متن دلتنگی عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلتنگی عاشقانه
متن آهنگ علی اصلانکش به نام فرشته منی
حرف دلم یه عمره که سنگین شده
نه علی نمیخواد تو رو غمگین کنه
یاد اون روز که تو بغلم گریه کردی
اما من بودم تو فکر نفر قبلی
همه دور و برم بودن
چقدر مغرور شدم
واسه جدایی از تو مجبور...
متن ترانه ای صدام کن از علی اصلانکش
Saddam Ken's lyrics by AliAslankosh
♫♫♫
میشنوی صدای گیتار کوک نیست
دیگه اونی که با من بود نیست
میشنوی گرفته صدام
صدام کن که حالم اصلاً خوب نیست
تو صدا بزن بقیش با من
یه صدا، صدام کن نامرد
دنیام بودی از...
هوا گرفته است
دلم تاب ندارد
گیسوانم را شانه زدم
خانه در سکوت است
بوی قهوه ای تلخ فضا را پر کرده است
اسمان تاریک شد
دلم بغض دارد امشب
ابرها شروع ب غرش کردند
گویی امشب باران هم ب احترام بغض هایم میبارد
نگاهی ب آسمان کردم
گفته بود...
دلتنگ مادری هستم ک رویا می بافد
تنها نشسته است و دار قالی می بافد
دلتنگ مادری هستم ک دلش تنگ است
تنها نشسته است وپر از حرف است
دلتنگ مادری هستم ک ناز دارد
تنها نشسته است و دل پر راز دارد
دلتنگ مادری هستم ک نا ندارد
تنها...
ای کاش میدانستم در کدامین نقطه شهر هستی
تا همچون
پرنده ب سویت پرواز کنم…
ای کاش میدانستم در کدامین خاک قدم میگزاری
تا سرمه کرده
ب چشمانم بمالم
ای کاش میدانستم ب فکر کدامین لحظه آشنایی مان هستی
تا برای
خود جاودان سازم
ای کاش میدانسم کدامین خاطره را...
دلتنگ هوایی هستم ک در آن نفس میکشی
و
دلتنگ نفسی هستم که ارامش جان است
دلم هوای بارانی می خواهد
بوی هیزم و اتش
را
دلم خش خش برگ پاییزی می خواهد
بوی لبو و فتیر داغش
را
دلم پیراهن گلدارر ، می خواهد
بوی عشق مادر و دست پر مهرش
را
دلم حوض پر از ماهی می خواهد
بوی سیب تازه و نارنج آبدارش...
شوقم از آغوششیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا قدر شیدایی من میدان نداشت
وقف
از همان اول خرد با عشق چون پیمان نداشت
داستان خضر و موسی تا ابد سامان نداشت
شوقم از آغوش شیرینها و لیلیها گریخت
شور دنیا، قدر شیداییِ من، میدان نداشت
از قضا دل بر کسی بستم که خود دلباختهست
دل ولی بر باخت دادنهای من ایمان نداشت
چشم...
1... آنکه جان میدهد از بهر نگاه تو منم...
2... منم آنی که برای دیدن چشمان تو جان میدهد...
3... آنکه جان میدهد از دیدن چشمان سیاه تو منم...
خاطراتمان سالهاست در کوچه های دلتنگی
گم شده است.
در میان قصه های بی پایان ،نفسهای خسته و
فریادهای جسته از گلو،
در هجوم اندوه برگهای پاییزی به خواب رفته.
و ما مانده ایم ، چشم به راهِ راهی که می دوید و می گریخت.
اینگونه گیر افتاده ایم در...
وقت کردی سری از این طرفها بزن
که نه تنها من
که پنجره و پرده و دیوار همه دلتنگ تواند
و فنجان چای نیز از دوریت به سوگ نشسته
بوی مهربانیت را نفس می کشیم
آسوده نبودم در این ره که تو بردی دل من را