از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت چشم در...
من ره به خلوت عشق هرگز نبرده بودم پیدا نمیشدی تو شاید که مرده بودم... برشی از ترانه