شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
راه می رفتم باز، در مسیر هر روز
با همان دلتنگی، با همان آه و سوز
همه از دم تکرار
همه دل ها بیمار
همه جا تیره و تار
همه در فکر فرار
ابر، یکدست سیاه
آفتاب گم کرده راه
ناگهان آهسته
تو سلامم دادی
روشنی پیدا شد
پر شدم...
نام شعر:دلِ شکسته
درد یعنی من منهای تو
تو هم در جمع دیگران
خوش به حال دیگران
من یعنی بی تو در اندیشه ی تو
تو یعنی منهای من در اندیشه ی او
دلِ شکسته یعنی درد به طور پیوسته
درد یعنی من منهای تو
ابر هم دلش به حالم...
شب شد
شب تو بی من بخیر است
این برای سرنوشت ما
حتما خیر است
اگر بگویم به تو
برگرد و دوباره بشو
ماه شب های تار من
جواب تو
حتما خیر است
مجید محمدی(تنها)
تخلص تنها کانال تلگرام👇🏻
https://t.me/majidnegah
هیچ می دانستی نوازنده ای؟
با عطر لطیف صدایت
ضربان قلب مرا می نوازی
هیچ می دانستی آهنگسازی؟
با عطر بودنت
حال دل مرا کوک می سازی
هیچ می دانستی شاعری؟
لبخند ملیح تو
الفاظ را در اشعارم
هم، به هم می بافند و
هم به عشق تو می نازند...
آن که رفته، رفته هرگز او نمی آید سرا
او که رفته با کسی همدم شده چه بی صدا
بی وفایی در زمانه بدخدایی می کند
باوفاها هم شدن در این زمانه بی وفا
درد من از آشنا شد همدم من وای من
زخم کاری را فقط همدم زند هی...
درد هم باشی دوستت دارم
دوست داشته شدن بلدی؟
عشق هم باشی عاشقتم
عشق شدن بلدی؟
گر ویران شوی می سازم تو را
ساخته شدن بلدی؟
چشم وا کنی می نازم به تو
بلند شدن از خواب را بلدی؟
بلدی دستانت را باز کنی؟
این همه مهر را از من...
هر شب،
فکرهایت را برهنه کن،
در آغوش نگاهم،
و عشق را ،
نقاشی بکش برایم،
ای دختر باکره ی شعر ...!
مهدی بابایی ( سوشیانت )
زمانی که تو را می بوسم
اناری از حسادت پوست می تَرکاند
گُلی از شوق آفتاب شکوفا می شود
ابری آسمان را می پوشاند
همه ی این ها
برای رسیدن دو عاشق ست
زیر یک سقفِ پُر از مهربانی...
شعر: سولین عبدالله
ترجمه: زانا کوردستانی
از روزی می ترسم
که سرم را بر روی سینه ات بگذارم
و تپش قلبت برای من نباشد.
شعر: سولین عبدالله
ترجمه: زانا کوردستانی
اگرزیرباران رفتی؛چترباخودنبر،بگذاردستهای باران،گونه های زیبایت رابه جای من نوازش کند.
ای که سوزاندی دلم را بی ثمر شادی مکن
، من به خنجر خوردن از معشوقه عادت کرده ام ...... بابک حادثه
شب بود،
ابتدای هجوم تاریکی،
تلخی تازش غم ها بود.
جغدی
چون سایه ای شوم،
بر روی گردوی انتهای خانه بود،
کنار آرامش انگور.
شب بود،
ابتدای هجوم تنهایی،
روبروی جنگل خاموشی.
شبپره ای شکار خفاش شد،
در سکوت!
این تاریکی
این شومی
تا کرانه ی نگاه ادامه داشت.
در مجلسی بودم که استادم بی مقدمه امر کردند به بنده که فی البداهه و سریع فقط در یک بیت عشق را به تصویر بکش ، اینگونه سرودم :
بی ثمر در عمق یک هنگامه وحشت اسیر ،
بوی کافور و کفن ، اماااااااا ،،، هوایی دلپذیر
😍😍😍😍 بابک حادثه
گر رقیبان رشته عشق من و تو بِدَرَند ،
غم مخور با گره نزدیک تر از قبل شویم ، ......بابک حادثه
دارد بوی (تو) می آید
نمیدانم چه کسی تو را به خودش زده
که مرا یاد لاله های گوش تو می اندازد
یادت می آید؟
من اسم این عطر را گذاشته بودم( تو)
اما روی شیشه اش نوشته بود
(آنجل)
محمودرضا عزتی
از کتاب پلیور زرد
از سوختن نگردید پروانه مظهر عشق
سر زد زِ پیله تا شد ، کِرمی بَدَل به گوهر
بابک حادثه