متن غمگین
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات غمگین
احساس تو مرگ است برای قلبی که بی تو زندگی کرد💔
روزی که رفتی
آن روز،
زمان لغزید و افتاد.
ساعتها، بیپندار ایستادند
و هوا، سنگینتر از سنگ شد.
چشمهایم، از اشک
چیزی جز تاریکی ندیدند.
اما در ژرفنای این تاریکی،
نوری باریک،
چون رشتهای از سپیدهدم
در دل من جوانه میزند.
نام تو،
هنوز در رگهای باد جاریست،
و هر...
میپرسند خوبی؟
لبخندی میزنم و میگویم خوبم…
اما حقیقت این است که خوب نیستم.
درونم دریایی از بغض مانده که هر لحظه گلویم را میفشارد.
من خستهام، غمگینم، شکستهام…
تنها در میان جمع، بیپشتیبان، رها شده
میدانی چه میگویم؟
کسی نمیپرسد چرا حالت خوب نیست،
و اگر روزی هم بفهمند...
من زخمی از جنگ هستم،
جنگی به نام "عشق"!
جنگی که هم آدم را میکُشَد و هم آدم را اسیر و زندان و تبعید میکند!
و بدترین نوعش "اسیر شدن" است،
اسیر عشقی که زندانبان آن آدم بی رحمی باشد و هر روز اسیرش را میان مرگ و زندگی قرار...
خسته از دنیای اجباری،
که نامش زندگیست.
_گاه
یک مرد،
گورستانی ست زنده
که هر شب
بی تشییع
بغضی
در آن دفن می شود
_ گفت:
شعر هایت چرا غمگین است..
فقط،،
آرام،
به "چشم هایش" خیره شدم
_ قطار،
رفتنت را
وقتی که جار زد..
ساعت دیواری خانه
یک قدم راه نرفت
پنجره
به کسی سلام نمی دهد
حتّی،
شنیدم
رودخانه شهر
به کوهستان بازگشته..
ببین
"دوری ات"
با ما چه کرد
روزها ساعت ها لحظه ها گشته اند دل سنگ
چرا نمی فهمند شده ام دلتنگ دلتنگ
برگرد بگذار فخر بفروشم به تمامشان
بشکنم هرچه هست دلتنگ و دل سنگ
دستهایت را که دادی تعهدت را هم بده!
دست است دیگر!
آدم را دست به سر میکند و به هر سویی میرود!...
عجب بی صدا جان مان را گرفت.
حسرت های بر دل نشسته.
چه بی صدا جان دادیم،
در حسرت رسیدن به آرزوهایمان.
از همان لحظه که از چشم تو افتاد دلم.
مرگ من بیشتر از بیش به من نزدیک شد.
ردّ پا روی برف کوتاه بود
باد آمد،
انگار
هیچ عابری
عبور نکرده است..
اگر تقدیرم بر ویرانی ست،
کاش تصویرت
در ترک های دلم
خاکی نشود..
بیدار شدم، و هنوز خواب بودم.
پنجرهای باز بود که به اتاق دیگری باز میشد، همان اتاق.
روی صندلی نشسته بودم، اما از تخت نگاهم میکردم.
سایهای پشت پرده تکان خورد، پرده افتاد، هیچکس نبود.
من به آینه نگاه کردم؛ او پلک زد.
در پشت دستان بی نمک
وهم آدمکها یی ست
جدال ناسپاسی و ستایش
جنگ سایه های غش
سبزترین روزن خیال را
نوری نمی تابد
دست به دست باد دادم
که بیاورد نسیمت را،
در زمانهٔ سکونِ لحظههای پرالتهاب
ابرهای خسته رفتند
ماه اما برنگشت
شب فرو ریخت
و ستارهها نامت را زمزمه کردند
بیآنکه تو باشی...