100 متن کوتاه زیبا ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن زیبا برای اینستاگرام و بیو واتساپ
تو مثل لاله ی پیش از طلوع دامنه ها
-که سر به صخره گذارد
غریبی و پاکی
ترا ٬ ز وحشت توفان ٬ به سینه می فشرم
عجب سعادت غمناکی!
دستی برای گرفتنِ گوش
پلکی برای بستنِ چشم
لبی برای مهر و مومِ دهان
چه می خواستی که به تو نداده باشند؟
اینک این تو
این زندگی
مگر
نسیم سحر
بوی یار من دارد
که راحت دل امیدوار من دارد
نشانِ راه سلامت
زِ من مپرس که عشق
زمام خاطر بیاختیار من دارد!
ای مونس روزگار چونی بی من
ای همدم غمگسار چونی بی من
من با رخ چون خزان خرابم بیتو
تو با رخ چون بهار چونی بی من
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر توام سنگین شده
ای بروی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستیم ز آلودگی ها کرده پاک
من اگر مرد بودم ؛
دست زنی را می گرفتم ،
پا به پایش فصلها را قدم می زدم
و برایش از عشق و
دلدادگی می گفتم
تا لااقل یک دختر در دنیا
از هیچ چیز نترسد...
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی
دایم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
تو نیستی
و هنوز مورچه ها
شیار گندم را دوست دارند
و چراغ هواپیما
در شب دیده می شود
عزیزم
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر میگیرد
از ریل خارج نمی شود.
تمام خندههایم را نذر کردهام تا ...
تو همان باشی کہ صبحِ یکی از روزهای خدا
عطر دستهایت
دلتنگیام را بہ باد میسپارد...
سکوت می کنم و عشق ، در دلم جاریست
که این شگفت ترین نوعِ خویشتن داریست
تمامِ روز ، اگر بی تفاوتم ؛ اما
شبم قرینِ شکنجه دچار بیداریست
یارب تو مرا به نفس طناز مده
با هر چه به جز تست مرا ساز مده
من در تو گریزان شدم از فتنهٔ خویش
من آن توام مرا به من باز مده
هر روز به شیوهای و لطفی دگری
چندانکه نگه میکنمت،
خوبتری
گفتم که به قاضی بَرَمَت،
تا دل خویش،
بستانم و ترسم،
دل قاضی ببری
به صحرا بنگرم صحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم
از آتش دل ،شمع طَرَب را مانَم
وز شعله ی آه،سوزِ تب را مانم
دور ازلب خندان تو ،ای صبح امید
از ناله ی زار، مرغ شب را مانم
اینجا هیچ چیز واقعی نیست
نه رفتن تو
نه ماندن من
انگار
یکنفر دارد ما را خواب میبیند
با دانه های درشت عرق
به پیشانی اش
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺷﺎﺩﯼ ﮐﻼﻡ ﻧﺎﻣﻔﻬﻮﻣﯽ ﺳﺖ !
ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﻡ ﺭﺍﺯﯼ ﺳﺖ،
ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﯿﺎﻥ ﺣﻨﺠﺮﻩ ﺍﻡ ﺩﻕ ﻣﯽﮐﻨﺪ!
ﻭ ﻣَﻦ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺑﯽ ﺗﻮ ﻧﮕﯿﺮﺩ ﺩﻟﻢ؟
ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺳﺎﻋﺖ ﻭﺁﯾﯿﻨﻪ ﻭ ﻫﻮﺍ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﻌﺘﺎﺩﻧﺪ
شب را نوشیده ام
و بر این شاخه های شکسته
می گریم.
مرا تنها گذار
ای چشم تب دار سرگردان!
مرا با رنج بودن تنها گذار.
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن...
هزار بار هم که از این شانه به آن شانه بغلتی،
این شب صبح نمی شود........
وقتی دلتنگ باشی........
درون ادمها رادر زمان عصبانیت بشناسید ،
حرفهایی که ادمها در زمان عصبانیت به شما میزنند واقعی ترین نظر انها در مورد شماست !!!
پدرم عقیده داشت یه زن نیرومند میتونه از یه مرد هم قوی تر باشه
مخصوصا اگه توی دلش عشق هم باشه...
