شعر عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر عاشقانه
هرلحظه ی این زنده بودن باتو زیباست
خوشحالی بی وقفه ی من باتو زیباست
من یک مخاطب در جهان دارم تو هستی
خانم! اصلا شعر گفتن باتو زیباست
وقتی تو باشی من خدا را دوست دارم
آرامش این روزها را دوست دارم
یادت می آید بار اول با خجالت
گفتم:...
به تو
هر روز و شب و ثانیه می اندیشم
به تو ای بوی بهار
به تو ای باعث خندیدن گل در گلزار
می دود
عشق تو در چشم ترم
بی خبر اما تو
از دل شعله ورم
شده این دل طوفان
و نگاهم نگران
و به لب لبخندم
همچو...
در این صبحِ اهورایی
که باغ و گلسِتان زیبا و رویایی است
شناور می شود
در موجِ آرامِ دو چشمانت
نگاهِ من
و غرقِ بودنت
می گردم و محکومِ شیدایی
و باغِ آرزوهایم
پر از گلخندِ عشق و بس، تماشایی
و من
ای مهربان!
ای عشق!
می خواهم فقط از...
بی تو همسایه ی غم
ساکن تاریکی و ماتم
و دلم
تنگ سرودن
و تو آه
از من تنها
و ز احوال درونم
خبری هیچ نداری
و فقط
خاطره ات مانده به جا، بر دل تنگم
من و این لحظه ی غمبار
و نگاهی که دوان است به دنبال تو...
بتاب
ای خوبِ من امروز
بتاب
چون آفتابی گرم
که بی تو
سرد و بی جان و پریشان، خاطرم این دَم
و خانه
خالی و دلگیر
و بی اندازه غرقِ غم
که قلبم می زند پَر در فرازِ آسمانِ بودنت اینک
بخند
ای خوبِ من امروز
که لبخند تو و...
خوشا شعری که در وصف نگارین یار خود امشب سرودم
نوشتم با طلا بر قلب خود حک کرده چون جانم ستودم
ارس آرامی
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بیقراری این بهترین بهانه ست
باز چه خنجری به قلبم میزند اگر بگویم هنوز دوستش دارم؟
من از کشته شدن میترسم
اگر قرار است بعد از آن نفس بکشم..
مأوا مقدم
زیباست به قدری که دلم رفته برایش
رد می شود از کوچه ی ما عطر هوایش
آهوی نگاهش شده صیاد غرورم
هم قیمت جان است ولی ناز و ادایش
هوش از سر من رفته که این بار بچینم
یک بوسه از آن غنچه ی لب های بلایش
ای کاش که...
برکه آبی پا به آهم، ماهرویم می رود
آه! می بینم به آهی آرزویم می رود
«گندم از گندم بروید» وای بر من پس چه شد؟
هر سپیدی می نویسم شاملویم می رود
من مترسک، من گُنه کاری که جرمش عاشقیست
دوست دارم گندمت را، دار سویم می رود
فرق...
وقتی رفتی
نگاهم در نگاهِ آخرین برگِ ارغوان یخ زد
وقتی رفتی
حیاط ماند و حیات رفت ...
آرمان پرناک
می خواهم صادق باشم
آغوشت
آنقدر زندگی ست
که احساسِ مرگ می کنم ...
آرمان پرناک
در پریشانی موی فر یار
در هراسانی چهره اش بی اختیار
دل سپردم دل که بردش بی رحم
گیر کرد دلم به مویش در خم
ناگهان سر داد فریاد عقلم
به سطوح آمددگر او کم کم
وای ای دل که تو خاموش باش
کم بگو باشی برایم ای کاش
دل...
پایان سبز ماجرامی تو
خانم خوب شعرهامی تو
هرچی که دارم مال چشماته
می پرسن و میگم خدامی تو!
تو اومدی با ماه، با خورشید
قلبت به رویاهای من تابید
با تو به قدری خوب شد حالم
حتی زمین با شوق من خندید!
با تو همه جای جهان خوبه!
هر...
سایه صد عمر در این قصه به سر رفت و هنوز /
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست...
هوشنگ ابتهاج
آیینه رویا
آه از دلت، آه...
(حافظ)
گرم یادآوری یا نه،
من از یادت نمی کاهم،
تو را من چشم در راهم