شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
༺ زلـ؋ هاے پریشانم را ؋ـرش زیر پایت میکنم
نور چشماט بر انتظار نشستـہ را چراغ راهت میکنم
عمرربه باد رفته را فدای عمرت میکنم
گر نیایی به بالینم خودرا در آغوش خاک میکنم.
با ترنّمهای نابت، دشتِ جانم سبز شد
با هزارآوای مهرت، زندگی دارد دلم
چگونه سر کنم لحظه لحظههای خود را
نزدیکم اما خیلی دور، ای مردم شهر
هر زندهای یک قصه، قصهام گنگ و ناشناخته
کلمات میرقصند، در دلم، مانند یک رویا
به هر گوشهای میروم، خاطرات شگفت
بوی عشق و مهربانی در هوای سردم بماند
چشمانم را میبندم، تو را در ذهن...
▀▄▀▄▀▄ بیا کـہ عمرم بـہ انتظارت نشستـہ است..
هر چنـב آینـבـہ باز بے ثمر باشـב..
ایستاده مرا بگیر باد!
این عکس باید برسد دستِ بهار
برسد دستِ زنانهترین شاخهاش
باید ببیند که روزگاری
برگها
از دستِ تنهایی
به خش خشِ خود
میافتادند...
ایستادهای
تنهایِ تنهایِ تنهایِ تنها
پایِ چهارفصلِ پاییزم.
تو
تنها شکوفهی درختِ بختِ منی...
پلک میزنم
کانال میزنم
پلک میزنم
مگر به من است
چه روشن باشد چه خاموش
تلویزیون
تصویرِ تو را قاب میگیرد
خودت ببین
که دستها
از کنترل خارج شدهاند
و دارند موهایت را
و دارند موهایت را
خرگوشی میبافند.
تکلیف روشن است:
دست از سرت بر نخواهم داشت
حالا هر...
زندگی در پی چشمان تو جریان دارد...
پلک بر هم بزنی زندگیم میپاشد...
من از احساس خوابیدن خورشید،
بر سینهی آسمان،
دانستم:
«عشق»،
همآغوشی وسعت و گرماست!
من از رقص جمعی پرستوان،
در کرانههای آسمان،
دانستم:
«عشق»،
همه،
پرواز است!
من از نجوای پروانه،
در گوش گل،
دانستم:
«عشق»،
راز و نیاز است!
بگو حرفِ قشنگِ مهربانی
که پُر گردد دل از: حسّی نهانی
زمانی که: دلم بسیار تنهاست
مرا سرشارِ خود کن؛ میتوانی
مثل قاصدک ،
که در گیر باد است
مثل بادباکی که در هوا معلق مانده
یا.....
مثل یک راز که در گوش دیوار است
هجرت از چشمان
تو کوچ می کند
سلام از فاصله هایی
که انبوهی از دلتنگی ست
از احوالپرسی هایی گاه وبیگاه
از شعری که هر واژه اش مرا
زیر سوال می برد
می خواهم
سلام دوستت دارم را
آبی بنویسم
آرامشم بودی تو را گم کرده بودم
پلکی زدم، دیدم تویی بودونبودم
باران زد و عطر تو را پیچاند در شهر
فهمید باران، عاشق بوی تو بودم
از خاکها سربرکشیدم، غنچه کردم
شعر قشنگ نوبهاری را سرودم
بیبادبانم، در مسیر صخرههایم
تو ناخدایی کن به دریای وجودم
نام تو شد...
من همان ماهے بے تابے ، هستم
کـہ בر בریاے بی کران عشقت آرزوے غرق شـבن בارـב …
می نویسم عشق
تو ...
در چشمانم حل میشوی
…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
زن، عزیزِ قصرِ مصرِ خانه ی نابِ صفاست
یاوری زیبا، میانِ بسترِ خوابِ وفاست
رفتی؛ که عذابم بدهی؛ نیست مهم
از بغض، شرابم بدهی؛ نیست مهم
در بسترِ احساس، به جای نمِ آب
صد جرعه سرابم بدهی؛ نیست مهم
تو جان و جهانی
تو روحی در روانم
بی تو این زندگی نیست جز یک ناتمام
تو همان خواب قشنگی...
که به چشم منِ دیوانه نخواهد امد...