فکر میکنم یه زن عاشق تقریبا نابودنشدنی باشه!!
خانم ؟
شما در آستینتان باران دارید ؟
در صدایتان چه ؟
هرچه فکر میکنم
شما خودتان هوای دونفره اید ...
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ؟
گذری کن که ز غم راهگذر نیست مرا
گر سرم در سر سودات رود نیست عجب
سر سودای تو دارم ،غم سر نیست مرا ...
به تو که میرسم مکث میکنم …
انگار در زیباییت چیزی را جا گذاشته ام
مثلا در صدایت آرامش ، در چشمهایت زندگی !
️
تو از ایّوب می گویی که
صبرش آن چنان بودَست
پُر از بیتابیَم امّا
تو از من تاب می خواهی
کنارت هستم و عاشق،
نفسهایم همه اُمّید
مرا رفته، مرا مُرده،
مرا در قاب می خواهی؟
دیگر با صدای بلند نمی خندم
با صدای بلند حرف نمی زنم
دیگر گوش نمی دهم
به صدای باد
دریا،
پرنده،
پاواروتی
پاورچین پاورچین می آیم
و می روم
بی سر و صدا زندگی میکنم
تو در من
به خواب رفته ای
کسی مرا به آفتاب
معرفی نخواهد کرد
کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد
پرواز را بخاطر بسپار
پرنده مردنی ست
از آتش دل گدازه می گیرد
عشق
وز حادثه رنگ تازه می گیرد
عشق
این مستی و تردستی و
گستاخی را
گویا ز شما اجازه میگیرد عشق
اگر کسی مرا خواست، بگویید رفته بارانها را تماشا کند.
و اگر اصرار کرد، بگویید برای دیدنِ طوفانها رفته است!
و اگر باز هم سماجت کرد، بگویید:
رفته است،
تا دیگر بازنگردد!
وقتى چشمت را
هنگامِ بوسیدن یارت مى بندى،
مرا به یاد آر
که با چشم بسته
در کوچه اى تاریک
آواز مى خوانم و
دور مى شوم......
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن ! آینه اینقدر تماشایی نیست
حاصل خیره در آیینه شدن ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست ؟!
جنگل،
پاییز،
کلبه ای چوبی
و دودی که از دودکشش بالا می رود...
کاش با تو
در چهارچوب همین تابلو
آشنا شده بودم.
تمامی جنگل
بر خورشید
نماز می خواند
ولی ز خیل درختان ، به رغم باور باد
در این نماز
یکی به نخواهد نهاد
سر بر خاک!
برای تو...
برای چشمهایت!
برای من...
برای دردهایم!
برای ما...
برای اینهمه تنهایی!
ای کاش خدا کاری کند...
هیچ کس با من نیست
مانده ام تا به چه اندیشه کنم !
مانده ام در قفسِ تنهایی ،
در قفس می خوانم
چه غریبانه شبی است ،
شب تنهایی من...
شب خوش
درد بی عشقی ما
دید و دریغش آمد
آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت
خرمن سوخته ی ما
به چه کارش می خورد
که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام، آرام
پری کوچک غمگینی
که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه
از یک بوسه به دنیا خواهد آمد...
با جمعه ها باید مدارا کرد
جمعه ها،
فرزندان جدا مانده ی پاییز هستند
که میخواهند یک روز هم شده
دلتنگیشان را روی شانه های من و تو گریه کنند!
باز کن پنجره را
من تو را خواهم برد
به سر رود خروشان حیات،
آب این رود به سر چشمه نمی گردد باز؛
بهتر آنست که غفلت نکنیم از آغاز .
باز کن پنجره را !
کردم از عقل سوالی،
که مگر ایمان چیست؟
عقل بر گوش دلم گفت؛
که ایمان ادب است،
آدمیزاد اگر بی ادب است،آدم نیست،
فرق ما بین بنی آدم و حیوان،
ادب است...!
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
حضرت امام حسین (ع)
بیشتر از آب تشنه ی لبیک بود.
افسوس که به جای افکارش
زخم های تنش را نشانمان دادند
و بزرگترین دردش را
بی آبی نامیدند.....