بوسـہ گرفـتن ز لبانش،
شـבہ کارم.
من تو را به بیشهزاران سبز مهربان سپردم
و به آن لطافت دست نسیم
که در آغوش انگشتان سبز چنار میدوید
من تو را به خلوص عاشقانۀ معصوم اشکهایم
و بینیازی سرشار وسیع روحم سپردم
به آن مهتاب روشن
و به درخشش نیلگون چشمهایم
من تو را به آفتاب، به...
بر سر عاشقانه هایمان
همچو مهره ای در شطرنج
همیشه کیش داده ام تو را
اما هر بار به چشمانت رسیدم
با یک حرکت مات تو شدم .
وقتی که نباشی
از غم دوری ات
جان تنم که هیچ
حتی ثانیه ها هم
درد دارد.
شب سختی خواهد بود
پارادوکسی عجیب
در وجودم رخ خواهد داد
که من با یاد خنده هایت
سیر گریه خواهم کرد .
نیامد یارم به سوی چشمانم
سوی چشمانم برفت به دنبال یارم
از این کوچه گذر کردم ندیدم
یار من بود ، نبودش سوی چشمانم
آرزوها گم شدند با خاطراتی بر دلم
کس چه داند چی گذشته ست در جوانی بر دلم
هجر مادر ناز فرزند ماتمی شد بر دلم
سر گذشتم بد نوشتند آه سوزان بر دلم