متن آرامش
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات آرامش
یک روح بلندپرواز در حال گفتگو با خداست. او در باغی سرسبز و پر رنگ، به آسمان نگاه می کند و از آنجا انتظار جواب می کشد. او با لباس قرمزش، مانند یک گل سرخ، در میان برگ های سبز و قرمز، برجسته و متفاوت است. او شاید دنبال یک...
پنجره کنار شومینه ات را باز کن و به طراوت هوای سرد زمستان در صبحی برفی نگاه کن. با یک فنجان چای گرم و کتابی در دست، آرامشی دلپذیر و لذتی بی نظیر را تجربه کن. همین لحظه های ساده می توانند تبدیل به خاطراتی به یادماندنی شوند. از زندگی...
زمستان با لبخند ابرها می آید
در برف های سفید آسمان می بارد
طعم خنکای زمین به دل ها نشسته است
پاییز نیز خسته از خداحافظی هاست
جنگل ها درخشش و زیبایی را در دام می اندازد
برگ های زرد رنگ در هوا می چرخند
صدای غم پاییز به گوش...
در رویایی سفید و برفی
خاطرات به زیبایی زنده می شوند
زمستان را تماشا کنید از پنجره ها
بیایید گرد و غبار غم را با هم بشوییم
به طبیعت، زمستانی را هدیه کنیم
به برف ها و آدم برفی ها پناه ببریم
خاطره هایی از دوران کودکی بازگو کنیم
در...
در زیر باران دختری قدم زد
چتر در دست و دلی پر از آرزو
آسمان شب سیاه با ابرهایی زیبا
با رقص باران، آرامشی به دست می آورد
قدم هایش در خیابانی خلوت
سبک می گردید در آغوش باران
گوشه هایی چتر به درخشش درختان
پنهان شده ی رویاها و...
در زمانی که شور و هیاهوی زندگی
در هم می پیچد و هر گوشه ی کوچکی را در بر می گیرد،
نیاز به پناهگاهی امن و آرام است
تا دانش، نور و امید در ذهنمان باقی بماند.
من پناهگاه را دانش می نامم
جایی که پرتوهای دانش، روشنی را می...
هر شب به آرزوهایی می اندیشم
که همه اشک می شوند
ای کاش نفس هایت برای من بود
تا آرامش را
میان آغوشت تجربه می کردم
و عشق با آتش بوسه هایمان
شعله ور می شد
تا اینگونه در آینه ی تنهایی
شاهد مرگ لبخند
بر روی لب هایم نمی...
در غروب یک زمستان، برف ها بر دشت می نشینند
نقش عاشقان بر زمین نقش می بندد
سکوتی صمیمی، در هوا می پیچد
و آرامش بر دل ها می نشیند
برف ها در آغوش زمین آرام می گیرند
و زمستان طراوت را با خود آورده است
این غروب زمستان، حس...
پنجره باز کن و بگذار باران
آواز آرامش را بر روی شیشه بنویسد
قطرات باران، همچون پروانه هایی زیبا
بر روی قلب ما می نشینند
در آغوش شب بارانی، صدای همه ما
همچون صدای امواج دریا، به گوش می رسد
قطرات باران، همچون دانه های طلا
داستان هایی از عشق...
غرق در برف، زمین خوابیده است
سرد و ساکت، اما پر از زیبایی
درختان خاموش از بارش برفی می لرزند
و هوا را با آهنگ زمستانی خود پر می کنند
از پنجره ها نگاهی به دنیای سفید می اندازیم
و در قلب هایمان شعله ای از امید روشن می شود...
در شب های مهتابی، بیایید لذت بی انتها را جرعه جرعه بنوشیم،
آرامشی که درخت به آرامی در دل هستی نجوا می کند سراپا گوش باشیم
ببینید زیبایی بافته پیچ و درهم زندگی،
جایی که سادگی در پیچیدگی می درخشد.
مهتاب رویاها را در صفحه خالی شب نقاشی می کند،...
درخشش نور مهر بر پاییز نشسته
برگی بر زمین، رویای بی پایان را در خود جای داده
در آرامش خواب، نیایشی بر کنار زمین آغاز شده
برگها با نوازش باد، به رقص درآمده
نور درخشیده، مانند شعله های روشن می درخشد
درختان میراث پاییز را می پذیرند،
در تابش سوزان...
من بهانه گیرتر از همیشه و اسمان نگاه تو ارامتر از همیشه به من فرصت حرف زدن میدهد،حرف زدن از احساسی که فقط تو ان را درک میکنی ،خالق شکوفه های لبخند...خالق نور...مرا به جشن ستاره ها دعوت میکنی؟!
روح خسته ام کمی پرواز میخواهد...دلم ترانه میخواهد..زندگی کم سوی من...
چای دم کرده ام و نشسته ام به گوشه ای
به تماشای برگ های زرد پاییزی
آسمان آبی است و خورشید می درخشد
و من در آرامشی وصف ناپذیرم
لذت بردن از این لحظه زیبا
بهتر از هر چیز دیگری است
پنجره، آغوش طبیعت است
که روح را از قفس می رهاند
و در آغوش هزار رنگ پاییز
به پرواز درمی آورد
پنجره، پناهگاه روح است
که از هیاهوی شهر و روزگار
به آرامش می رساند
و در خلوت خود، با خالق هستی
به راز و نیاز می نشیند
صبح پاییزی، چای داغ،
آرام و بی دغدغه،
لذت و سرور در قلبم،
چنان که گویی در بهشتم.
از پنجره به بیرون می نگرم،
برگ های زرد و نارنجی،
در باد می رقصند،
و من سرمست از زیبایی شان.
پنجره، دریچه ای است به سوی طبیعت
آغوش سبز و خرمی که روح را می نوازد
پاییز، فصلی است که زیبایی طبیعت را دوچندان می کند
و پناهگاهی است برای روح خسته از زندگی شهری
غزل قدیمی
صبح پاییزی، هنوز تاریک است، اما با طلوع خورشید، زیبایی رنگارنگ پیرامونم را نمایان می سازد. با لمس لطیفِ یک لیوان چای گرم، طعم شیرینش آرامشی ناشناخته در دلم بیدار می کند. این لذت ساده ولی دل چسب، حرارت خنک صبح پاییزی را در بر می گیرد.
غزل قدیمی