متن باران
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات باران
بیا اسم تو را
بگذاریم باران!
و من بی چتر در صدای خنده هات
کودکانه بازی کنم؛
خیس شوم
و نگاهم به تو باشد!
می شود؟
هر روز پنجره را میگشایم.
بوی عطر گیسوانت را که استشمام میکنم.
تمام لحظه هام پر از بودنت میشود.؟!
زندگی؟!
همین است،اینجا،آنجا یا هر جایی..
باران که می بارد نام زیبای تورا برایم تصویر می کند..
گاهی میشود..
گاهی نمیشود که نمیشود...
ومن هر روز به یک آن،رسیدم ،
زندگی...
هر قطره باران
همانند لبخند تو زیباست
ای کاش هر روز و هر شب باران می بارید
تا زندگی ات پر از لبخند شود
و جایی برای اشک نماند 💧💧
کوچه را درگیر زیبایی باران می کنی
بانگاهی بید مجنون را پریشان می کنی
مثل شبنم می نشینی روی پلک بی پناه
در پی عطر توام هر صبحدم با اشک وآه
ای کاش به رویای تو بر می گشتم
چون رود ،به دریای تو بر می گشتم
ای کاش که از پنجره ها بی پرده
باران ، به تماشای تو بر می گشتم
سپیده اسدی باتخلص مهربان
مانندِ کویر هستم و بارانم باش
مانندِ پرنده ها غزلخوانم باش
چون پرتو خورشید ،مرا روشن کن
دل گرمیِ آفتاب گردانم باش
سپیده اسدی با تخلص مهربان
عاشق فصل بهار وگل وسرو وچمنم
شاعرم شاعر باران ونسیم سحری
عطر گلزار وپراکنده به هر رهگذرم
دل ودین باخته ی دلبر شیرین شکری
حس پاییزی من عشق بود همراهش
عشق شرح دگری بهر تو و من دارد
وهزاران غم واندوه است اندر راهش
عاشقی شور وشری خاص به دامن...
دست در دست تو، ای جان و جهان
می روم با تو به عمق آسمان
برگ های زرد، زیر پای ما
می نگرد باران، دل ها شادان
باران که ببارد، دل ما تازه شود
هر ذره ز خاک، غرق آوازه شود
این اشک زمین است که بر آسمان
از شوق وصال، در نیاز ساده شود
در دل شب نغمه باران چه خوش است
هر قطره اش از عشق جانان چه خوش است
دل را بشوید ز غم و درد و فراق
در بزم عاشق، این خرامان چه خوش است
باران ڪہ مے بارد ،
دلم برایت تنگ تر میشود .
راہ مے افتم بدون چتر ؛ من
بغض میڪنم، آسمان گریہ !!
من
یک دیوانه ام
دیوانه ی رقص
زیر باران
بی چتر
بی پناه
بی هیچ دغدغه ای
جز خیس شدن
در قطره هایی که
از آسمان می بارند
می چرخم
زیر چشمان خیس شهر
در میانه ی خیابان ها
بی پروا
به آغوش می کشم
زمین را
آسمان را
قطره...
زندگی ذره ی کاهیست که کوهی ساختیم
متن را کرده رها ،حاشیه هایی ساختیم
زندگی هم چو عسل ،هم چنان زهر گذرد
ما خود این بازی پر پیچ به راه انداختیم
عباس رییسی
باد
هر چقدر هم دست مرا بکشد
تکان نمیخورم
تکان نخواهم خورد
من خانه ی تو را
پیدا کرده ام
پنجره ها و چشم هایت را
من همان ابری هستم
که تو روزی
چترت را زمین انداختی
و اشک هایت را
با اشک هایش شستی
«آرمان پرناک»
جنگلِ همیشه بارانی!
سرت را بر سینه ام بگذار
در قلبم همچنان
میرزا کوچک خان
راه می رود
غریب غریب
بی وطن بی وطن
«آرمان پرناک»
گاهی شبیه ابر ؛ پر از بغض می شوم
گاهی شبیه باران ؛ پر از اشک
گاهی شبیه شب ؛ پر از سکوت
و گاهی شبیه طوفان ؛ آشفته و پریشانم
چقدر خسته ام از این گاهی ها و بی سامانی ها
دلم هوای آفتابی می خواهد
از راه برس...
وقتی
قطره قطره
قدم بر می داشتی
نمی دانستم
در چشم هایم داری ابرِ پُرخالی می کاری
امروز
به هر چه می نگرم
باران می بینم!
«آرمان پرناک»
زمانی که باران می بارد، تو در خیالم می آیی!
و تمامی قطرات باران، به موهایم می بارند،
و دست تو و باران در آنها می آمیزند!
باران به جای تو به یاری احساس پاکم می آید و
گام هایش را کوتاه می کند،
و باران دیوانه وار می رقصد،...
باران
باران
زیر گلوله باران
بی چترِ جان
پا به پای خیابان
در هوایت قدم زدن
قدم زدن در هوایت،
این چه جنگی است که باخود دارم ؟
«آرمان پرناک»
وقت رفتن
آسمان میبارید
لبهایت را
بوسیدم و تو
اشکِ دلتنگی ام
را زیر باران ندیدی.
آگرین یوسفی