شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
دل از عشقت به شوق اومد دوباره/
تمام هستیم با تو بهاره/
تو مثل نور خورشیدی و تابان/
که رنگ عشق پاشی بر دل و جان/...
....
...
فیروزه سمیعی
بگذار شاعر بمانم!
بگذار شاگردی تنبل و بی هنر باشم،
چرا که نمی توانم،
کلمات را به خوبی بیاموزم
و نه می توانم،
با درک رنگ ها،
دوست داشتن تو را ترسیم کنم،
اما خوب می دانم که می توانم،
جز تو بر همه کس چشم بپوشم...
شعر: علی پاکی...
تو همان تنگ بلوری که ب تمنای نگاهت
ماهی سرخ دلم می لرزد
آنقدر صاف و زلالی که
تبسم بزنی
رعشه ای بر دل و جانم افتد
صد بهار آمد و رفت
من ولی در فصلی
که تو رفتی ماندم
در همان پاییز که
با خداحافظی ات
برگ بی جان درخت
روی دستم افتاد
زد نسیم و آن برگ
با هزاران امید
در مسیرت سبز شد
زیر پایت له شد
آسمان بر آن برگ
بی توقف بارید
این خانه! عطرِ گرم نان! زیباست...
آیینه یا آن سرمه دان! زیباست...
عاشق که باشی زندگی خوب است
عاشق شدی، عاشق بمان! زیباست...
آغاز شد زیبایی از اسمت
خانم! شعرم را بخوان! زیباست...
گیسوت، شب را در خودش حل کرد
ماهم تو باشی آسمان زیباست!
حوا شدی تا آدمت باشم...
وقتی دست به دستت دادم،
انگشتانم را جا گذاشتم.
شب که خواستم برایت شعری بنویسم،
انگشتی نداشتم که مکتوبش کنم.
وقتی که صبح دوباره دیدمت،
گفتی آن شعرهایی را
که دیروز در دستانم جا گذاشتی،
امشب تا صبح
میان موهایم،
دنبال عطر نفس های تو می گشتند.
شعر: هیوا قادر...
دوستت دارم
مثل تشنه که عبادت آب را
مثل ماه که برکه ى باران را
مثل کوه که استعاره ى دریا را.
دوستت دارم
مثل خداوند که نخستین مخلوق را...
تو جام شرابی و من عاشق میخانه
تو نای سه تاری و من مطرب مستانه
میخندم و میرقصم در پیش نگاه تو
من مست شدم هربار بی ساغر و پیمانه
گفتی که شبانگاهان باز آ به سراغ من
از شوق تماشایت شبگردم و ویرانه
هر شب
خیالِ بودنت را
پیوند می زنم
در سکوتی غریب
به سطر سطر عاشقانه هایی که
بال می گشایند در آسمانِ دلتنگی هایم
بادصبا
آرامشم بودی تو را گم کرده بودم
پلکی زدم، دیدم تویی بودونبودم
باران زد و عطر تو را پیچاند در شهر
فهمید باران، عاشق بوی تو بودم
از خاک ها سربرکشیدم، غنچه کردم
شعر قشنگ نوبهاری را سرودم
بی بادبانم، در مسیر صخره هایم
تو ناخدایی کن به دریای وجودم...
از چشمانت پیداست
که تو هم خیلی مرا دوست داری!
فرار از عشق ممکن نیست،
هرچه قدر هم بر عشق زنهار کنی
باز چشمانت اقرار خواهند کرد،
لذت یک عشق پنهانی را!
چرا با شرم از بین می بری،
این احساس پر از لطف و مهر را؟!
کافی ست!
بگشای...
کمافی السابق نمی توانم
در شعرهایم بگنجانمت!
یا که گیسوانت را به شاخ و برگ درخت تشبیه کنم و
چشمانت را به چشمه های زلال آب.
زیرا اکنون آگاه شده ام
که تو از این توصیفات زیباتری.
شعر: مریوان حکیم جباری
برگردان به فارسی: زانا کوردستانی
همه می دانند
من سال هاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب،
تو را به روح روشن دریا،
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشم های کهن سال من بگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد...
با رویاهایت در من ببار
و کار عشق را یکسره کن
این روزهایم را
برای تو نگه داشته ام
تا زیباترین شعر جهان را
با بوسه ای از جان من بیرون بکشی
با رویاهایت در من ببار...
تو شب باش، تا من ستاره بارانت کنم،
تو آسمان باش، تا من ابر میان آغوشت باشم،
تو دریا باش، تا من ماهی زیبای میانه ات گردم،
تو گل باش، تا من سبزه زار وجود تو گردم،
تو آفتاب باش، تا من بیابانی پر از زیبایی تو بشوم،
تو خدا...
هر لحظه، نگاهم را از تو پنهان می کنم
تا که مایه ی اشعارم گردی و شیدایم کنی!
هر لحظه، خنده هایم را پنهان می کنم،
تا که لبخندی برایم بفرستی از لب های خیس ات و
داستان دوست داشتنت را ادامه دهی،
و با حرف هایت عمر دوباره ام...
خبر داری وقتی که پروانه ای روی گلی می نشیند،
چنین احساس می کنم،
که لب تو بر لب های من نشسته است!
چرا باور نمی کنی،
وقتی قطرات آب رودخانه
بر روی سبزه زار اطرافش می پاشد،
حس می کنم،
دست من است که در مرتع سبز آغوش تو...
وقتی می گویی: دوستت دارم!
تنهایی خودم را به خاطر می آورم
و شعرهایم را از یاد می برم!
...
بگذار چشم به راهت بمانم و
تمامی روزهایم را بشمارم،
باشد که یاد تو هر روز سراغم بیاید!
...
بگذار به یاد عشقت
به گلدان ها آب بدهم و
بال...